kayhan.ir

کد خبر: ۱۹۲۸۵۶
تاریخ انتشار : ۲۱ تير ۱۳۹۹ - ۲۰:۳۰
شُرور و بلایا؛ چرایی و وظایف ما

اهداف چندمنظوره در شُرور-بخش سوم و پایانی





آيت‌الله مصباح يزدي

 اشاره:
دو بخش قبلی این مقاله که برگرفته شده از سه جلسه سخنراني آيت‌الله مصباح يزدي است به تبیین ابعاد مختلف نظری و عملی شرور و بلایا و اهداف و فلسفه آنها اختصاص یافت. حال در بخش پایانی، برخی پرسش‌ها پیرامون مباحث گذشته مطرح شده که به همراه پاسخ‌های ایشان تقدیم خوانندگان عزیز می‌شود.
***
پرسش 1: بحث‌هايي که در جلسات گذشته مطرح فرموديد به اينجا رسيد که در اين جهان خيرها و شرّها همراه يکديگر هستند؛ يعني نظام احسن و حکمت‌هاي الهي اقتضا مي‌کرده که جهان اين‌گونه آفريده شود و البته شرّها مقصود بالاصاله نيستند، بلکه مقصود بالطبع هستند تا زمينه‌اي باشند براي تکامل انسان که با انتخاب آگاهانه خودش از آنها در جهت کمال استفاده کند و انتخاب آگاهانه نياز به شناختن انواع خير و شرّ و راه رسيدن به آنها دارد. ممکن است انسان با عقل خودش کلياتي را درک کند، اما در بسياري از موارد، راهنمايي عقل عادي براي تشخيص مصاديق خير و شرّ کافي نيست و همين امر، دليل نياز به وحي الهي و تشريع احکام ديني است.
در اينجا اين سؤال مطرح مي‌شود که با توجه به اختلاف مردم در استفاده از عقل و در دسترسي به محتواي وحي، چگونه همه انسان‌ها مي‌توانند شناخت صحيحي نسبت به همه وظايف عقلي و تکاليف شرعي پيدا کنند تا زمينه انتخاب صحيح در هر مورد برايشان فراهم شود؟
پاسخ استاد:
با توجه به مطالب پيش‌گفته، اين مسئله مطرح مي‌شود که اگر ما بايد جهات خير و شرّ ‌اشياء را بشناسيم و رفتارهايمان را براي رسيدن به خيرها و مصونيت از شرور تنظيم کنيم، هرکسي بايد مصالح و مفاسد را در هر مورد بشناسد تا انتخاب کند و چنين چيزي براي انسان‌هاي عادي ميسر نيست، زيرا عقل انسان‌ها براي شناختن همه مسائل جزئي زندگي و شناختن جهات خير و شر آنها کافي نيست. از سوي ديگر، تجربه نشان مي‌دهد که انسان‌ها از لحاظ درک عقلي کاملاًً مثل هم نيستند و چيزهايي را هم که با عقل مي‌توان فهميد نياز به مقدمات و استدلالاتي دارد که براي همه ميسر نيست. پس از يک طرف، از لحاظ درک عقلي که يک درک طبيعي و عادي تلقي مي‌شود، انسان‌ها يکسان نيستند و از طرف ديگر، تکميل اين معرفت به‌وسيله وحي اگر بخواهد براي هر انساني مستقيماً انجام بگيرد بايد همه مردم پيغمبر باشند و واضح است که همه انسان‌ها لياقت دريافت وحي را ندارند. از اصول مسلّم ما اين است که تعداد انبياء در طول تاريخ خيلي محدود بوده و حداکثر عددي که گفته شده 124000 نفر است. همچنين هيچ پيامبري نمي‌تواند وظايف فردفرد امتش را مستقيماً به ايشان ابلاغ کند. مگر ممکن است که يک انسان وظايف روزانه صدها ميليون انسان ديگر را مستقيماً براي ايشان بيان کند؟! تنها راهي که باقي مي‌ماند اين است که وظايف مردم در قالب عناويني کلي بيان شود، چيزي که در همه اديان واقع شده و همه عقلا براي بيان مقاصد اجتماعي، همين‌گونه عمل کرده‌اند. مثلاً گفته مي‌شود: همه انسان‌ها بايد در روز چند رکعت نماز بخوانند و حد نصابش هم براي همه تعيين مي‌شود، مثلاً نماز صبح را دو رکعت بخوانند. بايد اين عدد باشد تا عموم مردم بتوانند اين عمل را با ويژگي‌هاي خاصش انجام دهند. اما گاهي اتفاق مي‌افتد که بعضي نمي‌توانند حتي همين عمل را انجام دهند. در اين صورت، مطلب را به‌طور عام بيان مي‌کنند و با تخصيص متصل يا منفصل، استثنا مي‌زنند.
از طرف ديگر، گاهي حکمي روي يک عنواني ثابت است و مصلحتي دارد که به‌وسيله آن رفتار تأمين مي‌شود، اما شرايطي پيش مي‌آيد که انجام دادن اين کار مفسده‌اي به بار مي‌آورد که نمي‌شود اينها را از هم جدا کرد و کار را به گونه‌اي انجام داد که آن مفسده را نداشته باشد. هم مصلحت دارد به‌خاطر عنوان مصلحت‌دار و هم مفسده دارد به‌خاطر عنوان جديدي که عارض آن شده و مستلزم مفسده گرديده است. در اين گونه موارد هم هر کدام از مصلحت و مفسده که قوي‌تر و مهم‌تر باشد ملاک حکم قرار مي‌گيرد.
همه اينها مربوط به مقام ثبوت است. اما از کجا بفهميم که آيا اين حکم عام واقعاًً تخصيص زده شده يا نه؟ و اين بيان به‌ظاهر مطلق، واقعاًً قيدي دارد يا نه؟ يا در مورد دو عنوان متزاحم، کداميک از آنها داراي ملاک مهم‌تري است و بايد آن را مقدم داشت و مقتضاي آن را حکم فعلي دانست؟ گاهي ممکن است مکلف يقين به تخصيص يا تقييد يا اهميت يکي از دو ملاک متزاحم پيدا کند، ولي چنين يقين، بلکه اطميناني هم هميشه ميسر نيست و ممکن است حتي متخصصين و اهل فن هم نتوانند اطمينان و علم عرفي پيدا کنند، و ناچار بايد به ظنون معتبر اکتفا کرد.
عقلا براي اين کار روشي دارند و آن اين است که در چيزهايي که تخصص ندارند به متخصص رجوع مي‌کنند؛ چيزي که ما در فقه به نام تقليد از آن ياد مي‌کنيم. در امور اجتماعي و سياسي هم فرمان ولي امر حجت است، گو اينکه عقلاً محال نيست که اشتباه کند. اينها مواردي است که در شرع عيناً مثل امور عرفي، روش‌هاي عقلا مورد امضاي شارع مقدس قرار گرفته است و همان روش‌هايي که براي تشخيص مصلحت و مفسده يا خير و شرّ يا راه وصول به خير و شرّ بين عقلا مرسوم است، مورد قبول شارع واقع شده است و در نتيجه، تکاليف ظاهري افراد با هم متفاوت مي‌شود.
پرسش 2: سؤال ديگر اين است که آيا حکمت تشريعات و دستورات شرعي فقط تأمين خيرات و مصالحي است که بر عمل به آنها مترتب مي‌شود يا ممکن است حکمت ديگري هم در کار باشد؟
پاسخ استاد:
اصل اين است که احکام واجب براي تأمين مصالح واقعي است و منهيات و محرمات براي اجتناب از مفاسد واقعي است؛ ولي ممکن است گاهي مصلحت ديگري در کار باشد، مثلاً منظور اين باشد که آمادگي شخص براي عمل کردن به هر دستور سختي آزموده شود، چنانکه درباره حضرت ابراهيم(ع) اتفاق افتاد، در آنجا که به فرزندش اسماعيل(ع) فرمود: «گفت: «پسرم! من در خواب دیدم که تو را ذبح می‌کنم، نظر تو چیست؟» گفت «پدرم! هرچه دستور داری اجرا کن، به خواست خدا مرا از صابران خواهی یافت!»».(1)
به‌عنوان مقدمه عرض مي‌کنم وحيي که به پيامبران مي‌شد گاهي به اين صورت بود که ملک وحي مي‌آمد و کلامي را به آنان القاء مي‌کرد، مثل نزول آيه «بسم‌الله الرحمن الرحيم» و ساير آيات قرآن کريم بر پيامبر اسلام(ص)؛ و گاهي مطلبي به ذهن پيامبر القاء مي‌شد که مثلاً اين کار بايد انجام شود؛ و گاهي هم به‌صورت رؤيايي مجسم مي‌شد و پيامبر در رؤياي الهي مي‌ديد که مشغول انجام کاري است و مي‌فهميد که بايد آن کار را در خارج انجام دهد. حضرت ابراهيم خواب ديد که جناب اسماعيل را خوابانده و آماده بريدن سر اوست! حضرت ابراهيم تصور کرد که بايد او را ذبح کند «إنّي أري فِي الْمَنامِ أنّي أذْبَحُکَ»، در صورتي که اين رؤيا يک امتحان الهي بود و مصلحت آن اين بود که آمادگي وي براي انجام چنين کار عظيمي بدون چون و چرا به ظهور برسد، تا به عالي‌ترين مراتب عبوديت و قرب الهي نائل گردد.
پس کار مصلحت بزرگي داشت، اما نه آن مصلحتي که عادتاً بر خود کار مترتب مي‌شود؛ و اصطلاحاً گفته مي‌شود که اين گونه دستورات «اوامر امتحاني» است. البته همه احکام شرعي به يک معنا امتحاني است، و به زبان خودماني، خداي متعال مي‌خواهد ببيند که ما به دستوارتش عمل مي‌کنيم يا نه، دستوراتي که عمل به آنها مصالح فردي و اجتماعي، و دنيوي و اخروي انسان‌ها را تأمين مي‌کند. ولي در اوامر امتحاني به معناي خاص، منظور اين است که آمادگي مکلف به ظهور برسد، هرچند آن عمل انجام نگيرد، يا حتي مصلحتي هم در انجام آن نباشد، چنانکه ذبح حضرت اسماعيل(ع) ظاهراً مصلحتي نداشت، اما کمالي که براي يک پدر پير در اثر آمادگي براي ذبح فرزند جوانش حاصل مي‌شود بدون اينکه بگويد: مگر اسماعيل چه گناهي کرده که من در اين سن پيري بايد او را ذبح کنم مصلحت بي‌نظيري است که با همين امر امتحاني حاصل مي‌شود. عجيب‌تر اين است که حضرت ابراهيم بعد از ده‌ها سال عبادت و تجربه و فکر و دريافت وحي، اين آمادگي را پيدا کرد، ولي نوجواني که قطعاً سن او زير بيست سال بوده، وقتي به او گفته شد: «إنّي أري فِي الْمَنامِ أنّي أذْبَحُکَ»، جواب داد: «يا أبَتِ افْعَلْ ما تُؤْمَرُ»؛ دستور خدا را عمل کن! و چون احساس مي‌کرد که نگراني پدر اين است که در حال انجام وظيفه، رفتار فرزند موجب ‌اشکالي شود، اضافه کرد:من کاملاًً تسليم و مطيع هستم و رفتار نگران‌کننده‌اي انجام نخواهم داد!
پرسش 3: درباره همين داستان حضرت ابراهيم(ع)که در خواب ديدند که کارد بر گلوي اسماعيل مي‌کشند و از آن برداشت کردند که مأمور به ذبح اسماعيل شده‌اند، سؤالي مطرح مي‌شود و آن اين است که آيا ممکن است پيامبر در تفسير وحي و درک مقصود واقعي آن اشتباه کند؟
پاسخ استاد:
اشتباه در فهم وحي به اين معني که خدا بخواهد چيزي را به پيامبر بفهماند و او غير از آن را استنباط کند، امکان ندارد و پيغمبر مصون از چنين اشتباهي است. اما مقصود خداي متعال از اين رؤياي ابراهيم(ع)اين بود که او را وادار به اقدام کند، که آن را فهميد و انجام داد؛ چنانکه قرآن کريم مي‌فرمايد: «تو مأموریت عالم رؤیا را انجام دادی».(2) آن حضرت علاوه‌بر فهم تکليفش، تصور کرد که اين کار موجب ذبح کردن و کشتن اسماعيل مي‌شود، که اين تصور، خارج از محتواي وحي و رؤياي ابراهيم بود و منافاتي با عصمت پيامبر در فهم تکليف الهي و انجام آن نداشت.
پرسش 4: در مواردي که انسان‌ها در اثر دوري از پيامبران و نبودن مدارک کافي، از شناخت احکام واقعي بازمي‌مانند و طبعاً از مصالح عمل به آنها محروم و بلکه متضرر مي‌شوند، آيا اين شرور و ضررها قابل جبران است يا افراد مطيع و سر به فرمان هم چاره‌اي جز تحمل آنها بدون داشتن راهي براي جبران ندارند؟
پاسخ استاد:
در واقع اينجا به چند مطلب بايد توجه شود: اول، منظور از اينکه راه وحي و بيانات پيامبران عليهم‌السلام ضعف و نقص ادراکات عقلي را جبران مي‌کند، اين نيست که با آمدن انبيا علت تامه براي فهم حقايق و شناخت تکاليف حاصل مي‌شود و ديگر جهل و خطايي در اين زمينه‌ها باقي نمي‌ماند؛ بلکه منظور اين است که خداي متعال براي هدايت انسان‌ها به دادن عقل اکتفا نکرده و راه گسترده‌تري بر آن افزوده است، ولي به هر حال، همان‌گونه که استفاده از عقل شرايطي دارد، بهره‌مندي از هدايت وحياني هم شرايطي دارد که بعضي از آنها بايد با اختيار فراهم شود.
جهت ديگر اين است که خود اين جهل وسيله مي‌شود براي امتحان و انتخاب جديدي که به نوبه خود زمينه تکامل بيشتري را فراهم مي‌کند. وقتي مي‌بايست کساني تلاش کنند تا مفاد صحيح وحي را بفهمند، خود اين امر، تکليفي برايشان مي‌شود که زمينه تکامل ديگري براي آنها پيش مي‌آورد و عمل به آن موجب ثواب‌هاي فراوان مي‌شود. در واقع، اين ندانستن مقدمه براي امتحان ديگري مي‌شود که آيا براي شناخت‌هاي لازم، تلاش کافي و سعي لازم را انجام مي‌دهند، يا تنبلي و هواي نفس، باعث بقاي جهل و انحراف از حقيقت مي‌شود؟
نکته سوم اين است که اگر کساني تلاش لازم را براي کشف حقيقت کردند و به دلايلي موفق نشدند، همين تلاششان عبادتي با اجر فراوان است که محروميت از مصالح تکليف را جبران مي‌کند.
پرسش 5: بنابر آنچه گفته شد، احکام تشريعي خداي متعال براي اين است که مردم راه درست را تشخيص دهند و به وظايفشان عمل کنند تا به مصالح واقعي دست پيدا کنند، اما همه افراد از اين دستورات پيروي نمي‌کنند و هميشه در طول تاريخ چنين بوده که اکثر مردم از قوانين و احکام الهي سرپيچي و نافرماني مي‌کردند و به آنها عمل نمي‌کردند و در اثر عصيان به آفاتي مبتلا مي‌شدند و حتي مشکلاتي براي ديگران هم به بار مي‌آوردند. سؤالي که در اين زمينه مطرح مي‌شود اين است که افرادي که به وظيفه خودشان عمل کردند، ولي آثار اعمال ديگران دامنگيرشان شد، چه گناهي کرده‌اند که بايد متضرر شوند و به اين شرور مبتلا گردند؟ و آيا اين شرور و مشکلات و نواقصي که بوسيله نافرماني عده‌اي دامن‌گير بقيه افراد جامعه مي‌شود، قابل جبران هست يا نه؟
پاسخ استاد:
آثار سوئي که بر گناه و تمرد و طغيان مترتب مي‌شود چند نوع است:
يکي آنکه ارتکاب گناه، شخص را مستعدّ تکرار آن گناه مي‌کند و حتي زمينه را براي ارتکاب گناهان بزرگ‌تر فراهم مي‌کند، تا آنجا که ممکن است موجب عاقبت شرّ و ابتلا به شک و شبهه در دين و سپس منجر به کفر و الحاد گردد و شخص از سعادت ابدي به کلّي محروم شود. اين شرور، لازمه طبيعي رفتار خود شخص است و مي‌تواند به عذاب ابدي منتهي شود و چنانکه قبلاً‌ اشاره شد لازمه انتخاب‌گري انسان است.
دوم اينکه گناهي موجب ضرر مادي به ديگران شود، مانند غصب اموال و قتل نفوس. در اين موارد، اولا خداي متعال براي کسي که مورد ظلم قرار گرفته، حق دفاع و قصاص قائل شده است تا ضرر وارد شده را جبران کند، و اگر موفق نشد که حقش را بگيرد، خداي متعال از فضل و کرم خودش آن را در دنيا يا آخرت جبران مي‌کند. ثانياً، همين ظلم زمينه تکامل جديدي را براي شخص مظلوم فراهم مي‌کند که قبلاًً فراهم نبود، يعني موضوع جديدي براي تکاليف تازه و امتحانات و انتخاب‌هاي ديگر پديد مي‌آورد: آيا از حقش دفاع مي‌کند يا نه؟ آيا به زبان خوش نصيحت و امر به معروف و نهي از منکر مي‌کند يا نه؟ آيا درصدد انتقام‌گيري از ظالم برمي‌آيد يا نه؟ آيا آبرويش را مي‌ريزد يا نه؟ و ساير تکاليفي که زمينه رشد بعدي را براي شخص مظلوم فراهم مي‌کند.
فرض سوم اين است که گناه شخصي موجب ضررهاي معنوي و محروميت از ثواب‌هاي اخروي ديگران شود، يعني رفتار کسي موجب ضعف اعتقادات ديني و فسادهاي اخلاقي و رفتاري ديگران شود. روشن است که چنين گناهاني زمينه امتحان و انتخاب را براي افراد و گروه‌ها و قشرهايي از جامعه فراهم مي‌کند، و يکي از ابعاد شروري است که بالتبع يا بالعرض در نظام احسن منظور مي‌شود و مسائل گوناگوني را در پي خواهد داشت که قبلاًً به بعضي از آنها‌ اشاره شد؛ از جمله آنکه زمينه آزمايش‌هاي فراواني براي گمراه‌شدگان و ديگران فراهم مي‌شود، ابواب وسيعي از رحمت الهي را به روي کساني که به تکليف خود عمل کنند مي‌گشايد، و آثار گوناگوني برحسب مراتب اختيارشان به بار مي‌آورد. هيچ امر غير اختياري، موجب مؤاخذه و مجازات نخواهد شد.
پرسش 6: نکته محوري که در بحث‌هاي گذشته مورد تأکيد قرار گرفت اين بود که حکمت عمومي انواع و اقسام شرور و بلاهايي که در اين عالم تحقق پيدا مي‌کند، اين است که زمينه‌اي براي انتخاب انسان و تکامل و تعالي اختياري او فراهم کند. با توجه به اين نکته، اين سؤال مطرح مي‌شود که آيا ممکن است بعضي از اين شرور لااقل براي برخي از افراد يک نوع عذاب و مجازات باشد؟ و آيا ممکن است يک جريان براي بعضي نعمت و براي بعضي ديگر عذاب و براي دسته ديگري صرفاً وسيله آزمايش باشد؟ مثلاً، اين بيماري که امروزه شايع و همه‌گير شده، آيا ممکن است براي افرادي يا جوامعي وسيله تکامل و خير و کسب فضائلي اخلاقي، مثل خدمت به ديگران و ايثار و انواع و اقسام فداکاري‌ها باشد، مانند کارهايي که پرستارها و پزشکان مي‌کنند که جانشان را به خطر مي‌اندازند و به مداواي بيماران مي‌پردازند و براي يک عدّه، نتيجه گناهانشان يا عذابي باشد که خداي متعال بر آنها نازل کرده تا مايه تنبّه‌شان باشد، يا موجب جبران و تکفير سيئاتشان گردد،‌ يا يک نوع عذاب ناشي از خشم و قهر الهي باشد؟
پاسخ استاد:
در جلسه اول عرض کرديم که شروري که در اين عالم اتفاق مي‌افتد گاهي ابتدايي است و گاهي به دنبال رفتار ديگري است؛ آن رفتار هم گاهي رفتار خود فرد است و گاهي رفتار ديگران است و هر کدام از آنها مصالح خاص خودش را دارد.
ما انسانها معمولاً کاري را که انجام مي‌دهيم براي رسيدن به هدف خاصي است و ممکن است منافع ديگري هم داشته باشد که اصلاً به آنها توجه نداريم، يعني کار را معمولاً براي يک هدف انجام مي‌دهيم و خيال مي‌کنيم کارهاي خدا هم همين گونه است؛ در صورتي که کار خدا اين گونه نيست و هر نوع اثري که هر پديده‌اي در حال يا آينده براي فرد يا گروهي ممکن است داشته باشد همه اينها منظور است. چيزي از علم خدا غايب نيست و خداي متعال هر خيري را مي‌خواهد و اگر شرور بالتبعي هم بوده باشد، بالعرض و بالتبع متعلق اراده او خواهد بود.
بنابراين ممکن است اولاً يک پديده براي کسي يا گروهي فقط امتحان باشد، مثل شرّ ابتدايي که زمينه انتخاب را فراهم مي‌کند: «تا شما را بیازماید که کدام یک از شما بهتر عمل می‌کنید».(3) در عين حال، همين کار براي کساني مي‌تواند وسيله تنبيه و گوشمالي باشد تا هوشيار و بيدار شوند و نيز ممکن است براي کساني موجب تخفيف عذاب و تکفير سيئات و تطهير از آلودگي‌هاي گناهان باشد. حتي در روايات داريم که گاهي خداي متعال جان مؤمني را سخت مي‌گيرد تا موجب تطهير و آمرزش او شود و پاک از دنيا برود.
پس کارهاي خدا مي‌تواند چند علت مختلف داشته باشد. جالب اين است که بسياري از آيات‌ اشاره به هدف‌هاي متعدد دارد؛ مثل اينکه مي‌گويد: ما اين کار را انجام مي‌دهيم تا چنين شود و چنين شود و چنين شود، و گاهي معطوفٌ عليه را حذف مي‌کند و مي‌فرمايد: وَلَعَلّ. ..،(4) يعني لِعِلَلٍ و مِن جُمْلَتِها کذا.
پرسش 7: سؤال: سؤال قبلي ما راجع به اين بود که يک پديده ممکن است براي افراد و گروه‌هاي مختلف خير باشد يا شرّ و موجب لذت باشد يا رنج. آخرين سؤال اين است که آيا ممکن است يک پديده خاص براي يک نفر، هم موجب لذت و هم موجب رنج باشد يا نه؟
پاسخ استاد:
اين يک مسئله عميق و قابل توجهي است و جا دارد که در اطرافش بحث‌هاي گسترده‌اي انجام گيرد. بايد به اين حقيقت روان‌شناختي توجه کرد که انسان‌ها از لحاظ رشد انساني مراتب مختلفي دارند. همه ما مي‌دانيم که انسان در ابتداي پيدايش خود، چندان فرقي با حيوان ندارد و معمولاً از يک امر ملايم با بدن لذت مي‌برد و از امر ناملايم ناراحت مي‌شود و چيزي را که موجب لذت محسوس زودگذر باشد «خير» مي‌داند و امر دردناک و رنج‌‌آور را «شرّ» مي‌شمارد. ولي وقتي رشد مي‌کند، گويا لايه ديگري در روح او به‌وجود مي‌آيد که فراتر از سطح پيشين است. بچه وقتي بزرگ مي‌شود کم کم چيزي به نام احترام و آبرو را درک مي‌کند و به آن دل مي‌بندد. بچه‌هايي که نزديک سن بلوغ مي‌رسند، مي‌خواهند نزد ديگران محترم باشند و آبرويشان محفوظ باشد، اگر اشتباهي کردند کسي ديگر نفهمد، اگر نقصي دارند ديگران متوجه نشوند، و اگر در اثر فقر خانواده کمبودهايي دارند و حتي گرسنگي مي‌کشند نزد ديگران ابراز نياز نکنند. چنين کسي اگر احساس گرسنگي کند طبعاً ناراحت مي‌شود، همچنان که هر حيواني از گرسنگي ناراحت مي‌شود، اما يک احساسي فوق احساس گرسنگي دارد که مي‌گويد: من نبايد بگذارم ديگران نياز مرا بفهمند و با اينکه گرسنه است اظهار گرسنگي نمي‌کند و چنين وانمود مي‌کند که سير است و نيازي به غذا خوردن ندارد، براي اينکه آبرويش حفظ شود. از اين گونه مثال‌ها فراوان است. اين وضع، نشانه آن است که روح او يک ظرفيت طولي بيشتري پيدا کرده و رشد يافته است. روان‌شناسان تا حدودي اين مراحل رشد را شناسايي و بيان کرده‌اند با اختلافاتي که در بياناتشان هست.
اما از نظر ديني، مطلب بسي فراتر از اينهاست و گاهي ممکن است انساني در يک لحظه نسبت به يک پديده، چند نوع احساس مختلف داشته باشد. فرض بفرماييد مثلاً کسي طفل فقير مريضي را مي‌بيند که از گرسنگي يا بيماري در حال جان دادن است و نمي‌تواند کاري براي او انجام دهد؛ دلش مي‌سوزد و ‌اشکش جاري مي‌شود و در همين حال توجه پيدا مي‌کند به اينکه اين احساس دلسوزي و همدردي يک کمال انساني است و از داشتن چنين کمالي خوشحال مي‌شود و در يک سطحي از روحش لذت مي‌برد.
همچنين مراتب ديگري از کمال براي روح انسان وجود دارد که روان‌شناسان متعارف شناخت کاملي از آنها ندارند، اما در معارف ديني به‌عنوان مراتب ايمان و عناويني مانند آن معرفي شده است، به‌طوري که ممکن است در زمان واحد در مورد پديده واحدي انواعي از احساس لذت و رضايت و متقابلاً اضداد آنها، براي انسان حاصل شود. مثلا ممکن است کسي مبتلا به بيماري ذات الريه شود، درد بکشد، تنگي نفس و سينه درد داشته باشد و از اين آفت‌ها رنج ببرد و در همين حال، توجه داشته باشد به اينکه وظيفه داشته که نزد دکتر برود و دوا بخورد و اين کار را انجام داده است و پاداش اطاعت خدا را خواهد داشت، بعد توجه کند به اينکه تحمل اين درد و رنج‌ها موجب آمرزيدن گناهانش مي‌شود و موجب درجات بهشتي مي‌گردد و بالاخره موجب رضايت خدا مي‌شود. چنين کسي در يک لحظه در عين رنج بردن از درد و بيماري، انواعي از لذت‌ها را بر حسب مراتب ايمان و معرفت و توجه به مقام ربوبي خواهد داشت.
حقيقت اين است که گنجايش و ظرفيت انسان خيلي بيش از اينهاست و تصور مراتب آرامش و رضايت اولياي خدا نسبت به مقدّرات الهي و لذت‌هاي فوق‌العاده‌اي که براي ايشان حاصل مي‌شود براي افراد عادي ميسر نيست و طبعاً تصديق به آنها و درک نمونه‌هاي عيني آنها سخت‌تر و دشوارتر خواهد بود. براي نمونه، امامان در رواياتي فرموده‌اند: اگر مصيبتي به شما وارد شود و شما مبتلا به رنج و المي شويد، ما ناراحت مي‌شويم و در بعضي نقل‌ها آمده که حتي ما بواسطه مريضي شما مريض مي‌شويم و نيز در شادي و سرور شما شاد مي‌گرديم و طبعاً افزايش کمّي و کيفي غم و شادي اقتضا دارد که بر مقدار و مرتبه غم و شادي امام(ع) نيز افزوده شود. اکنون ملاحظه کنيد که روح امام چه ظرفيت عظيمي براي تحمل انبوه غم‌ها و شادي‌ها و حتي جمع بين آنها دارد!(5)
يک نکته در اينجا قابل توجه است و آن اينکه همين انساني که هم از لحاظ طولي و هم از لحاظ عرضي ظرفيت‌هاي متفاوتي دارد، اگر تمام توجه او به يک مرتبه معطوف شود و در همان مرتبه تمرکز پيدا کند، ديگر پديده‌هاي ساير مراتب را درک نمي‌کند، مثل کسي که درد خيلي شديدي دارد، و اصلاً نمي‌تواند به چيزي ديگر توجه کند. البته انسان‌هاي کامل مي‌توانند مراتبي از اينها را با هم جمع کنند، اما شرايط حيات مادي تحمل تمرکز در همه آنها را ندارد. حتي اگر به مصداق «قُلوبُنا أوْعِيَهًٌْ لِمَشِيَّهًِْ الله» (دل‌های ما ظروفی برای خواست خداوند است.) (6) در يک مرتبه خاص تمرکز کامل پيدا کند، مي‌تواند بگويد که از مراتب ديگر اطلاعي ندارم: «و نمي‌دانم که درباره خودم و شما چه واقع خواهد شد»،(7)«ما (پيامبران) صرفا بشري مانند شما هستيم» (8) البته ما هر اندازه دليل وحياني داشته باشيم مي‌توانيم وجود چنين مقاماتي را براي کساني تصديق کنيم، و آرزو داريم که خداي متعال به برکت عنايت اولياي کاملش روزنه‌اي از اين حقايق به روي ما بگشايد، و اندکي از اين مواهب ويژه به ما هم مرحمت کند.
پی‌نوشت‌ها:
_____________
1. صافات، 102.
2. صافات، 105.
3. هود، ۷؛ ملک، ۲.
4. مانند: وَ کذلِکَ نُفَصِّلُ الْآياتِ وَلَعَلَّهُمْ يرْجِعُون؛ و ما آيات را به تفصيل بيان کرديم و براي آنکه بازگردند(اعراف، ۱۷۴)
5. تفاوت ظرفيت و وسعت روحي افراد را مي‌توان به تفاوت وسعت ديد دو نفر تشبيه کرد که يکي از آنها از دريچه‌اي تنگ به قطاري از شترهاي در حال عبور مي‌نگرد و طبعا در هر لحظه تنها يکي از آنها را مي‌بيند و ديگري، بر فراز بامي قرار گرفته و همه آنها را با هم مي‌بيند.
6. بحارالأنوار، ج ۲۵، ص ۳۳۷.
7. احقاف، ۹.
8. ابراهيم، ۱۱.