راهِ ناهموار سرمایهداری (نگاه)
نگاهی به شاخصهای اقتصادی نمایان میکند که سرعتِ رشدِ اقتصادِ سرمایهداریِ آمریکا، اروپا و دیگرانی که الگوی سرمایهداری را پیمیگیرند در حال کُند شدن است. در این باره که راهِ اقتصادِ غرب روشن و هموار نیست، بسیار گفتهاند و نوشتهاند. شاید بتوانیم ادعا کنیم اقتصاددان بر سر اینکه مشکلی اساسی در این نظام اقتصادی است، اجماع دارند، اما معرکۀ آراء در چرایی این مشکل و راهحل(های) آن است. این مشکل آنقدر نمایان هست که حتی برخی از اندیشوران که به دنبال تداومِ این ساختار هستند نیز به نقادی پرداختهاند و بحث نسبت لیبرالیسم و کاپیتالیسم و بحث نقد لیبرالیسم از درون را مطرح کردهاند.
در این جُستار کوتاه تنها آخرین آرایِ «جوزف استیگلیتز»، اقتصاددانِ آمریکاییِ برندۀ نوبل، را در مورد اقتصاد سرمایهداری مطرح میکنیم، چرا که اولاً او «بنیادهایِ» سرمایهداریِ متداولِ غرب را نقد میکند (البته بررسی آنجای خود را میطلبد)، ثانیاً بحثش میتواند نسبتی جدی با بحث «عدالت» و «شکاف اجتماعی» پیدا کند که دغدغۀ جدی ماست. اما چکیدۀ آرای او در مورد «راهِ ناهموارِ سرمایهداری» این است که: «وضعیتِ بدِ سرمایهداری ناشی از اختلاف فزاینده بین میزان خلق ثروت و امکان بهرهمندی عمومی از آن است.» در واقع او از «بیعدالتی» میگوید، بحثی که خیلی اوقات از تحلیلهای اقتصادی غایب است، مگر اینکه برچسبِ مارکسیستی بخورد. البته او از بیعدالتی میگوید بدون آنکه به آن تصریح کند.
او –اگرچه نه بهصورت رادیکال– بنیادهایِ سرمایهداری را محلِ مناقشه میداند. او باور دارد، ما به «قرارداد اجتماعی جدیدی» بین بازار، دولت و جامعه مدنی نیاز داریم، که البته سرمایهداری هم بخشی از این داستان خواهد بود، اما نمیتوان به همان نظام سرمایهداری تکیه کنیم که تاکنون شاهدش بودیم.
نظامی که او میگوید، نمیتواند سرمایهداریِ افسارگسیختۀ مبتنی برخودخواهی باشد که هدفش «تنها» به حداکثر رساندن ارزش سهامها در بازار باشد و از پیامدهای اجتماعی آن صرفنظر کند. او در واقع یک نگاه رایج در میان اقتصاددانان کنونی را نقادی میکند که اقتصاد را تنها به مجموعهای از فرمولها تحویل میبرند و جامعۀ انسانی را فراموش میکنند که قربانی این سیاستگذاریهای اقتصادی میشود.
استیگلیتز برای ملموس کردن بحث خود، به آمریکا اشاره میکند و میگوید، نتیجه این سرمایهداری، آن چیزی است که در آمریکا رخ میدهد که نه تنها به افزایش «نابرابری» منجر شده، بلکه بحران اعتیاد به مواد مخدر و نیز بحران موادغذایی و ابتلا به دیابت در دوران کودکی را هم به دنبال داشته و نتیجهاش آن شده که امید به زندگی در این کشور رو به کاهش است. وقتی او از تلازم این ساختارِ اقتصادی با مشکلاتِ اجتماعی میگوید، او برخی انگارههایِ متداول در غرب را نیز نقادی میکند که بین اقتصاد و دردهای مردم دیوار میکشد.
از دیدِ این اقتصاددان فقط کشورهایِ غربِ جغرافیایی در این بنبست نیستند، حتی چین که با این «سرمایهداریِ غربی» راه میپیماید نیز راهش ناهموار است. با این نگاه، ایدۀ جنگهای اقتصادی هم نمیتواند مشکلات بنیادین سرمایهداری را حل کند و این جنگها تنها بازنده دارد. او با اشاره به راهحلهایی که این ساختار اقتصادیِ مرسوم برای حل مشکلات خود دارد، میگوید این راهها بارها آزموده شده، اما مشکلات همچنان برجاست. تأکید او به اینکه راهحلها برای بحرانها همان راهحلهای پیشین است، در واقع اشاره به بنبستِ ساختارِ اقتصادیِ غرب و چه بسا جریانهای اصلی علمِ اقتصاد است.
فرجام آنکه، راهحل استیگلیتز را شاید با تسامح بتوان منحل شدنِ سرمایهداری خواند، البته بدون آنکه به آن تصریح شود! چرا که او گرچه از تداوم گونهای از سرمایهداری میگوید، اما همزمان بنیادهای این سرمایهداری را نقد میکند. اما هرچه که هست، نمیتوان به او برچسب مارکسیست زد و او را با این چوب راند.
اهمیت بحثهای این اقتصاددانِ آمریکایی زمانی روشن میشود که بدانیم بسیاری از کارشناسان گفتوگو از «عدالت» و «بیعدالتی» را اصلاً بحثی اقتصادی نمیدانند و حتی از غیرعلمی بودن آن میگویند و باور دارند اینها مزخرفاتِ ضدعلمیِ کمونیستی است!
اما چه اسمِ «عدالت» را بیاوریم، چه نیاوریم، نتیجۀ سرمایهداری شده است این «نابرابریها» که نتایج سوء اجتماعی، بهداشتی و... آن ملموس است. باید معلوم شود که علمِ اقتصاد خود را متولی رسیدن به این مشکلات میداند یا خیر؟ آیا سرمایهداری خود متوجه مشکلات خود خواهد شد یا همچون مارکسیسم، وقتی به دیوار کوبید از خوابِ پیشفرضهایِ متصلبِ خود بیدار خواهد شد؟ آیا سیاستمدارانِ غربی و تابعانِ آنان –که گویی حیات و ممات خود را در گرو سرمایهداری میدانند– میتوانند خلاف آمدِ عادتهایِ پیشین خود گام بردارند و از این سرمایهداریِ لجام گسیخته دست بردارند؟
امینالاسلام تهرانی
*منابع در دفتر روزنامه موجود است.