تقیزادههای جدید و آسیبشناسی دولت مدرن
داود مهدویزادگان
سید حسن تقیزاده (1257 – 1348 ) از ارکان نهضت مشروطه و بانیان اصلی تاسیس دولت مدرن در ایران و کارگزاران اصلی آن است.تقیزاده پس از تاسیس دولت پهلوی همواره در سمتهای مختلف حکومتی در متن قدرت حضور داشت. او گاهی وزیر یا سفیر و مشاور و در اواخر عمر ریاست مجلس سنا را بر عهده داشت. تقیزاده چون خود در تاسیس دولت مدرن رضاخانی و استمرار آن نقش اساسی داشت، همواره دغدغه حفظ و استمرار آن را داشت و با دوستان و اصحاب قدرت در این باره گفتوگو میکرد. تقیزاده در سال 1321 در نامهای خطاب به نخستوزیر مقتدر پهلوی؛ یعنی قوامالسلطنه، از اینکه شخصیت مقتدری چون او سکاندار حکمرانی شده است و به این واسطه دولت مشروطه از هرگونه آسیبی در امان است، ابراز خرسندی کرده است: «تزاید تدریجی قدرت دولت و انتظام روزافزون امور و استحکام و ثباتی که در نتیجه تدابیر حضرتعالی پیدا شده و میشود موجب بسی خوشبختی و کمال تشکر است واشهد بالله ایران امروز به دولت مشروطه قوی و دارای تمرکز قوا محتاج است» (تقیزاده سید حسن، 1375، نامههای لندن، نشر فرزان: 8). اگر بخواهیم از مهمترین میراث فرهنگی – سیاسی تقیزاده سخن به میان آوریم، همین دغدغه آسیب شناسانه دولت مدرن است. این میراث همچنان پابرجا است و امروز توسط تقیزادههای جدید پی گرفته میشود. شاید بتوان گفت که پرکارترین از این افراد، سعید حجاریان است. او نیز همیشه دلمشغولی تشکیل دولت مدرن را دارد و همواره سعی میکند عاملیتهای تاثیرگذاری را که سدّ راه دولت مدرن است، ذیل موضوع آسیبشناسی دولت مدرن بازخوانی کند و راهحلی برای آن بجوید. او در جدیدترین یادداشت خود با عنوان « حکیمِ حاکمِ افلاطونی»، به بازخوانی - به قول خودش - یکی از تاثیرگذارترین عاملیتهای تاریخ سیاسی معاصر؛ یعنی نظریه ولایت فقیه امام خمینی(ره) پرداخته است. البته حجاریان اول بار نیست که به چنین بازخوانی از اندیشه سیاسی امام خمینی رو آورده است. لذا باید دید که وی در این اثر جدید، به چه نکته بدیعی توجه کرده است.
1. وقتی نویسنده عرفیگرا، میکوشد نظریه ولایت فقیه را ذیل بحث «آسیبشناسی دولت مدرن»، بازخوانی کند؛ چنین مطالعهای را جز این نمیتوان معنا و تفسیر کرد که نظریه ولایت فقیه مانعی سر راه دولت مدرن است. و اگر آن نویسنده بر این باور باشد که « نظریه ولایت فقیه به اتفاق نظر از جمله اثر گذارترین نظریات در حوزه دولت در ایران معاصر بوده است »؛ نتیجه میگیرید که بزرگترین مانع یا آسیب بر دولت مدرن، نظریه ولایت فقیه است. در این صورت، مهمترین دغدغه و دلمشغولی نویسنده هواخواه دولت مدرن میشود نظریه ولایت فقیه. آن وقت، مسئله اصلی و اساسی این میشود که با نظریه ولایت فقیه، در بحث آسیبشناسی دولت مدرن، چه باید کرد؟ چه میتوان کرد که از عاملیت نظریه ولایت فقیه در حوزه نظر و عمل سیاسی کاست تا راه برای دولت مدرن هموارتر شود؟
2. سعید حجاریان، ظاهراً، از هنگام هجرت از فاز عملیاتی – امنیتی به فاز نظری و آشنایی با جریانهای عرفیگرای دانشگاهی و همذاتپنداری با آنها، با مسئله عاملیت نظریه ولایت فقیه در عرصه سیاست و بهویژه در مسیر بسط دولت مدرن، درگیر شده است. دلمشغولی وی مربوط به سالهای اخیر نیست بلکه به دوران تحصیلات تکمیلی باز میگردد. شاید اولین نوشتههای وی درباره نظریه ولایت فقیه به اواسط دهه هفتاد باز میگردد. مهمترین آنها، دو مقاله «فرایند عرفی شدن فقه شیعه» (1374) و « امام خمینی؛ فقیه دورانگذار» (1378)است که ابتدا در نشریه کیان و سپس در کتاب «از شاهد قدسی تا شاهد بازاری » (1380، طرح نو) منتشر شد. این کتاب، برای آشنایی با تعلقات و دلمشغولیهای عرفیگرایانه (سکولار) سعید حجاریان، مهمترین منبع مطالعه به شمار میآید. با خواندن نوشتههای سه دهه اخیر سعید حجاریان، به خوبی میتوان فرایند عرفی شدن وی را شناسایی و درک کرد.
3. گفتار حجاریان در دو بخش تنظیم شده است. بخشی مربوط به ریشههای بازخوانی آرای امام خمینی(ره) پیرامون نظریه ولایت فقیه و بخش دیگر آن، مربوط به دولت مدرن است. در اینجا میکوشیم به اختصار، نقدهای وارد بر سخن وی را بیان کنیم.
1–3. مهمترین اشکال این سخن، روششناسی آن است. منطق علمی با شبیهسازیهای صوری پیش نمیرود. با صرف برقراری مشابهت میان ارکان دو نظریه نمیتوان تاثیرپذیری یکی از دیگری را نتیجه گرفت. صرف گفتن اینکه امام خمینی(ره) به جای مقوله حاکم در دستگاه فکری افلاطون، مفهوم ولی، و به جای حکیم، فقیه را گذاشته است، سخنی به غایت خاماندیشانه است. پختگی این سخن در وقتی است که مدعی بتواند با مراجعه دقیق به متن هر دو طرف، تبیین جامعی از ملازمات و مناسبات نظری دو دیدگاه معلوم کند و در غیر این صورت، چنین دعوی ارزش علمی ندارد. حتی فرض کلی تاثیرپذیری فیلسوفان مسلمان از حکمای یونانی نیز کمکی به ما نمیکند. فرضاً که چنین تاثیر کلی باشد، ولی باید به نحو انضمامی نشان داد که این تاثیر در کجا و چگونه و در چه حد و اندازه رخ داده است. به نظر میرسد که حجاریان متوجه این مشکل اساسی در دعوی خود بوده است که از تعبیر «شاید» استفاده کرده است. او چون به قطعیت و حتی ظن علمی نرسیده است، از این تعبیر استفاده کرده است. حال آنکه چنین تعبیری در مباحث علمی مرسوم و مقبول نیست. نظریهها و آموزههای علمی بر مفهوم «شاید» استوار نمیشوند. این مفهوم در بطن خود، مفهوم نمیدانم را دارد؛ یعنی «نمیدانم ولی ممکن است چنین و چنان باشد».
2 –3. کار بست منطق غیرعلمی «شاید» در امر بازخوانی اندیشهها، دلیل قاطعی است بر اینکه شخص بازخوان، قصد کار علمی ندارد. او پروژهای سیاسی را پی گرفته است و به همین منطق بهظاهر علمی بسنده میکند. قصد حجاریان از بازخوانی نظریه ولایت فقیه امام خمینی(ره)، فرسایش و کاستن نقش عاملیت آن است و نه فهم نظریه ولایت فقیه. به همین خاطر، اینگونه بازخوانیهای پروژهای، بر جهل ما از آن اندیشه میافزاید. گاه شدت بازخوانیهای ایدئولوژیک موجب جهل مرکب میشود. بسیاری از مدرنخواهان و از جمله خود سعید حجاریان نسبت به نظریه ولایت فقیه در جهل مرکب به سر میبرند. کانون جهل مرکب، فهم ذات موضوع است.
هرچه گویم عشق را شرح و بیان
چون به عشق آیم خجل گردم از آن
3 –3. فرض کنید چنین تشبیه و جایگزینی مفهوم درست است، ولی این تازه اول کار علمی است و پرسشهای زیادی در این میان مطرح میشود. مهمترین پرسش آن است که چرا امام خمینی(ره) مفهوم ولی فقیه را جایگزین حاکمِ حکیم کرده است؟ دو مفهوم حاکم و حکیم در قرآن کریم استعمال شده است و از اوصاف الله تعالی است. با وصف این، امام(ره) اصطلاح «ولی فقیه» را جایگزین کرده است. علاوه، چرا فارابی چنین جایگزینی را انجام نداده است؟ این دو پرسش مهم، ما را به نکته اساسی رهنمون میسازد و آن دیدگاه انتقادی امام خمینی(ره) بر نظریه فیلسوف شاهی افلاطون است. تردیدی نیست که امام(ره) همانند افلاطون بر این عقیده است که حاکمیت مشروع نمیتواند فضیلتخواه و اخلاقی نباشد. این آموزه موافق با فطرت و تعالیم وحیانی است و هیچ دلیلی ندارد که عالم مسلمان در فهمیدن این نکته، خود را مدیون افلاطون بداند. اما نقد امام خمینی(ره) بر نظریه افلاطون این است که اصولاً چنین چیزی نادر است. چنانکه حجاریان اشاره کرده است که «البته افلاطون معتقد بود این فرد (شاه فیلسوف یا فیلسوف شاه) «النادر کالمعدوم» است؛ یعنی بسیار بعید است چنین فردی یافت شود، اما به هر ترتیب راهحل دیگری را تصویر نکرد» (همان: 11 ). راهحل همین ولی فقیه است. چون فقیه انضمامی میاندیشد و مباحث فقهی ناظر به جزئیات زندگی فردی و اجتماعی است. فقیهان بر خلاف فیلسوفان، محل رجوع مردم برای سامان زندگیشان هستند. رابطه فیلسوفان با مردم بلا واسطه نیست، ولی مردم با فقیهان بدون واسطه، ارتباط برقرار میکنند. بر همین پایه، مطلبی که حجاریان از ابن خلدون نقل کرده است مبنی بر اینکه فقها به دنبال احکام کلی هستند و نسبت به موضوعات و مسایل جاری و عاجل فاصلهای شگرف دارند؛ از اساس نادرست است. فقیهان بسیاری از مسایل فقهی را از طریق مراودات مردمی بدست میآورند. پس، از دیدگاه امامخمینی(ره) تحقق فلسفه سیاسی فضیلتگرا بر پایه ولایت فقیه دست یافتنی است تا ایده فیلسوف شاهی. این ایده ظرفیتهای لازم برای عینیت یافتن را ندارد.
4 –3. اما ریشه یابیهایی که حجاریان از اندیشه ولایت فقیه در حوزه عرفان و فقه و اخلاق کرده است، در وجه کلی آن، سخن پنهانی نیست که ایشان بخواهد تصور کند که مطلب جدیدی را کشف کرده است. تردیدی نیست که امامخمینی(ره) از بزرگانی چون ملا محسن فیض کاشانی و ملا مهدی نراقی و صدر المتألهین و ابن عربی تاثیراتی را پذیرفته است. اما سخن در این است که آیا ایشان صرفاً تاثیر پذیر است و چیزی در تکمیل مباحث نیافزوده است یا آنکه ایشان از همه تاثیرات عبور کرده است؟ بزرگی غولهای اندیشه تنها به این نیست که سخن گذشتگان را خوب فهمیدهاند بلکه به این است که آنان سخن گذشتگان را خوب فهمیدهاند و خوب نقدشان کردهاند و طرح نویی را در مسیر علم، به جریان انداختهاند. و امام خمینی ره این چنین بوده است. ایشان نقد جدی بر نظریه فیلسوف شاهی افلاطون دارند و بدیل آن را هم طرح کردهاند. در عرصه فقه هم مطابق گفته حجاریان که امام خمینی ره «فقیه استثنایی» است. زیرا به زعم وی، « فقهای شیعه پیش از آیتالله خمینی ره از مقولهای به نام ولایت فقیه سخن به میان نیاوردهاند» (همان: 13 ). اگر چنین است؛ دیگر چه جای تاثیر پذیری امام خمینی(ره) از فقیهان گذشته است؟ چون آنها در این باره سخن نگفتهاند و نظریه ولایت فقیه امامراحل(ره)، لااقل، در مباحث فقهی بدیع است. با فرض بدیع بودن نظریه ولایت فقیه، هیچاشکالی بر آن وارد نمیآید. سخن نگفتن فقیهان گذشته درباره موضوع جدید فقهی، موجب نادرست بودن آن نمیشود. بسیاری از موضوعات و مسایل فقهی به همین شکل پدید آمده است. لکن این گفته سعید حجاریان از اساس باطل و نادرست است و شنیدن چنین گفتهای از ایشان عجیب است. موضوع ولایت فقیه نه در دوره غیبت بلکه در دوره معصومین علیهمالسلام مطرح بوده است. شیعیان از مناطق دور دست نزد حضرات معصومین علیهمالسلام میآمدند از ایشان تقاضا میکردند کسی را برای رسیدگی به مسایل شرعی معرفی کنند و یا خود ایشان فقیهی را به عنوان نماینده معرفی میکردند. عهدنامه امامعلی علیهالسلام به مالکاشتر، عهدنامه ولایت فقیه است. اگر مالکاشتر فقیه نبود، هرگز امامعلی علیهالسلام او را به ولایت مصر منصوب نمیکرد.
اما فقیهان در دوران غیبت پیرامون ولایت فقیه بحثها کردهاند. خوب است که جناب حجاریان جهت آشنایی و آگاهی به کتاب « فقیهان امامی و عرصههای ولایت فقیه » که زیر نظر آیت صادق لاریجانی نوشته شده است، رجوع کنند(ر. ک: قاسمی محمد علی و همکاران، 1384 ، دانشگاه علوم اسلامی رضوی). این کتاب در پاسخ به طرح چنین ادعایی از سوی شیخ مهدی حائری یزدی تالیف شده است. وی در کتاب « حکمت و حکومت » (1995 م، لندن ) مدعی بود که بحث ولایت فقیه با مرحوم ملا مهدی نراقی که در زمان فتحعلی شاه میزیسته وارد فقه شیعه شده است. در حالی که مرحوم نراقی در مقدمه بحث خوداشاره کرده است که بحث ولایت فقیه در میان همه مطرح است ولی کمتر به دلایل فقهی آن توجه شده است: « همواره در كتابهای فقهی میديدم كه نويسندگان آن كتابها، بسياری از كارها را به حاكم در روزگار غيبت وامیگذارند و به او در آن كارها ولايت میدهند، ولی برای آن دليلی نمیآورند و يا برخی كه دليل آورده اند، دليلهای آنها ناقص است. با اين كه مسئله بسيار با اهميت است، جای ويژهای برای آن در نظر گرفته نشده است » (ر. ک: نراقی مهدی، عوائد الایام: 530 ). بنابر این، بدیع بودن نظریه ولایت فقیه امام خمینی ره در اصل نظریه نیست بلکه در چیز دیگری است که در جای دیگری به آن پرداخته ایم (ر. ک: مهدوی زادگان داود، 1394، فقه سیاسی در اسلام، پژوهشگاه علوم انسانی و مطالعات فرهنگی ).
اما در نسبت نظریه ولایت فقیه و عرفان اسلامی، باز تردید در تاثیر پذیری امام خمینی نیست، بویژه در مباحث مربوط به امر ولایت عرفانی. لکن امام خمینی ره نقدهای جدی بر دیدگاه رایج عرفان نظری و عملی داشتند. ایشان از تفسیرهای به غایت ایستا و جامعهگریز عرفانی عبور کرده بودند و تفسیر جدیدی از عرفان را برای اهل آن، ارائه کردند. در واقع، امام خمینی با نظریه ولایت فقیه، عرفان واقعی را که از متن جامعه میگذرد، احیا کردند. به همین خاطر، جوانان انقلابی در دفاع مقدس نشان دادند که چگونه مراتب عالیه عرفان را تا مرز شهادت طی کردهاند.
5 –3. گفته شد که حجاریان در یادداشت اخیر خود (حکیمِ حاکمِ افلاطونی ) بدنبال بازخوانی نظریه ولایت فقیه ذیل بحث آسیبشناسی دولت مدرن است. گفتیم این شکل از طرح بحث به معنای آن است که نظریه ولایت فقیه به عنوان عاملی تاثیرگذار در حوزه دولت در ایران معاصر، مهمترین مانع شکل گیری دولت مدرن است. اگر ایشان معنای دیگری را قصد کرده باشد؛ هرگز نمیبایست این باز خوانی را ذیل مسئله آسیبشناسی دولت مدرن مطرح میکردند. حال، با توجه به آثار قلمی حجاریان در سه دهه اخیر پیرامون ولایت فقیه، این پرسش اساسی پدید میشود که آیا همانطور که وی از مفهوم امام به آیتالله گذر کرده است، از برداشت گذشته خود درباره ولایت فقیه گذر کرده است و اکنون پیرامون این نظریه به دیدگاه جدیدی رسیده است یا
خیر؟
برداشت پیشین حجاریان، بویژه در دهه هفتاد آن است که نظریه ولایت فقیه امام خمینی(ره) اساسا در جهت عرفی سازی است و راه را برای تکوین دولت عرفی یا مدرن هموار میکند. وی در مقاله « فرآیند عرفی شدن فقه شیعه» بعد آنکه مواردی از مقولات عرفیکننده در فقه امامخمینی(ره) را روایت میکند، چنین گفته است: «همه موارد مذکور در فقره 6، چون شمعهای کم سو و چراغهای بیفروغی هستند که در پرتو شعشعة خورشید ولایت مطلقه فقیه رنگ میبازند و هیچ یک تاب پهلو زدن به آن را ندارند» (حجاریان سعید، 1380: 82 ). چهار سال بعد (1378 )، حجاریان همین سخن را مجدداً، در مقاله «امام خمینی؛ فقیه دوران گذار» تکرار کرده است. وی در این مقاله، امام خمینی ره را به «فقیه دوران گذار» توصیف کرده است و از این جهت ایشان را با فیلسوفان دوره گذار در عصر روشنگری مقایسه کرده است.
بزعم وی، فلاسفه دوره گذار، گذر از سنت به مدرنیته را تسریع و تسهیل کردند. فقه شیعه در شرایط کنونی که در وضعیت دوره گذار از سنت به تجدد و تشکیل دولت مدرن است، برابر تغییر مقاومت میکند یا دست کم حرکت کُند و بطیء دارد. لذا بر مبنای نظریه جامعه شناختی ماکس وبر، برای وقوع چنین گذاری به فقیه کاریزماتیک نیاز است و امامخمینی همان شخصیت کاریزمایی است: « دگرگونی دستگاه فقه شیعه محتاج نیروی انقلابی بود و بیش از هر چیز، کاریزمای امام بود که این دگرگونی را به دستگاه فقهی ما تحمیل کرد.
به قول ماکس وبر، کاریزما بزرگترین نیروی انقلابی عصر سنت است. کاریزمای امام صرفاً طومار سلسلة پهلوی را در هم نپیچید، بلکه بسیاری از سنتها از جمله سنت فقهی ما را نیز دست خوش تحول کرد» (حجاریان سعید، 1380: 94 ). حال، وقتی این دو مقاله را با یادداشت امروز حجاریان، مقایسه میکنیم تردیدی باقی نمیگذارد که دیدگاه سعید حجاریان درباره نظریه ولایت فقیه امام خمینی ره دچار تحول شده است. زیرا وی در گذشته، ولایت فقیه را هموارکننده راه مدرنسازی دولت میدانست ولی اکنون، آن را مانعی سر راه دولت مدرن تلقی کرده است. چون ولایت فقیه را ذیل بحث آسیبشناسی دولت مدرن طرح کرده است.
اما نکته اساسی این است که باید تحول شناسایی شده در گفتار حجاریان را از چه سنخی دانست؟ آیا از سنخ تحول معرفتی است یا نوعی تحول در ادبیات پروژه است؟ تحول معرفتی مربوط به اصحاب علم و معرفت است ولی تحول پروژهای مربوط به اصحاب سیاست و قدرت است. سخن امروز حجاریان درباره ولایت فقیه با گفتار وی در دو دهه قبل، تفاوت ماهوی ندارد. جز اینکه امروز خیلی شفاف میگوید که ولایت فقیه مانع بزرگی سر راه دولت مدرن است.