نقد و تحلیل فیلم سینمایی کشتارگاه
کشتار مخاطب در قتلگاه سینما!
محمدرضا محقق
کشتارگاه قصه ذبح اخلاق و انصاف و قانون و «هویت» انسانی، در مسلخ قاچاق و دلالی و دریوزگی و اقتصاد بیمار جامعه است و البته اگر این حقیقت تلخ و مفهوم جاری، میتوانست در بستر استانداردی روایت شود چه بسا با فیلم مهم و قابل اعتناتری روبهرو میشدیم.
اینکه یک فیلم تصمیم داشته باشد و تلاش کند مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میان طبقات نامأنوس جامعه را در بستر یک روایت سینمایی بازتعریف و تحلیل کند، قصد و تصمیم ارزشمندی است؛ اینکه یک فیلم بخواهد روایتی سینمایی را بر بستر بومیگرایی و بازنمایی موقعیت محلی یک قشر، متجلی کند، میتواند کنجکاو برانگیز باشد؛ اینکه در گرهافکنی یک فیلم، موضوع داغ و مهم ازهمگسیختگی جمعی در تار و پود فردیت مدرن انسان جامعه امروز به تصویر کشیده شود حتما مقوله داغ و جذابی است اما اینها همه در صورتی میتواند به منصهظهور و بروز برسد که فیلم در اصل و ابتدا و قدم اول، سینما باشد، قصه داشته باشد، فضا بسازد، شخصیت خلق کند، ریتم متناسبش را یافته باشد، فیلمنامه پر و پیمانی با چفت و بست درست تدارک دیده باشد، بازیهایش به اندازه و نرمال باشد و مجموعه عناصر سینمایی و زیبایی شناسی بصری را لحاظ کرده باشد.
و این همان اتفاقی است که در فیلم کشتارگاه نیفتاد و تنها به همان قصد و نیت اولیه با الصاق یک ایده نصف و نیمه بسنده شده است.
به همین دلیل است که علتالعلل ضعیف و نازل بودن فیلمهای سینمای ایران در اینجا هم رخ مینماید: نحیف بودن قصه و فقدان فیلمنامه درخور.
از شخصیت اصلی شروع کنیم؛ جوان اول فیلم با آن بازی بد و اغراق شده با آن لب و لوچه آویزان که معلوم است به اندازه کافی حتی تمرین راه رفتن و دیالوگ گفتن هم نداشته! بدیهی است که او به لحاظ میمیک، بازی، بدن و ادای دیالوگ ضعیف و کارنابلد و نپخته است اما این در کنار مشکل شخصیتی و سوراخهای فیلمنامهای، کار را مشکلتر میکند.
این شخصیت که مثل خود فیلمنامه بیمایه- حداقل کممایه- است در عین حال برایش دو کشش و پیچش دیالکتیکی تمهید شده است! هم کنشمندی در برابر بزرگتر خانواده، مرد مسن قالتاق و هم دختر غریبه سرگردان و عاصی.
در واقع آفتابه لگن هفت دست ولی شام و ناهار هیچی! فیلمنامه و بازی، کشش یکی از این تضادها و کنشمندیها را هم ندارد و نمیتواند از پسش برآید ولی همزمان یک تضاد دیگر هم بدان افزوده میشود و ما در واقع با موقعیتی به جهت مفهومیبغرنج و فربه ولی به جهت میزانسن و نرمافزار و سختافزار سینمایی لاغر و بیمایه روبهرو میشویم.
این ایراد البته در مابقی شخصیتها- و تیپهای فیلم- هم به نوع دیگری رخ میدهد؛ وقتی شاهدیم که آدمهای داستان به طور کلی در ابتدا یا نیمه شخصیت پردازی رها میشوند و نوعی از یلگی در فیلمنامه و اجرا وجود دارد که در نهایت فیلم را از ریتم و نفس میاندازد.
«کشتارگاه» قصه ذبح اخلاق و انصاف و قانون و «هویت» انسانی، در مسلخ قاچاق و دلالی و دریوزگی و اقتصاد بیمار جامعه است و البته اگر این حقیقت تلخ و مفهوم جاری، میتوانست در بستر استانداردی روایت شود چه بسا با فیلم مهم و قابل اعتناتری روبهرو میشدیم.
ما در «کشتارگاه» با قاچاق روبهروییم، با فرسایش فساد حجیمیکه جامعه و آدمهای اهل زد و بندش را تا خرتناق آلوده کرده، با شکستهای پیدرپی جوانی دیپورت شده از فرانسه روبهروییم که در نهایت به حق انتقام و انتقام به حق، میرسد و نمیرسد. با شمایل سیاه انگارانهای از جنوب روبهروییم و پنداری که در پس این شمایل، انگارهای ملهم از درد و داغ و ناامیدی و یأس و خودکشی و دیگرکشی برایمان تدارک میبیند.
در کشتارگاه با غم غربت روبهروییم، با حیرت و سرگردانی، با سلوکی در مسیر یافتن و نرسیدن که منتهی به انتقامی بی فرجام میشود و البته با سران فاسد باندهای مخوف و مافیایی قاچاق و دلالی و رانت و فساد که گویی آنچنان بر تار و پور داستان چنبره زدهاند که مواجهه با آنها به هیچ راهی جز خود و دیگر کشی منجر نمیشود و نمیتواند که بشود!
اما سؤال اینجاست: جایگاه و نگاه فیلمساز در این میان کجاست و فیلم با چه رویکرد و رهیافتی در این مدار قرار گرفته؟ انفعال؟ اضمحلال؟ وادادگی؟ همدستی؟ فرسودگی؟ ناامیدی؟ یا مواجهه فعال و مقاومت؟
آیا پایانبندی- همین پایانبندی بد و دافعه برانگیز و مبهم و مردد- زاییده کنشمندی قهرمان- ضد قهرمان خموده و بیچاره- فیلم است؟ آیا صرفا تصویری مستند از زمان و زمانه است؟ آیا پیشنهاد فیلمساز به مابهازاهای احتمالی بیرونی است؟!
که اگر اینگونه است پس جای نگاه راهبردی و نقش فعال و امیدبخشانه و مقاومت ساز سینما کجاست؟ کجا گم شده است و یا چرا مخفی مانده؟
ما با یک فیلم سیاه روبهروییم اما این اهمیتی ندارد؛ حتی اگر این فیلم سیاه و بیفرجام تنها در یک موقعیت یا پیرنگ کنشمندانه و فعال در یک جای داستان و آدمهایش، روزنهای از امید و عبور از وضع موجود را ترسیم میکرد، حتی با همین حال زار و نزار فنی و ساختاری و سیاهاش هم قابل دفاع بود، اما زهی تأسف و تعجب که همین هم نیست و چیزی جز انفعال سیاه و بیفرجامیدست و پا زننده در مرداب بیآیندگی برای مخاطبش، آدمهایش و البته سینما و جامعهاش به ارمغان نمیآورد!
بله، اینکه یک فیلم تصمیم داشته باشد و تلاش کند مناسبات اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی میان طبقات نامأنوس جامعه را در بستر یک روایت سینمایی بازتعریف و تحلیل کند، قصد و تصمیم ارزشمندی است؛ اما کشتارگاه تنها سرابی از این تلاش است و امتدادش جز در مسیر تباهی نیست.
و اینکه یک فیلم بخواهد روایتی سینمایی را بر بستر بومیگرایی و بازنمایی موقعیت محلی یک قشر، متجلی کند، میتواند کنجکاوی برانگیز باشد؛ اما کشتارگاه از این پتانسیل وترفند هم جز برای افزودن بر بار جنوب هراسی- خواسته یا ناخواسته- کار دیگری نکرده است.
و البته اینکه در گرهافکنی یک فیلم، موضوع داغ و مهم ازهمگسیختگی جمعی در تار و پود فردیت مدرن انسان جامعه امروز با کاتالیزور قاچاق و سوداگری به تصویر کشیده شود حتما مقوله داغ و جذابی است اما اینها وقتی قابل اعتناست و محلی از اعراب دارد که فیلم در اصل و ابتدا و قدم اول، سینما باشد، قصه داشته باشد، فضا بسازد، شخصیت خلق کند، ریتم متناسبش را یافته باشد، فیلمنامه پر و پیمانی با چفت و بست درست تدارک دیده باشد، بازیهایش به اندازه و نرمال باشد و مجموعه عناصر سینمایی و زیبایی شناسی بصری را لحاظ کرده باشد که کشتارگاه نکرده و در نهایت باید گفت این فیلم مثل نام بامسمایش تنها مبدل به کشتارگاهی برای مخاطب بخت برگشته سینمایی شده است تا در طول فیلم با دست و پا زدن در سرابی ملهم از فقدان فرم و خلأ جذابیتهای استاندارد سینمایی، تنها با انبانی از افسردگی و ناامیدی و سیاهی، از سالن تاریک سینما قدم در هوای پرغبار خیابان بگذارد بیآنکه سینما و قصه، روزنهای برای ادامه مقاومت برایش تدارک دیده باشد!