kayhan.ir

کد خبر: ۱۸۳۸۱۴
تاریخ انتشار : ۱۳ اسفند ۱۳۹۸ - ۲۱:۱۰
شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج ‌البلاغه-41

ضرورت برخورد سخت با باندهای فساد





فلسفه مهربانی حاکم با مردم
فلسفه محبّت به مردم چیست؟ مهربانی با مردم از کجا سرچشمه می‌گیرد؟ اگر واقعاً منطقِ نفع‌طلبیِ متعارفِ امروزِ دنیا باشد، خب هیچ وجهی ندارد؛ هیچ لزومی ندارد انسان محبّت کند مگر آن‌وقتی که مجبور باشد، آن‌ وقتی که ناچار باشد، [مثلاً] مصلحتی، حکومتی، قدرتی متوقّف بر این باشد؛ وَالّا آن‌ وقتی که نیازی نیست، خب چرا محبّت کنم؟ اینهایی که اخلاق را نِسبی می‌دانند و برای اخلاق ریشه‌های منطقی و فلسفی ثابتی قائل نیستند، خب به همین‌جا می‌رسند که چه دلیلی دارد! همچنان‌ که همه شهوات را انسان می‌تواند مرتکب بشود فقط با این استدلال که خب خوشم می‌آید، دوست می‌دارم، چرا نکنم؛ با همین استدلال هم می‌تواند بگوید که خب من به مردم چرا محبّت کنم؟ این فلسفه‌محبّت به مردم چیست؟ فلسفه‌اش این است: «فَاِنَّهُم صِنفان»؛ چون این مردم دو نوعند؛ «اِمّا اَخٌ لَکَ فِی الدّينِ وَ اِمّا نَظيرٌ لَکَ فِی الخَلق»؛ هم دینداری اینها- که برادر دینی تو هستند- یک دلیلی است برای اینکه باید محبّت کنی، هم انسانیّت آنها. «نَظيرٌ لَکَ فِی الخَلق»، یعنی «انسان بودن» دلیل دیگری است. کسی که انسان است، نفْس انسان بودن، دلیل لزوم محبّت کردن به او است، مادامی‌که یک دلیل دیگری که جلویش را بگیرد و مانع از دخالت آن عامل محبّت باشد، به‌وجود نیاید؛ مثلاً جرمی انجام ندهد؛ مثل مؤمن. مؤمن هم همین‌جور است دیگر؛ مواسات با او، همراهی با او، کمک به او، محبّت به او لازم است، مادامی‌که یک جرمی انجام نداده که اگر چنانچه جرمی انجام داد، خب حدّ شرعی بر او جاری می‌شود بدون اینکه «وَلا تَأخُذکُـم بِهِما رَأفَةٌ في دينِ الله». در مورد انسان هم همین‌جور است، انسانیّت همین‌جور است؛ انسانها را برای انسان بودن بایستی انسان مورد تکریم و محبّت قرار بدهد؛ «نَظيرٌ لَکَ فِی الخَلق».
گذشت و عفو در برابر خطاهای مردم
حالا خطاهایشان چه؟ خب بالاخره انسانها خطاکارند. می‌گوید که این‌جور نباشد که با آنها بدون ترحّم، بدون مهربانی، با سنگدلی بخواهی برخورد کنی، ولو از آنها کوتاهی‌هایی هم سر بزند. خب، بایستی نگاه کرد، دید این کوتاهی‌ای که از این [فرد] سر زده، این خطایی که از او سر زده، در چه شرایطی بوده، چطور شده، چگونه می‌توان آن را به نحوی توجیه کرد که عظمت ظاهری و ابتدایی آن تخفیف پیدا کند؛ باید دنبال این بود؛ چرا؟ «یَفرُطُ مِنهُمُ الزَّلَل»؛ مردم لغزش می‌کنند، لغزشهایی دارند؛ آنها هم مثل خود تو. «وَ تَعرِضُ لَهُمُ العِلَل»؛ عواملی پیش می‌آید، مشکلاتی برایشان پیش می‌آید، یک کاری را که باید بکنند نمی‌کنند، یک کاری را که نباید بکنند می‌کنند؛ [این] خطا است. «وَ يُؤتَى عَلى اَيديهِم فِی العَمدِ وَ الخَطَأ»؛ هم در کارهایی که عمد است، هم در کارهایی که خطا است، چیزهایی جلوی دست آنها قرار می‌گیرد- گاهی هم عمداً یک حرکتی را انجام می‌دهند؛ نه اینکه خطایی در مقابل عمد مرتکب شده باشند؛ نه، گناهِ عمدی است امّا بالاخره ناشی از خطا است؛ ناشی از خطایی است که ذهن آنها، فکر آنها و اراده آنها انجام می‌دهد- خب، در یک چنین مواردی «فَاَعطِهِم مِن عَفوِکَ وَ صَفحِکَ مِثلِ الَّذِی تُحِبُّ وَ تَرضى اَن يُعطِيَکَ الله مِن عَفوِهِ وَ صَفحِه»؛ همان‌طور که تو توقّع داری که خدای متعال با تو با مدارا و نرمش و عفو رفتار بکند، همین‌طور با آنهایی که خطاهایی دارند، گناهانی دارد، لغزشهایی دارند، با عفو و صفح رفتار کن.
گذشت کردن در عین رها نکردن متخلّف
پس مرادْ این است که اگر کسی قانون‌شکنی کرد، تخلّف کرد، ما قانون‌شکنی افراد را نادیده بگیریم؟ نه، این را نمی‌خواهد بگوید. اگر ملاحظه کرده باشید در قوانین مجازات یک حالت انعطافی دارد، [مثلاً می‌گوید] از فلان قدر تا فلان قدر. معنای این چیست؟ معنایش این است که این خطا، این گناه، احیاناً با یک علل مُشدِّد یا با یک علل مُخفِّف همراهند که مجازات نوسان پیدا می‌کند از این مقدار تا این مقدار؛ این معنایش این است که این خطایی که مرتکب شده، خطا است امّا یک جهتی در این خطا وجود دارد که قُبح این خطا را بیشتر می‌کند. مثلاً فرض کنید که برداشتن یک مالی که مال انسان نیست؛ این البتّه بلاشک یک خطایی است، هر کسی بکند این خطا را، خطا کرده‌ امّا یک وقت هست که این مال را شما به دست یک آدمی سپرده‌اید که او را امین شمردید که دست دزدها نیفتد، و او خودش این مال را دزدی کرده؛ خب این، علّت مُشدِّدی است؛ این، خطا را، عیب را سنگین‌تر می‌کند، [امّا] یک‌وقت نه، یک عاملی است که این گناه را، این خطا را سبک می‌کند؛ مثلاً طرف گرسنه بوده. لذاست که شما می‌بینید در اوقات قحطی- مثلاً قحط به شکلهایی که آن زمانها متعارف بوده- حرمت مال افراد و حریم مال افراد می‌شکند یعنی حاکم حکم می‌کند، می‌روند انبارها را باز می‌کنند، آذوقه عمومی را می‌آورند بین مردم تقسیم می‌کنند؛ البتّه پولش را- پول قیمت عادله را- به او می‌دهند یعنی مجّانی از او نمی‌گیرند- پول زمان قحطی را که ممکن است ده برابر باشد، نه، امّا همان پول قیمت عادله را به او می‌دهند- به او هم ظلم [نمی‌کنند]- «لا تَظلِمونَ وَلا تُظلَمون»؛ نه ظلم بکنید، نه کسی به شما ظلم بکند- امّا حریم خانه او، حریم انبار او، قفل او که اینها شرعاً معتبر است و یک مؤمن حق ندارد که به حریم دیگری تعرّض کند، این دیگر از بین می‌رود. ببینید، این نشان‌دهنده این است که این جرائم در احوال مختلف، در اوقات مختلف، وضع واحدی و حکم واحدی ندارند؛ این‌جوری است. بعضی از این قانون‌شکنی‌ها هست که قابل اغماض است یا خیلی کوچک است یا طرفْ فردی است که جاهل است یا شرایطی که در او وجود داشته، شرایطی بوده که انسان باید درک کند آن شرایط را؛ خب اینجا بایستی با اغماض برخورد کرد یعنی اگر می‌توان از مجازات او صرف‌نظر کرد، صرف‌نظر کرد و اگر نه، به حدّاقل اکتفا کرد؛ [امّا] یک‌وقت هست که نه، نقطه مقابلش است و علل مُشدِّدی وجود دارد؛ اینجا اصلاً نبایستی اغماض کرد.
نکته دوّم اینکه در اینجا صحبت، صحبت از عامّه مردم است؛ در آن بحث و فصلی که از همین [نامه‌] سال گذشته اینجا برای دوستان خواندم، حضرت راجع به خاصّه و عامّه، در این فرمان صحبت می‌کنند. ما یک خاصّه‌ای داریم، یک عامّه‌ای داریم؛ خاصّه یعنی گروه‌های خاص، مجموعه‌های خاص؛ لزومی ندارد که حتماً این مجموعه خاص، دولتی‌ها باشند؛ نه، گاهی یک حزب، یک گروه، یک باند، با اتّصال به همدیگر یک قدرتی شدند، یک قدرتی پیدا کردند. یک‌وقت شما در مقام خودتان، رعایت آنها را می‌کنید که آنها از‌لحاظ کمیّت، یک‌هزارم مردم هم نیستند امّا مقتدرند؛ به‌خاطر اینکه باندند، به‌خاطر اینکه به‌هم‌بسته‌اند، به‌خاطر اینکه دستشان در دست هم است، از هم حمایت می‌کنند؛ یا صدایشان بلند است یا زبانشان دراز است. در آنجا که بحث عامّه و خاصّه بود، حضرت فرمودند که برای خاطر مصلحت خاصّه، مصلحت عامّه را نادیده نگیر؛ [مصالح خاصّه را] رها کن، مصلحت عامّه را مقدّم کن.