شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
پیروزی انقلاب اسلامی؛ از مصادیق نصرت الهی به مجاهدان - شماره ۳۲
خب يک روزى اين حرفها به نظر ماها عجيب بود و خب به نظر مىآمد که واقعاً [نمیشود ولى] تعبّداً قبول میکردیم. بعد خداى متعال به ما نشان داد؛ انقلاب را پيروز کرد. انقلاب همينجور بود ديگر؛ شما الان نگاه کنيد در کشورهاى گوناگون اسلامى؛ مبارزين هم هستند، معارضين هم هستند، آرزوهاى فراوان هم هست، غصّهها و غمهاى مسلمين و مستضعفين هم فراوان هست و هم ميخواهند بر قدرتها و دستگاههاى ديکتاتورى قهّار جبّار فاسدِ وابسته غلبه پيدا کنند [امّا غلبه] نمیکنند. اين کارِ عادىاى نبود مسئله پيروزى انقلاب؛ يک معجزه بود، يک معجزه بزرگ بود. و اين مصداقى بود از نصرت الهى؛ خداى متعال نصرت کرد. و اگر مقايسه کنيم انقلاب را با حوادث انقلابىِ شبيه انقلاب ما که در دنيا و در تاريخ اتّفاق افتاده، آنوقت ميفهميم عظمت اين انقلاب را که چقدر اين انقلاب عظيم بوده، چقدر خداى متعال به اين ملّت کمک کرده، و خب، اتّفاق افتاد و شد. چند تا ازاينقبيل حکومتها میتوانید بشماريد که در دنيا برويند در مقابل اراده قدرتهاى مستکبر جهانى و بتوانند بمانند که علىرغم تلاش قدرتها توانسته باشند روى پاى خودشان بِايستند و پيش بروند، چهارچوبهاى فرهنگى و عرفهاى رايج و مورد علاقه فرهنگهاى مسلّط دنيا را بههم بزنند، دنبال تفکّر ويژه خودشان- که خودشان آن را بهحق میدانند و بهحق است- حرکت کنند و درعينحال اين طوفان سخت، اين امواج سهمگينِ سياسى و اقتصادى دنيا اينها را خُرد نکرده باشد؟ چند تا سراغ داريد در دنيا؟ غير از جمهورى اسلامى ايران کجا را ديگر سراغ داريد؟ هيچ جا؛ نيست. جمهورى اسلامى توانست بِايستد؛ اين قدرت خدا است، اين نصرت الهى است، اين کمک الهى است. و بعد از اين هم، من به شما عرض بکنم، همينجور است؛ باز اميرالمؤمنين- که در اين نامه نيست، جاى ديگر است- ازجمله فرمايشاتش اين است که «لا تَستَوحِشُوا فِى طَريقِ الهُدى لِقِلَّةِ اَهلِه»؛ وقتىکه راه، راه هدايت است و فهميديد، تشخيص داديد، احراز کرديد که اين راه، راه هدايت است، راه الهى است- هدايت يعنى هدايت الهى؛ مراد اين است- اگر اکثريّت مردم دنيا آن را قبول ندارند، متوحّش نشويد، دهشتزده نشويد. اکثرِ مردم دنيا قبول ندارند که شما حفاظ بين جنس زن و جنس مرد قائليد، به اين صورتى که قائليد. خب اکثر دنيا- اکثر پول دنيا و اکثر قدرت دنيا و اکثر رسانه دنيا- هم دست آنها است. معلوم است که فقط تماشا نمیکنند [بلکه] فشار مىآورند؛ تسليم نشويد؛ «لا تَستَوحِشُوا»؛ متوحّش نشويد که عجب! نگاه [کنيد]، اين اکثر مردم دنيا با اين فکر ما مخالفند! بله، مخالفند، مخالف باشند؛ آنها برخطايند و شما درست فهميديد، شما درست عمل میکنید، شما بايستى بِايستيد تا بتدريج اين دنياى ستبر را برطبق منطق حق، وادار به انعطاف و عدول از مواضعش بکنيد. اين شما هستيد که بايد بِايستيد. بنابراين نصرت الهى وجود دارد و نبايستى در راه هدايت دچار ترديد و تأمّل شد.
ایمان دینی
راهی روشن و چراغی فروزنده
يک جمله در باب ايمان، اين جمله است که میفرماید: «سَبيلٌ اَبلَجُ المِنهاجِ اَنوَرُ السِّراج»؛ ايمان يک راهى است که جادّه آن و مسير آن کاملاً روشن است، چراغ ايمان فروزندهترين است؛ معناى اين دو جمله اين است. مراد از ايمان در اين عبارت اميرالمؤمنين (علیهالصّلاةوالسّلام) ايمان دينى است؛ يعنى ايمان به خدا و روز جزا و پيغمبر و همين ايمانى که اديان مردم را به آن فرا ميخوانند. اهمّيّت ايمان- مطلق ايمان- معلوم است، چون ايمان پايه عمل و پايه حرکت انسان است؛ تا انسان به چيزى دلسپرده نباشد و گرويده نباشد، در راه آن حرکت نمیکند.
علم و ایمان
ايمان هم با علم فرق دارد؛ انسان گاهى به يک حقيقتى عالم است امّا گرويده به آن نيست؛ يعنى در ايمان فقط دانا بودن و عالمِ به صدق بودن کافى نيست [بلکه] يک چيزى اضافه بر اين علم لازم است. البتّه ايمانِ بدون علم هم ممکن نيست و ايمان با شک و با ترديد معنا ندارد امّا علم بهتنهايى هم براى ايمان کافى نيست. کمااينکه مىبينيد در قرآن، در باب آيات موسى و قضاياى فرعون، میفرماید: «وَ جَحَدوا بِها وَ استَيقَنَتها اَنفُسُهُم ظُلمًا وَ عُلُوًّا»يعنى وقتىکه موسى دعوى خودش را مطرح کرد، ملأ فرعونى فهميدند راست میگوید و ديدند حقيقت است، بعد از آنکه اين معجزه عجيب را نشان داد و بعد از آنکه ساحران و جادوگران- که تصوّر ميشد کار موسی هم از قبيل کار آنها است- اعتراف کردند که اين از نوع کار ما نيست و با وجود تهديد فرعون سجده کردند و ايمان آوردند به موسى و مرگ را پذيرا شدند، براى همه روشن شد که حقيقت میگوید امّا درعينحال اين حقيقت را انکار کردند. «جَحَدوا بِها وَ استَيقَنَتها اَنفُسُهُم»؛ يقين داشتند که راست میگوید امّا درعينحال اين حقيقت را انکار کردند. چرا؟ «ظُلمًا وَ عُلُوًّا»؛ بهخاطر اينکه استکبارشان، هواهاى نفْسانىشان و ظلمى که ميخواستند بکنند نميگذاشت اينها تسليم بشوند. ايمان و گرويدن نوعى تسليم است؛ تسليم يک حقيقتى شدن. گاهى انسان اين حقيقت را ميفهمد امّا دل خودش را تسليم اين حقيقت نمیکند و در مقابل آن مىايستد. لذا مىبينيد در مقابل علم، جهل و شک و مانند اينها است امّا در مقابل ايمان جهل نمىآورند، در مقابل ايمان، کفر مىآورند، [يعنى] پوشاندن. انسان گاهى يک حقيقت را هم قبول دارد امّا آن را ميپوشاند، [آن] حقيقت را پنهان میکند. نقطه مقابل اين پوشاندن ايمان است؛ يعنى آن دل سپردن، گرويدن، سر سپردن، اين حقيقت را با همه وجود پذيرفتن، در مقابل حقيقت تسليم شدن؛ اين معناى ايمان است.
حالا اين حقيقت هر حقيقتى که باشد- هرچه شما آن را حقيقت ميپنداريد- اگر به آن ايمان آورديد، اين میشود پايه عمل شما. امروز شما مىبينيد يک عدّهاى با حرارت تمام از فلان مبناى اقتصادى يا اجتماعى دفاع میکنند و براى آن سرمايهگذارى میکنند؛ مثال واضحتر آن اين گرايشهاى مارکسيستى دوره جوانى خودمان [است] که بعضى از شماها هم آن دوره را درک کردهايد. يک عدّهاى واقعاً در مقابل آن مفاهيم مارکسيستى جان خودشان را حاضر بودند بدهند؛ خب دلسپرده بودند، ايمان آورده بودند. اين ايمان منشأ عمل میشود، آن هم عملى به اين دشوارى؛ مبارزه، در ميدان بودن و کشتن و کشته شدن؛ ايمان اينجور است. اگر ايمان به يک مبنایى وجود داشت، آن انسان در سَمت هدفهاى آن ايمان خودکار میشود؛ لازم نيست دائماً به او تذکّر بدهند و به او بگويند. ايمان عمل را به دنبال مىآورد، که در جمله بعدى اين را عرض میکنیم.
همافزایی ایمان
و کارهای صالح
گفتيم که اينجا مراد اميرالمؤمنين ايمان دينى است؛ مراد از ايمان در اينجا ايمان به يک شىء باطل نيست، ايمان به بت و بتمدارى نيست [بلکه] ايمان به خداى لاشريکله و ايمان به نبوّتها و ايمان به حقايق و ايمان به قيامت است. اين ايمان است که میفرماید: «سَبيلٌ اَبلَجُ المِنهاجِ اَنوَرُ السِّراج»؛ يعنى مسير اين راه بسيار مسير روشنى است و کسى که با عقل خود و با فطرت خود وارد اين ميدان بشود، راه را روشن ميبيند، راه را بىترديد و بىشبهه ميبيند. بعد، دنبالهاش اين است: «فَبِالايمانِ يُستَدَلُّ عَلَى الصّالِحات»؛ از راه ايمان، انسان به کارهاى صالح و اعمال صالح ميرسد؛ ايمان انسان را ميکشاند و دلالت میکند به عمل صالح. بعد، بلافاصله [ميفرمايند]: «وَ بِالصّالِحاتِ يُستَدَلُّ عَلَى الايمان»؛ عمل صالح هم باز انسان را دلالت میکند به ايمان؛ يعنى يک تأثير و تأثّر متقابل. به نظر من اين خيلى نکته مهمّى است؛ يعنى ما ايمانمان را با عمل صالح بايستى تقويت کنيم، کمااينکه عمل صالح را از راه ايمان بايد بشناسيم.