شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه-۲۸
صداقت با مردم، توصیه امیرالمومنین(ع) به مسئولان
«فِى شِربٍ او عَمَلٍ مُشتَرَک يَحمِلُونَ مَئونَتَهُ عَلى غَيرِهِم»؛ حالا آن زمان اينجور بود که مثلاً يک آب مشترکى بود، اين ميرفت زمين را ميگرفت و از آب مشترک، سهم بيشترى براى خودش برميداشت؛ يا کار مشترکى بر دوش بود- مثلاً جادّهسازى ميخواستند بکنند يا فرض کنيد نهر را ميخواستند لاىروبى بکنند- مثلاً فرض کنيد که اين بار را به گردن آنها مىانداخت که «شما بکنيد»، و سهم خودش را انجام نميداد. حضرت ميفرمايند چنين امکانى را به او ندهيد. اين طبعاً در زمان ما مثالهاى ديگرى دارد، موارد ديگرى دارد؛ مسئله ماليات است، عوارض گوناگون است و غيره؛ اينها را اين آدم نمیدهد و به گردن همسايگان و شرکاى مِلک و نزديکان ملک قرار میگیرد اينها. «فَيَکونَ مَهنَأُ ذلِک لَهُم دُونَک»؛ اگر اين چيزها را شما به قوموخويشهايتان داديد، لذّت و کيفش مال آنها است و شما هيچ لذّتى از آنچه به او داديد نميبريد امّا «وَ عَيبُهُ عَلَيک»؛ عيب و عار و ننگ او متعلّق به شما خواهد بود «فِى الدُّنْيَا وَ الاخِرَة»؛ هم در دنيا پيش مردم، هم در آخرت پيش پروردگار و محاسبين روز قيامت؛ اين يک مطلب.
اجرای مساوی حق
نسبت به نزدیکان و دیگران
بعد ميفرمايند که «وَ اَلزِمِ الحَقَّ مَن لَزِمَهُ مِنَ القَرِيبِ وَ البَعِيد»؛ هرکسى که حقّى بر گردن او آمد، او را بر تأديه آن حق الزام کن؛ «مِنَ القَرِيبِ وَ البَعِيد»؛ چه نزديک باشد چه دور باشد، تفاوتى نگذار. اگر چنانچه فرض کنيد حقِّ قصاصى، حقّ ديهاى، مثلاً حقّ مالىِ مالياتى، حقّ يک مؤاخذه و بازخواستى، دادن سهمى از يک کار عمومىاى- که همه سهمى ميدهند، مثل همين ماليات و عوارض و مانند اينها- بر گردن کسى آمد، او را الزام کن که بايد آن حق را ادا کند. «اَلزِمِ الحَقَّ»؛ الزام کن حق را، وادار کن به قبول حق؛ چه کسى را؟ «مَن لَزِمَهُ»؛ آن کسى که حق بر او لازم مىآيد. «مِنَ القَرِيبِ وَ البَعِيد».
«وَ کن فِى ذلِک صَابِرًا مُحتَسِبا»؛ اين کار کار سختى است، کار بسيار پُردردسرى است که انسان بر نزديکان خود، بر کسان خود حق را تحميل کند، وادار کند آنها را بر قبول حق؛ حضرت باتوجّهبه اينکه کار سختى است، ميفرمايند در اين کار صابر باش، صبور باش. مُحتَسِبا؛ پاى خدا حساب کن اين کار را، استقامت بِورز در اين قضيّه؛ قضيّه آسانى نيست که انسان بتواند انجام دهد؛ در زبان البتّه خيلى آسان است، گفتنش خيلى آسان است. «وَاقِعًا ذلِک مِن قَرَابَتِک وَ خاصَّتِک حَيثُ وَقَع»؛ هرچه بر سر خويشاوند تو و دوست تو و نزديک تو از اين رهگذر میخواهد بيايد، بيايد؛ ديگر هيچ فرقى نمیکند؛ تسليم شو، تسليم حقيقت شو، تسليم حق شو که خيلىها در اين امتحان پايشان لغزيده؛ به شما عرض بکنم! خيلى از مدّعيان اينجا پايشان لغزيده که وقتى پاى خودشان به ميان مىآيد و پاى نزديکانشان به ميان مىآيد، نمیتوانند تحمّل کنند. گاهى اوقات است که انسان خودش هم تحمّل میکند امّا بعد فشارهايى بر انسان وارد مىآيد؛ مىآيند مثلاً فرض کنيد [میگویند] آقا سر شما اين بلا را آوردند، سر فرزندتان، سر مثلاً پسرتان، دخترتان؛ شما چطور تحمّل ميکنى، چرا صبر ميکنى؟ از داخل به آدم فشار مىآورند؛ اين[جور] است. انسان از پا مىافتد؛ خيلى کار دشوارى است؛ و اميرالمؤمنين به همين جهت تأکيد میکنند روى اين به مالکاشتر و ميفرمايند که «وَاقِعًا ذلِک مِن قَرَابَتِک وَ خاصَّتِک حَيثُ وَقَع»؛ هرچه از اين رهگذر میخواهد بر سر آن دوست و نزديک و خويشاوند تو بيايد، بيايد. بعد کأنّه تسلّا ميدهند ما را که بنا است يکچنين اقدامى را، يکچنين کار بزرگ و دشوارى را انجام بدهيم و سختىهايش را تحمّل کنيم؛ ميفرمايند: «وَ ابتَغِ عَاقِبَتَهُ بِمَا يَثقُلُ عَلَيک مِنه»؛ اين فشارها و ثقلهايى که از اين ناحيه بر تو وارد مىآيد، بهخاطر آن عاقبتى که طلب ميکنى آن را، بر اينها تحمّل کن، صبر کن؛ عاقبت را طلب کن، عاقبت اين اقدام را که عاقبت نيکويى است طلب کن. «فَأِنَّ مَغَبَّةَ ذلِک مَحمُودَة»؛ عاقبت يک چنين کارى عاقبت محمود و پسنديدهاى است؛ بدان که ضرر نخواهى کرد از اين کار؛ اين فشارها را تحمّل کن، بدان که بالاخره در پايان کار، سود خواهى برد. البتّه اين سود يک مصداقش سود اخروى است امّا يک مصداقش هم سودهاى دنيوى است. ما تجربه کنيم اينها را، يک مقدارى امتحان بکنيم، بعد ببينيم که سودش را احساس خواهيم کرد يا نه، اعتمادى که مردم پيدا میکنند، صفايى که در مسئول پيدا میشود و پرتوی اين صفا بهطور طبيعى در جان مردم ميدرخشد و منعکس میشود؛ فضاى جامعه اصلاً باصفا میشود وقتى که يک چنين کارى از مسئولى سر بزند.
اهمّیّت تبیین در صورت
ایجاد سوءظن نسبت به حاکم
بعد يک جمله بعدى هم دارند: «وَ اِن ظَنَّتِ الرَّعِيَّةُ بِک حَيفًا فَاَصحِر لَهُم بِعُذرِک»؛ يکى از توصيههاى ديگرى که حضرت میکنند به او اين است که اگر مورد سوءظن قرار گرفتى از سوى مردم، بيا صريح و آشکار مطلب را بيان کن. يعنى اينجور نباشد که اگر عليه ما يک چيزى گفتند، گفتند «آقا خوردند، بردند»، ما بگوييم غلط میکنند میگویند، ما که نخورديم. بىاعتنائى نبايد کرد؛ نخير، وقتى مردم يک چيزى میگویند، بياييد جلوى مردم و توضيح بدهيد به مردم؛ بگوييد نخير، قضيّه اينجورى نيست، قضيّه اينجور است. براى مردم بيان کنيد حقيقت امر را. «وَ اعدِل عَنک ظُنُونَهُم بِاِصحَارِک»؛ با اين افشاگرى خود- البتّه افشاگرى به معناى مصطلح موردنظر نيست، مراد «رازها را افشا کردن» نيست، [بلکه] يعنى بيا حقيقت را بيان کن؛ مثلاً بگو نه، چنين چيزى نبوده، اين اتّفاق نيفتاده و آنچه میگویند اين بوده، اين نبوده؛ اينها را بيان کن براى مردم- سوءظنّ آنها را از خودت برگردان. «فَاِنَّ فِى ذلِک رِيَاضَةً مِنهُ لِنَفسِک وَ رِفقاً بِرَعيَتِک»؛ اين کار، هم براى تو فايده دارد، هم براى مردم فايده دارد. فايدهاش براى تو اين است که- چون آمدن و توضيح دادن هم سخت است؛ اينکه آدم در مقام سوءظن قرار بگيرد و بيايد توضيح بدهد، اين کار خيلى آسانى نيست- اين يک تمرينى است براى اينکه بدانى که بايد توضيح بدهى؛ اگر يکوقتى خطايى از تو سر بزند، بايد بيايى جلوى مردم و جواب بدهى به مردم؛ بنابراين اين يک رياضتى است و يک تمرينى است؛ خود اين وادار میکند که بهسوى خطا انسان متمايل نشود. از طرفى هم براى مردم فايده دارد چون آنها هم راحت میشوند، آرام میشوند؛ اين رفق به حال آنها است. «وَ اِعذَارًا تَبلُغُ بِهِ حَاجَتَک مِن تَقويمِهِم عَلَى الحَق»؛ اين موجب میشود که تو بتوانى اينها را بر حق پايدار کنى، پايدار بسازى؛ يعنى زندگى مردم را در مسير حق پيش ببرى.
زندگی ساده مسئولان
ازبینبرنده بسیاری از مشکلات
آنچه من، در ذيل اين بيانات اين بزرگوار، میخواهم عرض بکنم به شما دوستان، اين است که اوّلاً يکى از چيزهايى که علاج میکند اين مشکلات را، زندگى ساده مسئولين است. من خواهش میکنم از آقايان که اين مسئله را کاملاً جدّى بگيرند؛ مسئله مبارزه بااشرافيگرى يعنى واقعاً بر اساس اين برنامهريزى کنند و بااشرافيگرى مبارزه کنند. شما که طبقهاشراف نيستيد؛ ما طبقهاشراف بهمعناى مصطلح دنيا نداريم؛ «اَشرافُ اُمَّتِى حَمَلَةُ القُرآن»؛ شريفها در امّت اسلام، کسانىاند که حاملين قرآنند؛ «اَصحَابُ اللَّيل»؛ کسانىاند که شب مشغول بيدارخوابىِ بهخاطر عبادت يا بهخاطر کار براى مردمند؛اشرافِ به اين معنا که در دنيا مصطلح است- که يک عدّهاى مسئولين حکومتها هستند، زندگىهاى کذايى دارند، از ديگران سطحشان بالاتر است- حرف مفت است و ما اين را نداريم. خب امّا اشرافيگرى وجود دارد در جامعه، ما از آن پرهيز کنيم؛ من اصرار بر اين معنا دارم. خب حالا زندگىهاى ماها ممکن است باهم متفاوت باشد؛ ممکن است زندگى يکى از ما يکخُرده از آن دوستِ همکارمان راحتتر و داخل زندگىمان بهتر باشد؛ خب سلايق و عادات و شرايط و امثال اينها ممکن است متفاوت باشد؛ ما نمیخواهیم خيلى [دقيق] براى اين يک خطّى بگذاريم، يک خطّى بکشيم که از اين [خط] به آن طرف خطا است و از آنطرف، از اين [خط] به اينطرف درست است؛ نه، بالاخره يک حدودى دارد لکن تظاهر به زندگىاشرافى، خودش يک گناهى است بزرگ، شايد بزرگتر از نفْسِ زندگىاشرافىاى که جلوى چشم نباشد؛ اين را من میخواهم بگويم.