چگونگی توبه واقعی(حکایت خوبان)
علیابن حمزه از اصحاب امام صادق(ع) نقل میکند: من دوستی داشتم در دستگاه حکومت بنیامیه که منشی و نویسنده بود و زندگی مرفهی از راه حرام به دست آورده بود، توفیق الهی نصیبش شد و روزی نزد من آمد و گفت: من تمام زندگیام آلوده است. اکنون میخواهم پاک شوم، چه کنم؟ آیا میشود از امام صادق(ع) برای من وقت ملاقات بگیری که آقا راهی جلوی پای من بگذارد؟
علیبن حمزه میگوید: ما در کوفه بودیم و امام صادق(ع) در مدینه. در یکی از سفرها که به مدینه رفتم، خدمت امام صادق(ع) رسیدم و جریان را گفتم، امام وقت ملاقات دادند و من با دوستم رفتیم و خدمت امام مشرف شدیم. مرد وضع زندگیاش را خدمت امام مشروحا بیان کرد. امام ابتدا او را توبیخ کرد و فرمود: امثال شماها هستید که دستگاه حکومت جور را تقویت میکنید. یکی وزیر و یکی وکیل میشوید، دیگری مامور اخذ مالیات و سرباز فداکار و سرانجام امتی میشوید و طاغیان را بر دوش مردم مینشانید و در نتیجه هم خود را و هم آنها را به آتش قهر خدا میسوزانید. مرد از شرم و حیا سر به پایین انداخته بود وگوش میکرد. در جواب گفت: آقا و مولای من! شما هر چه که می فرمایید درست است و ما مسئول اعمال خود هستیم. اینک من پشیمان آمدهام، میفرمایید چه کار کنم که زندگیام پاک شود؟ امام صادق(ع) فرمود؛ اگر بگویم عمل میکنی! مرد گفت بله، من برای همین کار از کوفه به مدینه آمدهام که مطابق دستور شما عمل کنم. (امام نفرمود: همین که تو برای زیارت من این همه راه آمدهای کافی است و تمام گناهانت بخشوده میشود و مانند روزی که از مادر متولد شدهای آسوده خاطر به سر کار و زندگیات برگردد!! و یا اگر در مجلس روضه امام حسین(ع) شرکت کنید و برای آن حضرت اشک بریزید تمام گناهانتان پاک میشود!!) بلکه حضرت امام صادق(ع) فرمود: «تنها راه پاک شدن تو و توبهات این است که باید از این زندگی که از راه حرام به دست آوردهای بیرون بیایی و اموال مردم را به صاحبانش (واگر مردهاند به وراثشان) برگردانی و اگرآنها را نمیشناسی، از طرف آنها به عنوان صدقه و رد مظالم به فقرا برسانی. تو اگر چنین که گفتم عمل کنی، من ضامن میشوم که خدا گناهانت را ببخشد و بهشتیات گرداند. مرد که این دستور را از امام شنید، حالش دگرگون شد و سر به پایین انداخت و به فکر فرو رفت و مدت مدیدی سکوت کرد.
پس از مدتی اندیشیدن سربرداشت و گفت: آقا. قبول کردم، متعهدم همانگونه که فرمودید عمل کنم. این را گفت و از جا برخاست و با امام وداع کرد و با هم بیرون آمدیم.
علیبن حمزه میگوید: با هم به کوفه آمدیم و هر یک به خانه خود رفتیم. من چند روزی به کارهای شخصی خودم مشغول بودم و از او خبری نداشتم. روزی دیدم کسی را فرستاده که بیا من با تو کار دارم. به در خانهاش رفتم، دیدم در نیمه باز است و او برهنه و بیلباس پشت در نشسته است!! گفت: علیبن حمزه من به دستور امام عمل کردم و هرچه که از اموال در اختیارم بود از زندگیام بیرون کردم، حتی لباس تنم را هم دادهام و الآن بیلباس پشت در نشستهام، من بسیار متاثر شدم و رفتم از دوستان و آشنایان پولی جمع کردم و ضروریات زندگیاش را فراهم نموده و سرمایهای برای کسب و کار دادم.
پس از چند روز دیدم باز کسی را فرستاده که بیا از من عیادت کن. رفتم دیدم مریض شده و کسی کنارش نیست، به پرستاریاش پرداختم. حالش رو به وخامت رفت تا به حال احتضار افتاد. در آن موقع چشم باز کرد و لبخندی به صورت من زد و گفت: آقا به وعدهاش عمل کرد. این را گفت و چشم بر هم نهاد و جان داد.(1)
___________________
1- بنای بندگی صفای زندگی، آیتالله ضیاءآبادی، ص 318