شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
منطق اسلامی حکومت چیست؟
عمل صالح؛ برترین ذخیره دوران مدیریّت نه مالاندوزی
بعد ميفرمايند: «وَ اِنَّما يُستَدَلُّ عَلَى الصّالِحينَ بِما يُجرِى الله لَهُم عَلى اَلسُنِ عِبادِه فَليَکن اَحَبُّ الذَّخائِرِ اِلَيک ذَخيرَةُ العَمَلِ الصّالِح»؛ بهترين ذخيرهها براى تو، ذخيره عمل صالح باشد؛ يعنى شما در اين مسئوليّتى که پيدا کرديد، به فکر اين نباشيد که براى آينده خودتان ذخيره کنيد. چه ذخيره کنيد؟ يا پول، امکانات مادّى، خانه و تشکيلاتى که حالا فردا که دستمان از اين مديريّت يا از اين قدرت کوتاه شد به دردمان بخورد و ذخيرهاى براى آن روزمان باشد، يا عنوان و مسئوليّت در جاهايى که میتواند وجود ما با اين سابقه در آنجاها مفيد باشد. کمااينکه شنفتهام بعضى از مسئولين کشورهاى گوناگون دنيا هنوز از مسئوليّت بيرون نرفته، مذاکرات براى آن سِمتى که در فلان کمپانى، در فلان مرکز تجارى جهانى، در فلان مرکز بنا استاشغال کنند يا منصبى که در فلان کارتل بينالمللى بايد داشته باشند يا فلان انحصارات [انجام ميدهند] و از دوره رياست جمهورى يا وزارت، آن قرارداد بسته میشود؛ يعنى از اين عنوان و موقعيّت امروز استفاده میکند و ذخيرهاى براى آينده خودش درست میکند. بعضىها هم حالا [دنبال] ذخيرههاى مدرکى و عنوانى. از چيزهايى که بنده خيلى موافق نيستم اين است که کسانى که در دوره مسئوليّتند، به فکر بيفتند از سَروته همين وقتهاى محدود و کمى که در دوره مسئوليّت دارند که اگر همهاش را هم صرف کنند، شايد بتوانند اين کارى که به عهدهشان هست انجام بدهند ميزنند و ميروند دنبال دوره دکترا و تحصيل و مانند اين چيزها که مدرکى داشته باشند که بعد از اين مسئوليّت به دردشان بخورد. اينها همه ذخيرههايى است که آدمهاى ضعيف و کوچک از دوره مسئوليّت براى خودشان فراهم مىآورند. اميرالمؤمنين میگوید که نه، اين ذخيرهها را نداشته باش؛ از همه ذخيرهها در نظر تو محبوبتر، ذخيره عمل صالح باشد. اينجور باشد که وقتى دوره مسئوليّت تمام شد، احساس کنى که شما يک ذخيره عمل صالحى براى خودت گذاشتى که اين ذخيره عمل صالح، هم در نظر خداوند و ديوان عدل الهى مورد استفاده است، هم در نظر مردم؛ يعنى اينجور هم نيست که مردم نفهمند آن کارهايى را که ما میکنیم و آثارى که بر وجود ما مترتّب میشود. حالا به فرض چند صباح هم نفهمند، درنهايت خواهند فهميد؛ اينجور نيست که عمل صالح از بين برود، نابود بشود؛ نه، بالاخره معلوم میشود و جاى خودش را باز میکند. اين چيزهايى که انسان در هر دورهاى در همه دنيا- ازجمله در کشور ما- مشاهده میکند، [ازجمله] بعضى از اظهارات پوچ يا حرفهاى تبليغاتى، اينها چيزهاى زودگذر است؛ مثل طوفان و باد و چيزهاى زودگذر است و آن چيزى نيست که خواهد ماند. «فَاَمَّا الزَّبَدُ فَيَذهَبُ جُفآءً وَ اَمّا ما يَنفَعُ النّاسَ فَيَمکثُ فِى الاَرض»؛ آن عمل صالحى که شما کرديد که سود ميبخشد، ميماند و شناخته هم خواهد شد. و حقيقتاً [دليل] دلبستگى اميرالمؤمنين براى حکومت و قدرت که انسان ميبيند مثلاً ايشان قبول کرد حکومت را و با آن جدّيّت دنبال وظايف حکومت رفت، براى خاطر همين بود.
ارزش حکومت در نظر امیرالمؤمنین(علیهالسّلام)
اين داستان تاريخى معروفى را همه شنيدهايد، [يعنى] ماجراى صحبت حضرت با ابنعبّاس، که به نظرم خيلى مهم است اين اظهارنظر. در جنگ جمل، اوّلين حرکت عليه اميرالمؤمنين صورت گرفت و کسانى هم که متکفّل اين حرکت هستند، کسانى [بودند] مثل طلحه و زبير و بزرگان و آن شخصيّتهاى برجسته نزديک به پيغمبر و همدوشهاى اميرالمؤمنين در خيلى از ميدانها و بعد هم که امّالمؤمنين عايشه جلودار اينها [بود]. اينها رفتهاند بصره را گرفتهاند و عليه اميرالمؤمنين آنجا جنجال به پا شده؛ حضرت بلند شد از مدينه با سپاهيان خودش به سمت بصره که برود غائله را ختم کند. خب، خيلى اوضاع، حسّاس بود؛ خيلى افکار عمومى ملتهب بود که چه اتّفاقى دارد در جامعه اسلامى مىافتد؛ يک طرف علىّابن ابىطالبى که فضلش بر همه واضح است و بعد هم مردم همه، از همهجا خودشان رفتهاند از او التماس کردهاند و با اصرار او را به حکومت گذاشتهاند، از آنطرف هم طلحه است، زبير است، جناب عايشه زوجه پيغمبر است؛ شوخى که نيست؛ چه اتّفاقى دارد مىافتد؟ افکار در يک حيرت عجيبى بود. اميرالمؤمنين احتياج به تبيين داشت؛ و لذاست که در اين دوره هم خيلى حضرت صحبت کرده. آنوقت ابنعبّاس نقل میکند و میگوید در همين حيصوبيص قضايا که ما راه افتاديم و ميخواستيم برويم به طرف بصره، رسيديم به ربذه- منطقه ربذه معروف که شنيدهايد- آنجا اُتراق کرده بوديم و اردو زده بوديم و يک عدّه از اين حجّاج که ميخواستند بروند مکّه- ظاهراً حجّاج مدينه يا حجّاج ديگر- اينها سر راهشان از ربذه عبور میکردند؛ فهميدند که اميرالمؤمنين اردوگاه زده، آمدند آنجا مستقر شدند و گفتند که بايد اميرالمؤمنين براى ما حرف بزند؛ ميخواستند بدانند. ابنعبّاس میگوید در اين شرايطِ حيصوبيص و آن قضيّه بصره و اين قضيّه حجّاجى که آمدهاند و جماعتى بودند که ميخواهند حرف بشنوند، وارد خيمه شدم، ديدم حضرت يک لنگه کفش خودش را دارد وصله میکند و اصلاح میکند- در روايت دارد که اصلاح میکند، مثلاً پاره بوده يا ميدوزد يا بندش را درست میکند- ميگفت اوقات من تلخ شد؛ گفتم که امروز احتياج مردم به اميرالمؤمنين براى اصلاح امورشان بيشتر است تا اصلاح کفشت؛ بيا امور مردم را اصلاح کن! حالا شما نشستهاى کفش را مثلاً اصلاح ميکنى؟ ميگفت اينجورى من با حضرت حرف زدم. حضرت جواب نداد؛ با خونسردى کار خودش را ادامه داد تا تمام شد اين کفش. بعد که تمام شد، گذاشت پهلوى آن لنگه ديگر و گفت اينها را قيمت کن؛ گفتم خب اينها قيمت ندارد، کفشهاى کهنه مثلاً وصلهزده. گفت حالا قيمت کن، بالاخره يک قيمتى رويش بگذار؛ گفت نگاه کردم، گفتم جزئى از يک درهم- «کسرُ دِرهَم»- حالا يک درهم يک مثقال نقره است، يک بخشى از يک درهم است؛ بعد فرمود که به خدا قسم- ظاهراً سوگند خورد- اين حکومتى که در اختيار من است و اين مقام، اين منصب، از لحاظ قدرت و مقام سياسى، قيمتش از اين کفش براى من کمتر است، مگر اينکه بهوسيله آن بخواهم حقّى را احقاق کنم يا باطلى را ابطال کنم. يعنى ارزش اين ابزار حکومت و ابزار قدرت براى من فقط خدمت به حقيقت، خدمت به راستى، مبارزه با باطل، خدمت به سرنوشت انسانها و خدمت به دين است؛ ارزشش فقط از اين باب است و اين قدرت فىنفسه ارزشى براى اميرالمؤمنين ندارد. ببينيد اين چه منطق عجيبى است. بعد میگوید من گفتم خيلى خب، حالا شما اجازه بدهيد که اين مردمى که آمدهاند- اين حاجىها- من بروم برايشان صحبت کنم که اگر خوب صحبت کردم به پاى شما گذاشته خواهد شد، يعنى اگر توانستم درست قانعشان کنم، به پاى شما گذاشته خواهد شد؛ اگر نتوانستم مردم را قانع کنم، میگویند که، ابنعبّاس بود، لابد اگر خود على بود چيزهاى بهترى ميگفت. میگوید حضرت با دستش که دست خيلى محکم و قوىاى هم بود زد به سينه من، گفت نه، خودم ميروم صحبت میکنم- يعنى از مسئوليّت، شانه خالى نکرد- و آنچه بايد بگويم ميگويم؛ بعد نقل کردهاند که حضرت رفت آنجا و با مردم صحبت کرد و مطالبى را ايشان به مردم بيان کرد درمورد خودش و درمورد اين حادثه و در مورد آناشخاص. غرض، نگاه به حکومت اين بايد باشد، اين درست است؛ يعنى منطق اسلامى براى حکومت اين است. اگر کسى براى قدرت، براى شخص خودش يا براى اهداف ديگر، يک حسابى باز کرده، بايد بداند که اين منطقِ اسلامى نيست، و اين جايگاهى که او از اين قدرت اسلامى و اقتدار دينى و اسلامى احراز کرده مال او نيست؛ يعنى اين منطق صحيح نيست.