در استقبال از خبر کیهان
نامه یک استاد دانشگاه به علی علیپور
«هو العزیز»
علی عزیزم سلام
شاید سختترین لحظاتم در تماشای قاب تلویزیون، دیدن تصویر یک مادر شهید بوده و هست، آنگاهی که چشمان پر از دلتنگی و فراق و صد البته با شکوه و افتخار یک مادر شهید را میبینم، نمیتوانم بغض نکنم، بارانی نشوم، دقیق نمیدانم چرا! ولی حالتی است که بر من عارض میشود...
نه جنگ را دیدهام، نه با شهدا مواجه شدهام، من هم مانند خودت جوان امروزم علی جان...
تا اینکه مدتهاست در این جعبه جادویی، یک سکانس حَقه و حقیقی میبینم، یک جلوه خودجوش، از آنها که خیلی به دل انسان مینشیند... و آن اینکه جوانی همنسل خودم، هم ظاهر خودم، هم میهن خودم، در لحظات زیبای زندگیاش؛ یعنی گل زدن برای تیم محبوبش، شادیاش را با «نمایش عکس شهدا» جلوه میدهد... از تو چه پنهان که گاهی در آن لحظات هم بارانی میشوم...
علی جانم
آن سختیها و شرمندگیهایی که از تماشای مادران آسمانی شهدا به من دست میدهد را تو با این فعل آسمانیات شیرین میکنی. گمانم بهخاطر این است که با این جلوه خاصت، دل نورانی مادران شهدا را شاد کردهای، دلت همواره شاد جوانمرد...
علی شیرین من
این جلوه شیرین تو، ما را متوجه این حقیقت میکند که گل اصلی را شهدا زدهاند، یا بهتر بگویم خودشان «گل حقیقی» بودهاند، گلهایی که با پرپر کردن خودشان، شمیم راه و مکتب و شخصیتشان را به تو و من و همه اهالی این خاک دوستداشتنی؛ ایران مغرور، رساندهاند تا ما در این ظلمات عصر مدرنیته و یخبندان ماشینیسم، بدون نور این ستارهها به بیراهه نرویم...
علی دوستداشتنی من
تا میتوانی گل بزن، چرا که تا دلت بخواهد عکس و یاد و نام از این ستارههای بینام و نشان داریم که حالا حالاها بایستی عکسشان بر روی پیراهن تو نقش ببندد و مادران شهدا با تماشای تو همراه لبخند رضایت بارانی شوند...
راستی سلام من را به مهدی ترابی شجاع هم برسان، چرا که تو عکس شهدا را جلوه دادی و او رسم شهدا را...
هادی پناهیان