شرح حکیمانه رهبر معظم انقلاب بر فرازهایی از نهج البلاغه
جایگاه دل در تربیت اخلاقی افراد
یاد مرگ، رامکننده دل
«وَ ذَلِّلهُ بِذِکرِ المَوت»؛ دل را- همان وجود را دارد میگوید- ذلیل کن و رام کن با یاد مرگ. مراد از این ذلیل کردن، اینجا به معنی آن ذلّتی که بد و زشت است، یعنی ذلّت در مناسبات اجتماعی نیست. در عربی [دارد] تذلیل الصّعاب، یعنی دشواریها را ذلیل کردن، یعنی رام کردن و در چنگ آوردن؛ مثلاً یک اسب سرکش را وقتی میخواهند بگویند رام کن، میگویند ذلیلش کن. شما یک اسب را که ذلیل میکنید، یعنی همان که سوارش بشوید، آن را به چنگ بیاورید و زیر ران خودتان آن را رام میکنید و وادارش کنید که از شما اطاعت کند؛ ذلیل کردن به این معنا [است]؛ یعنی آن سرکشیهای نفس را که در انسان و متأسّفانه در همه ما وجود دارد، همه ما مبتلا هستیم، یعنی انسان به این مبتلا است، با یاد مرگ- که مرگ پایان همه چیزهایی است که نفس به آنها شوق دارد؛ در عالَم حس و نشئه مُلک همه اینها از بین میرود، با مرگ نابود میشود- زیر ران بیاور و مهار کن و در مشت بگیر.
وادار کردن دل به اقرار کردن به نابودی و فنا
«وَ قَرِّرهُ بِالفَناء»؛ قلب خودت را به اقرار بیاور نسبت به فنا، او را وادار کن که به فنا و نابودی اقرار کند. خب انسان [حقیقت] مرگ را میداند، مرگ واضحترین حقایق است. پیر شدن، ضعیف شدن، نابود شدن تدریجی، واضحترینِ حقایق است که بهطور دائم در مقابل چشم انسان هست از کودکی تا مرگ، لکن درعینحال کأنّه اقرار به آن ندارد. کأنّه آدم واقعاً اقرار ندارد که حالا بنا است از اینجا ما به نشئه دیگر برویم و نابود بشویم؛ چه آن کسی که به نشئه دیگر معتقد است، چه کسی که به نشئه دیگر هم معتقد نیست؛ آنچنان سرخوش از گذشت زندگی و از حضور زندگی [است] که غیبت زندگی را کأنّه اصلاً قبول ندارد. میگوید دل خودت را به اقرار به مرگ وادار کن؛ که این البتّه باتوجّهبه مردگان [محقّق میشود]. در شرع مقدّس یکی از چیزهایی که مستحب است، رفتن به قبرستان است؛ واقعاً چیز عجیبی است؛ بسیار هم لازم است؛ این ازجملــه کارهایی است که واقعاً ما نباید [از آن] غفلت کنیم؛ آدم برود قبرستان. آدم گاهی میرود قبرستان، این قبرها را که نگاه میکند، میبیند آدمهایی که آشنایند، رفقای آدمند، مدّتی آدم آنها را ندیده، نمیداند اینها مردهاند دیگر، ناگهان میبیند عجب! عکسهای اینها همه آنجا در قبرستان است؛ این واقعاً از جمله کارهای بسیار لازم [است چون] آدم وادار میشود که به مرگ اقرار کند.
بصیرت دادن به دل
نسبت به حوادث دنیوی
«وَ بَصِّرهُ فَجائِعَ الدُّنيا»؛ قلب خودت را نسبت به فاجعههایی که در دنیا اتّفاق میافتد بصیر و بینا کن، به او نشان بده فجایع دنیا را؛ [منظور از] فجایع دنیا فجایعی نیست که نسبت به دیگران میگذرد، یعنی فجایعی که در حدود حوزه زندگی خودت میگذرد؛ یعنی همین مرگ و نابودی و پیری و نسیان و از دست دادن قوا و این کاهشهای دائمی وجود انسان که مربوط به دنیا است؛ این فاجعهها اینها است.
برحذر داشتن دل از شبیخون زمانه
«وَ حَذِّرهُ صَولَةَ الدَّهر»؛ برحذر بدار خودت را از شبیخون زمانه؛ این صولت زمانه و شبیخون زمانه را از حمله ناگهانیای که میکند برحذر بدار. غفلت نکن که حالا وضعمان خوب است، زندگیمان خوب است، جوانیم، نیرومندیم، سالمیم، عزّت داریم، قدرت داریم، پول داریم؛ هرکس هرچه دارد. از این غافل نشو که همه همینها را دارند [امّا] در یکلحظه از آنها گرفته میشود؛ پولدار پولش گرفته میشود؛ سالم، سلامتش گرفته میشود؛ برخوردار از حیات، حیاتش گرفته میشود؛ برخوردار از عزّت، عزّتش گرفته میشود؛ برخوردار از قدرت، قدرتش گرفته میشود؛ هرکسی هرچه دارد، در یکلحظه از این رو به آن رو میشود؛ این چیزی است که دائم جلوی چشم ما است، داریم میبینیم. برحذر بدار خودت را و نفس خودت و قلب خودت را از شبیخون زمانه و مواظب باش که شبیخون زمانه دائم در کمین انسان است. البتّه این برحذر بودن به این معنا نیست که کاری کنیم که این شبیخون به ما نخورد؛ نه، اجتنابناپذیر است، چون همه چیز دنیا در حال فنا و نابودی است؛ مثل شمعی که لحظهبهلحظه دارد کم میشود؛ مثل یک نواری است که لحظهبهلحظه این نوار که یکساعته است، چه بخواهی، چه نخواهی دارد همینطور میچرخد، اصلاً قابل توقّف نیست؛ به طریق اولی قابل برگشت هم نیست، دارد میرود. شکّی نیست که این شبیخون خواهد آمد برای انسان منتها انسان خودش را دلبسته نکند، اسیر نکند، بارَش را سبک کند؛ جوری کند که اگر چنانچه حادثه پیش آمد، دچار حسرت نباشد وَالّا حادثه لامحاله دیر یا زود پیش میآید؛ که حدّاقلّش آن است که مرگگریبان انسان را میگیرد؛ وَالّا مرگ هم که نباشد، بیماری هست، پیری هست، ضعف هست. کسانی را ما میبینیم در عین سلامت، در عین خوشی، با چشم بینا، بدن نیرومند، توانایی در حرف زدن و مجلسآرایی [امّا] بعد یک بیماریای پیدا میکنند که چشمشان کور میشود یا حالا فرضاً به بدنشان رعشه میافتد، حالت سکتهای پیدا میکنند؛ هست، زنده است، نمرده امّا درحقیقت دیگر تغییر ماهیّت داده، تغییر شخصیّت داده، آن آدم دیگر نیست؛ مرتّب ازاینقبیل حوادث هم جلوی چشم ما است که داریم میبینیم؛ انسان باید خودش را از آن برحذر بدارد.
«وَ حَذِّرهُ صَولَةَ الدَّهرِ وَ فُحشَ تَقَلُّبِ اللَّيالي وَ الاَيّام»؛ یعنی او را همچنین از دگرگونی فاحش شب و روز برحذر بدار. تقلّب یعنی از این رو به آن رو شدن و دگرگون شدن. «فُحشَ تَقَلُّب» یعنی آن دگرگونی فاحش روزگار. چنین نیست که روزگار وقتی تغییرات ایجاد میکند، کم ایجاد کند؛ نه، تغییراتی که روزگار ایجاد میکند، فاحش است، انسان را ناگهان از یک وادیای به یک وادی دیگری میبرد؛ از جوانی به پیری، از سلامت به بیماری، از زندگی به مرگ، از عزّت به ذلّت.
«وَ اَعرِض عَلَيهِ اَخبارَ الماضين»؛ و بر او عرضه کن خبر گذشتگان را. «وَ ذَکِّرهُ بِما اَصابَ مَن کانَ قَبلَکَ مِنَ الاَوَّلین»؛ و به یاد او بیاور چیزهایی را که به کسانی از اوّلین که قبل از تو بودند رسید. دیگر مفصّل است؛ من توصیه میکنم که آقایان با نهجالبلاغه انس داشته باشند. حالا من دنباله همین، دو سه نصیحت دیگر هم بکنم و صحبتم را تمام بکنم.