شعر گنجينه (شعر)
علامه حسن حسن زاده آملی
سینه آن گنجینه قرآن فرقان است و بس
سينه سيمينه سر خيل خوبان ا ست و بس
نغمه عنقاى مغرب آيد از آنسوى قاف
مشرق شمس حقيقت قلب انسان است و بس
قرصه مهر و مه اندر عرصه كيهان دل
روشنى شعله شمع شبستان است و بس
غرقه درياى نور وحدت اندر كثرتش
هر طرف رو آورد بر روى جانان است و بس
سر سالك از فروغ آيت الله نور
مطلع انوار عرفانست و برهان است و بس
عاشق شوريده خود جز جلوه معشوق نيست
در دو عالم بر سر اين سفره مهمان است و بس
روضه رضوان رضاى شيراندر سلسله است
كار ما با كاردانى جهانبان است و بس
وحدت تدبير و صنع دائم سمع الكيان
نظم موزون نظامى عين ميزان است و بس
سايه سيماى زيباى دل آراى نگار
اينچنين بر بوم و بر پيوسته تابان است و بس
ماء دافق كون جامع از غمايش تا عماست
لوحش الله عقل در اين نكته حيران است و بس
ديدگان برزخيت تا نگرديدند باز
ادعاى عاشقيت بحت بهتان است و بس
از پريشان روزگارى حسن بشنو كه وى
سر خوش اندر مجمع جمع پريشان است و بس