با خورشید انقلاب (خاطراتی از رهبر معظم انقلاب)
احساس کردم که بین زمین و آسمان معلّقم!
«در سال ۶۰ که آن حادثه کذایی برای بنده اتّفاق افتاد در مسجد ابوذر، بیهوش شدم. بعد من را بلند کرده بودند و در حینی که من را از داخل مسجد میبردند به طرف ماشین، دو بار سه بار به هوش آمدم و دوباره از هوش رفتم تا بعد بالاخره یکسره بیهوش شدم. در این دو سه باری که به هوش آمدم، یک بار احساس کردم که این لحظه آخر است، یعنی کاملاً احساس کردم که لحظه مرگ است.
ناگهان همه زندگیِ گذشته در مقابل چشمم مجسّم شد. با خودم فکر کردم که حالا چه دارم برای عرضه کردن؟ هرچه فکر کردم، دیدم همهاش قابل مناقشه است. مبارزه کردیم، زندان رفتیم، کتک خوردیم، درس دادیم، زحمت کشیدیم -این چیزهایی است که آدم به ذهنش میآید - در آن لحظه دیدم همه اینها را میشود با من مناقشه کنند؛ [بگویند] در فلان قضیّه ممکن است یک نیّت غیر الهی مخلوط این نیّت شما شده؛ هیچّی؛ از بین رفت! ناگهان احساس کردم که بین زمین و آسمان معلّقم، مثل آدمی که اصلاً به هیچجا دستش بند نیست. گفتم پروردگارا! وضع من اینجوری است، میبینی دیگر، من ظاهراً هیچچیز ندارم؛ آنطور که حساب میکنم میبینم هیچچیز دستم نیست، یکجوری مگر خودت رحم کنی. این حالت برای انسان پیش میآید. سعی کنیم از این موقعیّتها استفاده کنیم.»
* بیانات رهبر انقلاب در دیدار رئیس و نمایندگان مجلس شورای اسلامی،1395/3/16.