نقد و تحلیل فیلم «سال دوم دانشکده من» اثر رسول صدرعاملی
بی اخلاقی در محتوا، بیمبنایی در فـرم
محمدرضا محقق
رسول صدرعاملی فیلمساز محترم و با کارنامه سینمای ایران، در کنار پرویز شهبازی فیلمنامهنویس و فیلمسازی که «نفس عمیق» و «عیار14» را بهعنوان دو کار خوب در کارنامهاش دارد اینجا در «سال دوم...» اثری خلق کردهاند که در مرز باریک خیانت و بیاخلاقی و در تلاقی میان دنیای کلاسیک و سنتی صدرعاملی با روحیه و جهان مدرن و بلکه پستمدرن شهبازی، به معجون عجیب و غریبی رسیده است.
نمیخواهم بگویم با فیلمی روبهروییم که خیانت را ترویج میکند یا اساساً تم خیانت دارد و... که این نکته در اینجا فعلا یک بحث فرعی است، بلکه موضوع در عدم توازن و تجانس فضای فکری و جهان این دو نفر است که خودش را در فیلم نشان داده است.
فیلمی چندپاره، متظاهر، منفعل، بیکنش، سرد، غیرمتوازن و البته در نهایت ناموفق. داستان چیست؟
مهتاب (سها نیاستی) و آوا (فرشته ارسطویی) دانشجویان سال دوم دانشکده معماری هستند که به اتفاق تعدادی دیگر از همکلاسیهایشان برای یک سفر چند روزه دانشجویی از تهران به اصفهان میروند. آوا قرص افسردگی میخورد، عصبی است و پولدار. مهتاب اما دختری شاد، آرام، از خانوادهای فقیر و در شرف ازدواج با منصور پسر عمهاش.
منصور کنتورخوان اداره برق است و مغازه پدری مهتاب را نیز میگرداند. آوا نیز درگیر رابطه با پسری پولدار به نام علی است که در مغازه پدرش مشغول به کار است. آوا و علی به تازگی بهخاطر خیانت علی، رابطهشان به هم خورده است. در سفر به اصفهان آوا در حادثهای به کما میرود. پای علی نیز به اصفهان باز میشود و رابطه مهتاب و علی بهخاطر یک دوستی مشترک با «آوا» شکل میگیرد و باقی فیلم تا انتها روایت مهتاب است درگیر عشقِ نو با علی و رفاقتی صادق و دخترانه با دوستی که در کماست و خیانت هم به آوا و هم به نامزدش منصور! و ادامه ماجرا تا آخر داستان که در یک روز برفی، مهتاب نشسته بر نیمکت دانشگاه خیره به افقی است نامعلوم که تنها نمایهای از نامزدش- با ماشین آبی رنگ- در بگراند رخ میدهد.
فیلم چندپاره است و آشفته. این چندپارگی هم بهدلیل تنافر میان فضای سنتی و کلاسیک اندیشه صدرعاملی و هم رویکرد مدرن و پستمدرن شهبازی و هم نوع کارکرد اجرایی ایدههای این دو نفر بروز کرده و در نهایت ما به لغزندگی فیلمنامه و اجرا، درام و روایت، موقعیت و فضا، ابتدا و انتها و اثنا، و البته کش و قوسهای معتنابهی که در طول فیلم رخ مینماید، روبهروییم.
فیلم البته اثری غیراخلاقی است به معنای نوع خیانت و دنائت عجیب و غربیی که دوست آوا برایش تعبیه و تمهید میکند؛ دختری به کما رفته و دوستش، دوست صمیمی و قدیمیاش، با دوستپسر آن دختر رابطه دوستانه برقرار کرده و در میزانسنی قابل تأمل، ماجرا را برای دوست به کما رفتهاش که فقط قدرت شنوایی دارد، تعریف میکند که اشک آوا را هم در پلانی معنادار و غریب به همراه دارد.
بعد اخلاقی این میزانسن به کنار؛ با این دنائت و بیحیایی غیردوستانه چه کنیم؟! حرفحساب چیست؟ میخواهند بگویند در دریدن مرزهای اخلاقی دیگر به هیچ چیز اعتقاد ندارند؟! خب؛ باشد اعتقاد نداشته باشند، اما این منزهسازی و انگاره ترویجی- تهییجی دیگر برای چیست؟
این میزانسن رستگارانه برای این موقعیت عمیقا و جدا ناجوانمردانه و غیراخلاقی نشانه چیست؟! که چی؟ میخواهید بگویید در سینمای ایران فیلمسازان «پیشرو» و پست- اخلاقی هستند که دیگر هیچ مرزی نمیشناسند؟ خب؛ بعد از این «بیمرزی» به کجا بناست برسیم.
اما از منظر فرم؛ «سال دوم دانشکده من» رسما لق و سوراخ است! یک سری بازی دفرمه آبکی، با فیلمنامهای که اصلا مبنا ندارد و اتفاقات کاملاً همینطوری رخ میدهند؟ دلیل انتخاب اصفهان برای این فیلم چیست؟ هیچی! کاملاً الکی و بیمبنا! خب همین یعنی یک فیلم بیسروته و معلق میان انتخابهای همینطوری فیلمساز و فیلمنامه لق و بیاخلاق جناب شهبازی.
دلیل سردی علی مصفا چیست؟ نمیدانیم. چرا اینقدر همه منفعلند؟ نمیدانیم. حس سمپاتیک میان دوست آوا و دوست پسرش اصلا چرا ایجاد میشود و بناست به کجا منتهی شود؟ و هزار و یک سؤال بیجواب دیگر که تا انتهای فیلم فقط در ملغمه ادا و اطوارهای ابتر و بیدلیل و احتمالا نشانهشناسیهای ذهنی نویسنده و کارگردان، در هوا، بالا و پایین میشود!
نکته اینجاست که دوستان نه تنها در حال طی کردن مرزهای اخلاقی و جابهجایی مفاهیم انسانی و رنگ رستگاری زدن به این کار شریفشان هستند بلکه مرزهای زیباییشناسی سینما و اصول فیلمسازی را هم یکی از پس دیگری در مینوردند!
مشکل دوست آوا با نامزدش چیست؟ مشکل آوا با پدرش چیست؟ اصلا این آدمها مال کدام جغرافیا هستند؟ اصلا جغرافیا دارند؟ چرا سال دوم دانشکده من؟ چرا سال اول نه؟ و سوم؟ و آخر؟ ترم چندم؟ چه فرقی میکند؟ چرا شیراز نه؟ یا یزد؟ چرا اصفهان؟ این عناصر در قاموس شما کارکرد دارد یا نه؟ باید داشته باشد؟ نباید داشته باشد؟ پس چی؟!