چشم به راه سپید
تو را غایب نامیدهاند، چون «ظاهر» نیستی، نه اینکه «حاضر» نباشی.
«غیبت» به معنای «حاضر نبودن»، تهمت ناروایی است که به تو زدهاند و آنان که بر این پندارند، فرق میان «ظهور» و «حضور» را نمیدانند، آمدنت که در انتظار آنیم به معنای «ظهور» است، نه «حضور» و دلشدگانت که هر صبح و شام تو را میخوانند، ظهورت را از خدا میطلبند نه حضورت را. وقتی ظاهر میشوی، همه انگشت حیرت به دندان میگزند با تعجب میگویند که تو را پیش از این هم دیدهاند. و راست میگویند، چرا که تو در میان مائی، زیرا امام مائی، جمعه که از راه میرسد، صاحبدلان «دل» از دست میدهند و قرار ازکف مینهند و قافله دلهای بیقرار روی به قبله میکنند و آمدنت را به انتظار مینشینند...
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینهای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه میکنیم.
هم درد و هم درمان
خوشا دردی! که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی
همه شادی عشرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق، که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره تا جانش تو باشی
عراقی طالب دردست دائم
ببوی آن که درمانش تو باشی
عراقی همدانی
کجایی؟
امید غریبان تنها، کجایی؟ چراغ سر قبر زهرا کجایی؟ تجلی طاها، گل اشک مولا، دل آشفته داغ آن کوچه غم گرفته نشسته به سوگ حسن در مدینه، گرفتار گودال خونین، دل افکار غمهای زینب، سیهپوش قاسم، عزادار اکبر، گل باغ لیلا، پریشان دست علمگیر سقا، نفسهای سجاد، نواهای باقر، دعاهای صادق، کس بیکسیهای شبهای کاظم، حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه، تمنای هادی، عزیز دل عسکری... پس نگارا، بفرما کجایی؟... کجایی؟
بوی ریحان
خورشید عالم جلوهای از چهره نیکوی تو
ذرات عالم پرتوی از حسن تو، از روی تو
دریا سراسر عشق تو، امواج بیتاب رخت
هر موج دریا تابی از موج سر گیسوی تو
باز آدمی در خواب خوش، افلاکیان بیدار و مست
هفت آسمان پرمشغله مشغول و یاحق گوی تو
بیتابتر از من پری، شیداتر از او هم ملک
جن و پری سجدهکنان بر ذرهای از کوی تو
در عرش جبریل امین همپای او کروبیان
بینفخ صوری غلغله کردند در هر سوی تو
بین زمین و آسمان بوی اقاقیها روان
ریحان و سوسن عنبرین بیتاب عطر موی تو
چون ذرهای ناچیزم و افتادهام در پای تو
شمسالحق نوری و من محو رخ نیکوی تو
بنفشه مافی
و اینک ای قبله هر قافله و ای «شبروان را مشعله»، در آستانه آدینهای دیگر با دلدادگان دیگری از خیل منتظرانت سرود انتظار را زمزمه میکنیم.
هم درد و هم درمان
خوشا دردی! که درمانش تو باشی
خوشا راهی! که پایانش تو باشی
خوشا چشمی که رخسار تو بیند
خوشا ملکی! که سلطانش تو باشی
خوشا آن دل! که دلدارش تو گردی
خوشا جانی! که جانانش تو باشی
خوشی و خرمی و کامرانی
کسی دارد که خواهانش تو باشی
چه خوش باشد دل امیدواری
که امید دل و جانش تو باشی
همه شادی عشرت باشد ای دوست
در آن خانه که مهمانش تو باشی
گل و گلزار خوش آید کسی را
که گلزار و گلستانش تو باشی
چه باک آید ز کس؟ آن را که او را
نگهدار و نگهبانش تو باشی
مپرس از کفر و ایمان بیدلی را
که هم کفر و هم ایمانش تو باشی
مشو پنهان از آن عاشق، که پیوست
همه پیدا و پنهانش تو باشی
برای آن به ترک جان بگوید
دل بیچاره تا جانش تو باشی
عراقی طالب دردست دائم
ببوی آن که درمانش تو باشی
عراقی همدانی
کجایی؟
امید غریبان تنها، کجایی؟ چراغ سر قبر زهرا کجایی؟ تجلی طاها، گل اشک مولا، دل آشفته داغ آن کوچه غم گرفته نشسته به سوگ حسن در مدینه، گرفتار گودال خونین، دل افکار غمهای زینب، سیهپوش قاسم، عزادار اکبر، گل باغ لیلا، پریشان دست علمگیر سقا، نفسهای سجاد، نواهای باقر، دعاهای صادق، کس بیکسیهای شبهای کاظم، حبیب رضا و انیس غریب جواد الائمه، تمنای هادی، عزیز دل عسکری... پس نگارا، بفرما کجایی؟... کجایی؟
بوی ریحان
خورشید عالم جلوهای از چهره نیکوی تو
ذرات عالم پرتوی از حسن تو، از روی تو
دریا سراسر عشق تو، امواج بیتاب رخت
هر موج دریا تابی از موج سر گیسوی تو
باز آدمی در خواب خوش، افلاکیان بیدار و مست
هفت آسمان پرمشغله مشغول و یاحق گوی تو
بیتابتر از من پری، شیداتر از او هم ملک
جن و پری سجدهکنان بر ذرهای از کوی تو
در عرش جبریل امین همپای او کروبیان
بینفخ صوری غلغله کردند در هر سوی تو
بین زمین و آسمان بوی اقاقیها روان
ریحان و سوسن عنبرین بیتاب عطر موی تو
چون ذرهای ناچیزم و افتادهام در پای تو
شمسالحق نوری و من محو رخ نیکوی تو
بنفشه مافی