kayhan.ir

کد خبر: ۱۷۱۵۱۱
تاریخ انتشار : ۱۰ مهر ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۰

چون آسمان مه‌آلوده‌ام زتنگ دلي(چشم به راه سپیده)



سر بهار ندارند بلبلان بي تو
دلم قرار نمي‌گيرد از فغان بي تو
سپند وار ز كف داده‌ام عنان بي تو
ز تلخ كامي دوران نشد دلم فارغ
ز جام عشق لبي ‌تر نكرد جان بي تو
چون آسمان مه‌آلوده‌ام زتنگ دلي
پر است سينه‌ام از اندوه گران بي تو
نسيم صبح نمي‌آورد ترانه شوق
سر بهار ندارند بلبلان بي تو
لب از حكايت شب‌هاي تار مي‌بندم
اگر امان دهدم چشم خونفشان بي تو
چو شمع كشته ندارم شراره‌اي به زبان
نمي‌زند سخنم آتشي به جان بي تو
ز بي دلي و خموشي چو نقش تصويرم
نمي‌گشايدم از بي خودي زبان بي تو
عقيق سرد به زير زبان تشنه نهم
چو يادم آيد از آن شكرين دهان بي تو
گزارش غم دل را مگر كنم چو امين
جدا ز خلق به محراب جمكران بي تو
حضرت آيت‌الله العظمي
  سيدعلي خامنه‌اي
سخت است
با این دل بی‌قرار خیلی سخت است
جا ماندنمان ز یار خیلی سخت است
تو درد فراق دیده‌ای، می‌دانی
برگرد که انتظار خیلی سخت است
محمد کاظمی‌نیا
در سهله و جمکران
آنان که گل وصال تو می‌بویند
در سهله و جمکران تو را می‌جویند
هنگام قنوت در مصلای نماز
عجل لولیک الفرج می‌گویند
هادی لک
فرصت زیارت
از بس که ریخت شب به شب‌ اشک زلال ما
یوم العزا شده همه ایام سال ما
عاشق نگشته‌ای که ببینی چه می‌کشیم
پروانه شو، بسوز، رسی تا به حال ما
غرق بلا شدیم ز روزی که با ولا
نقشی کشیده‌اند به روی جمال ما
نعمت هر آنچه هست، گوارای جان دوست
این ‌اشک و سوز و زمزمه رزق حلال ما
عقده شده پریدن تا کوی تو به دل
زنجیر بسته داغ فراقت به بال ما
نقص مرا تو با نظر خود علاج کن
بسته به یک نگاه تو باشد کمال ما
تا زنده‌ایم وقت زیارت به ما بده
تا دیرتر نگشته زمان وصال ما
از هر چه هست و نیست به عالم، هزار شکر
خاک عبای یوسف زهراست مال ما
رضا رسول‌زاد
بلور‌ اشک‌ها
به پایت ریختم اندوه یک دریا زلالی را
بلور ‌اشک‌ها در کاسه ماه هلالی را

چمن آیینه بندان می‌شود صبحی که بازآیی
بهارا ! فرش راهت می‌کنم گل‌های قالی را

نگاهت شمع آجین می‌کند جان غزالان را
غمت عین القضاتی می‌کند عقل غزالی را

چه جامی می‌دهی تنهایی ما را جلال‌الدین!
بخوان و جلوه‌ای بخشای این روح جلالی را

شهید یوسفستان توام زلفی پریشان کن
بخشکان با گل لبخندهایت خشکسالی را

سحر از یاس شد لبریز دل‌های جنوبی‌مان
نسیم نرگست پر کرد ایوان شمالی را

افق‌هایی که خونرنگ‌اند، عصر جمعة مایند
تماشا می‌کنم با یاد تو هر قاب خالی را

کدامین شانه را سر می‌گذارم وقت جان دادن
کدام آیینه پایانی ست این آشفته حالی را

تو ناگاهان می‌آیی مثل این ناگاه بی‌فرصت
پذیرا باش از این دلتنگ، شعری ارتجالی را
علیرضا قزوه
تقویم بغض‌آلود
باز یک جمعه پر از اندوه، در خیالم به ‌اشتباه افتاد
دردهایی دوباره جا ماندند،‌ اشک‌هایی دوباره راه افتاد
نسل در نسل دست این تقویم، از تو و دامن تو کوتاه است
باز شعبان دیگری رد شد، رمضانی به ‌اشک و آه افتاد
با سکوتت در این فریبستان، کفر با هر بهانه عصیان کرد
ندبه و عهد و آل یاسین بود، که به لب‌های بی‌پناه افتاد
عقده‌های قبیله‌ای هر روز،‌ پیرهن‌های پاره رو کردند
چشم‌های مرا به غارت برد، اتفاقی که توی چاه افتاد
انتظار تو پا به پایم شد، جاده‌های همیشه قم را
جمکران تا به جمکران انگار، از سر من تب گناه افتاد
خواب دیدم که آمدی از راه، در غروبی غریب و دردآلود
آمدی و میان چشمانت، عکس تاریخ روسیاه افتاد
توی بغضت هزار و یک شمشیر، فرق محراب را نشانه گرفت
آفتابی ز تشت خون تابید، دستی از شانه‌های ماه افتاد
گریه کردی و رود طغیان کرد،‌گریه کردی و کوه در هم ریخت
گریه کردی و با نم ‌اشکت، سیصد و سیزده سپاه افتاد
بی‌تو این فکرهای پرآشوب، در سرم تکه تکه برگشتند!
اشک‌های قطار قم- اهواز، روی دامان ایستگاه افتاد
زهرا شعبانی