تاریخ ایران؛ درس و عبرتها
محمدباقر عباسی
این کهن بوم و بر و مردمان دیرسال و تمدنآفرین آن بر گسترۀ این خاکدان کُهن از پگاهان پیدایش بشر بودهاند و بالیدهاند. فلات ایران هماره صحنۀ همآوایی ارکستری از اقوام موحد، شریف و سلحشوری بوده که همدل و همپای یکدیگر این راه هزاران ساله را زیستهاند؛ گرچه زخمهایی ناسور از حیلتسازیها و کمان کین کشیدنها به جان خریدهاند؛ امّا راست قامت و دلیر ماندهاند و با عجز و دریوزگی بیگانه بودهاند و به تبع همین مجاهدتهای دیرپاست که ایران ما از معدود کشورهایی است که زادروزی به نام روز استقلال ندارد. امّا معالأسف سدههای اخیر در حیات مام میهن مالامال از شکستهای پیاپی، جدایی بخشهایی از سرزمین مادری، مداخلات جابرانه بازیگران بزرگ، صحنهگردانی رجالههای دریوزه و وطنفروش و پادشاهانی متوهم و عیاش بوده است. روزگار سپری شدهای که پردههایی از آن را اگر گذرا و به اجمال بازخوانی و بازبینی کنیم، چیزی نخواهد بود جز یک تراژدی تمام عیار. ....
زمانی که در نبرد چالدران با ابزارهای جنگی عصر حجری سپاهیان دلیر ایرانی درهم میشکستند و تبریز و قزوین هم زیرچکمه افندیهای سلطان سلیم مسخر شد و شاه صفوی با خوش اقبالی جان به در میبرد؛ امّا حتی همسرش هم اسیر سپاه فاتح میشود... زمانی که واپسین شاه صفوی محصور در جغرافیای نکبتبار حرمسرا و مرداب عیاشی و زنبارگی مغفول مانده است، سپاه محمود افغان فاتحانه و خجلتآفرین اصفهان را فتح میکند و شاه سلطان حسین با دستان خود تاج بر سر او میگذارد. ...
زمانی، فتحعلیشاه قاجار در ۳۷ سال سلطنت حقارت آفرینش و در حالیکه مهمترین یادگارش صدها همسر و صدها فرزند بود! در دورۀ جنگهای ایران و روس دو عهدنامۀ ننگین ترکمانچای و گلستان را بر سرزمین مادری تحمیل کرد و باکو، دربند، شروان، قراباغ، گنجه، قسمتهای علیای تالش و بخشهای عمدهای از داغستان، آذربایجان، گرجستان و... را به اسارت رنجبار دستان سفاک تزارها و سپس کمونیستها گرفتار آورد.
زمانی، سرفههای خونآلود عباس میرزای دلیر و اشکهای دردمندانۀ او را هیچ مرهمی نبود و جان خسته و نومید از دربار طاعون زدۀ قجری مجاهدانه میکوشید تا اسم و رسم این دیار دیرین به شمعی در باد مبدل نشود. بیش از دشمن قوی پنجه و جرار دل نگران رجالگانی بود که با سفارت روسیه تزاری مغازلهها و معاملهها داشتند و خون پاک صدها هزار جوان وطن که کوهها و دشتهای صفحات شمالی را لالهگون کرده بود را با بیشرمی تمام فرش قرمز سالداتهای روس میکردند.
زمانی، ادیب فرهیختهای چون قائم مقام فراهانی نه تنها قدر نمیبیند و بر صدر نمینشیند که راه نفس بر او میبندند تا مبادا از سیهروزی مردمان بینوا و تبهکاری بیپایان درباریان سیه روی چیزی نگوید و راه آتیه ساز و امیدآفرین اصلاحات عالمانه و شجاعانۀ میرزا تقیخان امیرکبیر در نهایت به ریختن خونش در فین کاشان منجر میشود و روبه صفتان چاکرمنشی مانند میرزاآقاخان نوری که قبلهگاه قول و فعلش سفارتخانههای استثمارگران سرزمین مادری است بر جای او تکیه میزنند.
زمانی، ناصرالدین شاه در حالی که مملکت غرق در فقر مطلق و گرفتار در توالی قحطیهای مرگبار است، وجود بیوجود ظلالله از ۸۴ زن حرمسرا قطع تعلق میفرمایند و با استقراض از روس و انگلیس و به گرو گذاشتن مام میهن عزم سفر فرنگ میکند... زمانی که صدای کرکننده چکمههای سردار سپه برنعش نیمه جان مشروطه رژه میرود احمدشاه در پاسخ به نامههای استمداد از او برای بازگشت از سفر فرنگ میفرمایند که من یک روز گردش با معشوقههایم در نیس و پاریس را به عمری سلطنت در ایران ترجیح میدهم.
زمانی، صدراعظمها و نخست وزیران این مملکت با اشارت لندن و واشنگتن به سان عروسکهای خیمه شب بازی جابه جا میشوند و حضرات همایونی عملاً شاهدان مطیع و مجریان منویات این رویه سخیف هستند و تمام اقتدار سفاکانه آنها به سان بهمن بر سر مردمان محجور ایران زمین آوار میشود و بسیار و بسیار روزگار نامراد دیگر را هم از یاد نخواهیم برد.
طی دهه های اخیر همیشه این روزگار رفته، مینای ترک برداشته غرور و غیرت ملّی و زخمهای جانگزای آن را بارها و بارها با خود مرور کردهایم و از همین رو بود که این بار هشت سال، نابرابر و بییاور جنگیدیم؛ امّا دیگر خبری از ترکمنچای، گلستان و آخال نبود. مجنون به وجد آمد و مجنون شد از سماع عاشقانه دلیران جوانسال و بیادعای ایران زمین. شطالعرب به خون نشست و از سلحشوری شهیدان متشرع ما خونگریست؛ چراکه تا قیام قیامت یادگار نامیرای غواصان اسیر ما را از یاد نخواهد برد. رزمندگانی که عباسوار فکه را کربلا کردند و لب تشنه؛ اما سیرابِ دیدار یار قدمی پا پس نگذاشتند. میمک و بازی دراز، آشیان عنقاهای بلند پروازی شدند که حتی راضی به واگذاشتن یک کلوخ از زاگرس نیز نبودند. اینگونه بود که به یُمن مجاهدت جاوید جوانان وطن نه تنها مغلوب جنگ احزاب آخرالزمانی هشت ساله نشدیم؛ بلکه بر جریده عالم، مانایی این ملک، ملت و دیانت به خط خون نگاشته شد. آوازه گردن فرازی این ملت جهانگیر شد. اگر روزگاری در چالدران و گنجه و دربند، مغلوب توپهای روسها و عثمانیها شدیم، اکنون حمیت عالمانه جوانان ایران زرادخانه ای از مدرنترین موشکهای بالستیک را در حوزههای مختلف تولید میکنند که مایۀ فخر ایرانیان آزاده است. خانواده شهاب ۳، عماد، خرمشهر، سجیل و ... این روزها چنان پرتعداد شدهاند که خواب هر فرعونی را به کابوسی مجسم مبدل میکنند و راه بر هر نیت اهریمنی میبندند؛ چراکه میدانند که این عبارت که اگر دشمن بخواهد غلطی بکند تلآویو و حیفا را با خاک یکسان خواهیم کرد، هرگز یک رجزخوانی صرف و بلوف سیاسی نیست.
خیل کثیر مالک اشترهای علی چنان عزم و ایمان راسخی دارند که دیگر هرگز مستأصل از نزدیکی خیمۀ هیچ معاویه ای باز نخواهند گشت و تمامی سرحدات این سرزمین اهورایی از قبل ایمان و ارادۀ آنها حصن حصین و سد سدید شده است. گذشت آن روزگار نامراد و اسارت باری که سیادت و حاکمیت در این سامان به عنایت کدخدایان دهکدۀ جهانی وابسته بود. شاهنشاه قدر قدرت در نهایت خفت به موریس تبعید میشد و آقازادۀ او با رایزنی محمّدعلی فروغی به جای او تاجگذاری میکرد و وقتی متفقین تصمیم به برگزاری اجلاس تهران می گیرند، شاه جوان منصوب خود را نه مطلع می کنند و نه به حضور میپذیرند!
اکنون زعیم ایران اسلامی پیام رئیسجمهور ایالات متحده را که پیام آور آن نخست وزیر ژاپن است، نه فقط پاسخ نمیدهد؛ بلکه به صراحت و اقتدار تمام او را یک هرجایی مکارۀ بازار سیاست میداند و حتی او را شایسته شنیدن پیامش نیز نمی داند. گذشت آن روزگاری که اگر نبود اولتیماتوم ترومن به استالین-به دلیل تکوین مفهوم مناطق نفوذ-، احتمالاً ارتش سرخ هرگز ایران را ترک نمی کرد و در آن روزهای تاریک هیئت حاکمه ایران تجلی عجز و استیصال بود؛ امّا اکنون مدرنترین پهپاد ارتش آمریکا به وسیلۀ موشک ایرانی ساقط میشود و رئیسجمهور شومن آنها ضمن اعتراف به این هزیمت، حتی بابت اینکه پاسدارانِ سرحدات ایران هواپیمای دیگر آنها را سرنگون نکرده اند با تلخی و حقارت تمام تشکر میکند و از همه بدتر بلوف ها و مانورهای او را هم هیچ کس جدی نمیگیرد و با بداحوالی و توهم تمام چند روز یک بار آرزوی پارانویایی و دن کیشوت وار خود را توئیت میکند که ایرانی ها خسته و درهم شکسته اند و به زودی درخواست مذاکره با او را خواهند داد!
گذشت آن روزگاری که نیمه جنوبی مملکت ملک طلق بریتانیای کبیر بود، برای دهه های متمادی به سان بردهداری بیگذشت نفت ایران را چپاول می کردند و در تمامی ارکان و شؤون حیات و حاکمیت این کشور فعال مایشاء بودند؛ اما اکنون اگر به هر بهانهای نفتکش ایرانی را توقیف میکنند تنها چند روزبعد تاوان آن را می پردازند و در نهایت مجبور می شوند که با سرافکندگی نفتکش ایرانی را رها کنند تا شاید مورد مرحمت کریمانۀ تهران قرار گیرند و در عمل تجربه کردهاند که دیگر هرگز ایران و ایرانی را تهدید نکنند. گذشت آن روزگاری که باید بابت کمیت و کیفیت ساختار دفاعی و دستور کار استراتژیک خود کسب تکلیف میکردیم. انرژی هستهای را به لحاظ نرم افزاری و سختافزاری بومی و تولید میکنیم و دیگر چماق بزرگ دومینوی قطعنامهها و اجماع مجابکننده بازیگران بزرگ هم کارگر نمی افتد. اکنون سرحدات ایدئواستراتژیک ایران اسلامی چنان کرانه ای یافته است که از دمشق تا بیروت و از بغداد تا صنعا هر مناقشه ای بدون در نظر گرفتن منزلت راهبردی جمهوری اسلامی ایران غیرممکن به نظر میرسد. امروز مورخان و تحلیلگران غربی و شرقی نیک میدانند که قاسم سلیمانیِ چفیه بر دوش، بسی نام آورتر و نافذتر از تمامی ژنرال های پرستاره و اتوکشیده آنهاست.
بی شک این همه به مدد احرار دلاوری رقم خورده است که کریمانه از بذل جان خویش نیز دریغ نورزیدند و طی چهار دهه اخیر قطار کرامت و عزتمندی ملّی ایران اسلامی را دوباره در مسیر بالندگی و برازندگی قرار داده اند. درسهای تاریخ معاصر خود را فراموش نکنیم تا مجبور به تکرار حقارت بار آنها نشویم. در این روزگاری که دشمنِ پشت دروازه، با دنیایی فتنهگری و خشم کمین کرده است ناخواسته آب به آسیاب آنها نریزیم. بیتردید با تراز پذیرفتنی دولتِ اسلامیِ توسعه یافته، بسیار فاصله داریم و سنگ فتنه و باران بلای تحریم، رکود، تورم، بدکارکردی های سیستمی، کاسب کاریهای باندی، جناحی و... بر مردمان صبور و شریف ما باریدن گرفته است. آنانی که میراث نامیرای شهدای جاوید ما را وجهالمصالحه مطامع سخیف خویش قرار میدهند یا به تریبون اردوگاه بدخواهان این ملک و ملت بدل میشوند و یا به سان منافقین کوفه از آمدن قریب الوقوع سپاه شام خبر میدهند و هراس افکنی می کنند باید بدانند که خواسته یا ناخواسته نقش اسب تروای دشمن را بازی میکنند و نصیبی جز رسوایی جاوید نخواهند برد.