kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۸۷۰۷
تاریخ انتشار : ۰۶ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۱:۲۳

یک روز صبح زود تو از راه می‌رسی(چشم به راه سپیده)



انتظار نزول
ای انتظار جاری ده قرن تا هنوز
بی تو غروب می‌شود این روزها هنوز
اما هنوز چشم جهانی به راه توست
این جمعه آه می‌رسی از راه یا هنوز؟
با اشتیاق رؤیت تو رو به آسمان
هر چشم خیره است ولی ابرها هنوز...
باران پاک رحمتی و خاک می‌کشد-
هر لحظه انتظار نزول تو را هنوز
تو وعده خدایی و جاری‌ست یاد تو
در خواهش مکرر هر ربنا هنوز
در انتظار جمعه تو ندبه می‌کند-
«ناحیه مقدسه» کربلا هنوز
سید محمدجواد شرافت
زلف بی‌قرار
گریان چو شمع در شب هجران نشسته‌ام
چون آسمان ستاره به دامان نشسته‌ام
چون زلف بی‌قرار تو از بازی نسیم
هر شب میان جمع پریشان نشسته‌ام
تا از نگاه گرم تو روشن شود دلم
عمریست همچو آینه حیران نشسته‌ام
تا چون حباب با تو شود خانه‌ام خراب
در موج‌خیز سینه طوفان نشسته‌ام
فارغ ز باغبانم و آسوده از بهار
چون لاله‌ای به کنج بیابان نشسته‌ام
از شوق پای بوس تو عمریست بی‌قرار-
مانند اشک در بن مژگان نشسته‌ام
عبدالله الفت
تکلیف زمین
چشمی بچرخان تا پیام دیگری باشد
پایی بکوبان! تا قیام دیگری باشد
باور مکن در سینه ما بعد از آن فریاد-
جز سوختن هرگز نظام دیگری باشد
سخت‌ست، ای شیرین‌ترین تسبیح! تلخی را-
بشناسی و شهدت به کام دیگری باشد
با یازده پیمانه، تکلیف زمین گیج ست
شک نیست، در میخانه جام دیگری باشد
خورشیدهای خانه‌ات را ای زمین بشمار
تا روشنت گردد امام دیگری باشد
شاید اگر آیینه‌ها را خوب بشناسی
بعد از حَسَن، حُسن ختام دیگری باشد
مرتضی حیدری آل کثیر
شاید این جمعه
آه آقا! ببین ستاره شدم
از غم و زخم، استعاره شدم
بس که تیر از مژه زدی بر من
مثل شعرم چهارپاره شدم
روز و شب، اشک‌های من جاری‌ست
عشق، در روح و جان و تن جاری‌ست
دل به دل راه دارد آقا! عشق-
در شما هم مسلما جاری‌ست
مثل یک بادبادک بی‌نخ
کاش راحت شوم از این برزخ
بی‌حضور شما در این گرما
توشه‌ها جمع می‌کنم از یخ
با همین چشم‌های بی‌رنگم
با خودم قطره قطره می‌جنگم
مثل فواره در مسیر کمال
از سقوطم عجیب دلتنگم!
بی‌تو از چشم ماه می‌افتم
در هزار اشتباه می‌افتم
دست قلب مرا نگیری اگر
از لب پرتگاه، می‌افتم
آسمان گفت «جمعه بارانی‌ست
در همه کائنات، مهمانی‌ست»
شاید این جمعه، شاید این جمعه
تو بیایی! دلم چراغانیست
عارفه دهقانی
قافیه یار
هر جا غزل به قافیه یار می‌رسد
ای دل حکایت تو به تکرار می‌رسد
یک روز صبح زود تو از خواب می‌پری
چشمت به او می‌افتد و پر درمی‌آوری
او کیست؟ تازه قصه ما می‌شود شروع
بود و یکی نبود خدا می‌شود شروع
ناگه به خود می‌آیی و درمانده می‌شوی
دل‌خسته از بهشت خدا رانده می‌شوی
طوفان شروع می‌شود و ماجرا تویی
کشتی به آب می‌زند و ناخدا تویی
از شهر می‌گریزی و تنها، تبر به دست
حتی بت بزرگ دلت را شکسته است
یک روز دیگر از تو نجابت، نگاه از او
زل می‌زنی به چشم زلیخا و آه از او
این قصه در ادامه به دریا رسیده است
یعنی عصا دوباره به موسی رسیده است
دل پادشاه گشت و سلیمان ماجراست
بلقیس پس کجاست که پایان ماجراست
ای روزگار! قافیه تنگ است و باز من
من یونسم دهان نهنگ است و باز من
وقتی خریده‌اند به سیبی تو را مرنج
نفروختند اگر به صلیبی تو را مرنج
یک روز صبح زود تو از خواب می‌پری
چشمت به او می‌افتد و پر درمی‌آوری
او کیست تازه قصه ما می‌شود شروع
بود و یکی نبود خدا می‌شود شروع
من منتظر نشسته که ناگاه می‌رسی
یک روز صبح زود تو از راه می‌رسی
مهدی جهان‌دار