چه زیباست گر پا گذاری به چشمم(چشم به راه سپیده)
بازی نسیم
گریان چو شمع در شب هجران نشستهام
چون آسمان ستاره به دامان نشستهام
چون زلف بیقرار تو از بازی نسیم
هر شب میان جمع پریشان نشستهام
تا از نگاه گرم تو روشن شود دلم
عمریست همچو آینه حیران نشستهام
تا چون حباب با تو شود خانهام خراب
در موج خیز سینه طوفان نشستهام
فارغ ز باغبانم و آسوده از بهار
چون لالهای به کنج بیابان نشستهام
از شوق پای بوس تو عمریست بیقرار-
مانند اشک در بن مژگان نشستهام
عبدالله الفت
آشوب
الحمد که حال این رباعی خوب است
کیفیت صبر واژهها مرغوب است
از هجر شما ولی میان دل من
هر هفته غروب جمعهها آشوب است
هدیه ارجمند
قرار نبود...
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رود در خواب
سحر بیاید و این سینه بیصفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافلهها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رسم به کوچهتان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان از آنکه سرش پر ز ادعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی
در خلوت دل
چه زیباست روی تو در خواب دیدن
فروغ نگاه تو در آب دیدن
چه زیباست رخسار خورشیدی تو
پس از پردهداری مهتاب دیدن
چه زیباست در چشمه نور چشمت
شکوفایی روشن ناب دیدن
چه زیباست دور از شکوه حضورت
نگاه تو در چشم احباب دیدن
چه زیباست تصویر روحانی تو
به یکباره در پیکر قاب دیدن
چه زیباست در خلوت دل نشستن
جمال تو دور از تب و تاب دیدن
چه زیباست در جستوجویی عطشناک
لب عاشقان تو سیراب دیدن
چه زیباست در چشم دریایی تو
نگاه خروشان گرداب دیدن
چه زیباست در اقتدای نمازم
ترا در تجلای محراب دیدن
چه زیباست گر پا گذاری به چشمم
نشستن کناری و سیلاب دیدن
عباس براتیپور
جواب منتظران را
بگو چه خواهی داد
چقدر پنجره را بیبهار بگذاری؟
و یا نیایی و چشم انتظار بگذاری
مگر قرار نشد شیشهای از آن می ناب
برای روز مبادا کنار بگذاری؟
بیا که روز مبادای ما رسید از راه
که گفته است که ما را خمار بگذاری؟
درین مسیر و بیابان بیسوار خوشا
به یادگار خطی از غبار بگذاری
گمان کنم تو هم ای گل بدت نمیآید
همیشه سر به سر روزگار بگذاری
نیایی و همه سررسیدهامان را
مدام چشم به راه بهار بگذاری
جواب منتظران را بگو چه خواهی داد
همین بس است که چشم انتظار بگذاری؟
به پای بوس تو خون دانه میکنیم و رواست
که نام دیگر ما را انار بگذاری
گمان کنم وسط کوچه دوازدهم
قرار بود که با ما قرار بگذاری
چراغ بر کف و روشن بیا مگر داغی
به جان این شب دنبالهدار بگذاری
سعید بیابانکی
موج بر دوش
پابهپای سحر از کوه و کمر میآیی
من و دیدار تو؟ افسوس! مگر میآیی؟
روح اسطورهایات حاملۀ طغیان است
موج بر دوش ز دریای خطر میآیی
میچکد شور ز شولای حماسی نامت
آتشین جلوهای، از برج سحر میآیی
شال سبز تو بر آن گردن الماستراش
یال در یال کدام اسب کهر میآیی؟
تشت خورشید ز باروی فلک میافتد
تا ز پشت قلل حادثه در میآیی
جوی چشمان تو از جاری ایهام پر است
گرم جوشی و گریزان به نظر میآیی
میپرد پلک اهورایی تندیس ظهور
غایب حاضر من! کی ز سفر میآیی؟
مرتضی امیری اسفندقه