یک شهید، یک خاطره
زیارت
مریم عرفانیان
یک شهید ، یک خاطره
دوتایی رفتیم حرم. وقتي وارد صحن شديم گفت: «خانوم، من داخل نميام؛ فعلاً شما تنها برو.»
تعجب کردم! گفتم: «شما که اينقدر عاشق امام رضا هستي، چرا نميای؟»
بعد از چند لحظه سکوت گفت: «دليلش رو نميگم.»
آنوقت روبه روي گنبدی که در زُل آفتاب میدرخشید ايستاد و شروع کرد به اشک ريختن.
همانطور نگاهش کردم، سربرگرداند و دوباره گفت: «شما برو...»
انگار میخواست تنها باشد. ماندنم بیفایده بود، رفتم توي حرم؛ زيارتنامه خواندم و نماز. برگشتم پیش او. هنوز توی حال خودش بود. با گردنی کج ایستاده بود و همچنان با امام رضا(ع) درد دل میکرد. جلوتر رفتم و صدایش زدم: «محمدرضا...» سربرگرداند و با چشمهایی خیس نگاهم کرد.
گفتم: «ميخوام بدونم چرا باهام توي حرم نيومدي.»
اولش سکوت کرد، بعد گفت: «بعضي وقتا آدم يه حال خاص معنوي برای زیارت داره؛ ولی امروز اون حال رو نداشتم، براي همين به خودم نديدم وارد حرم بشم. چون واقعاً باید فکر کنی امام رضا داره آدم رو ميبينه که با ايشان صحبت کني؛ راستش امروز اون حال بهم دست نداد.»
مانده بودم چه بگویم که ادامه داد: «نميدونم براي چي لايق نبودم...»
از حرفهایش به فکر فرورفتم.
خاطرهای از شهید محمدرضا ارفعی
راوی: زهرا غفوریان، همسر شهید