نگاهی به جدیدترین فیلم نرگس آبیار
«شبی که ماه کامل شد» اما فیلم ناقص ماند!
آرش فهیم
تبدیل یک مسئله امنیتی و جنگی به فیلمی ملودرام و رمانتیک، بدون اینکه از بار سنگین خشونت و نفرت موضوع اصلی کاسته شود، کار مهم نرگس آبیار در فیلم «شبی که ماه کامل شد» است. ماجراجوییهای «عبدالمالک ریگی» از آن ماجراهایی است که درباره هر جنبهاش میتوان فیلم ساخت و داستان نوشت. شاید سینماییترین بخش کار، حوادث منجر به دستگیری ریگی است. با گذشت 10 سال از این عملیات، هنوز چشم انتظار ساخت فیلمی مهیج و معمایی درباره رازها و اتفاقات آشکار و نهان این شکار بزرگ هستیم. شاید همه منتظر بودند تا خانم آبیار از همین مدخل به زندگی این شکارچی انسان ورود کند. اما او مسیری دیگر را انتخاب کرد که ازقضا خود ریگی در آن حضور ندارد. یک مسیر درست که در صورت پرداخت دقیق و بهتر در فیلمنامه، میتوانست کاری کارستان بشود.
اما این راه چیست و چرا برخلاف انتخاب درست، به نتیجه لازم نرسیده و تکمیل نشده است؟
نفوذ به جعبه سیاه گروهک عبدالمالک از طریق نزدیکانش؛ آن هم برادری که ابتدا علاقه و تمایلی به همراهی و همفکری با دیگر برادرانش نداشت اما در نهایت، به چنان درجهای از شقاوت رسید که برای اثبات وفاداری، به روی عشقش اسلحه کشید، یک انتخاب هوشمندانه است. این مسیر،هم زمینه را برای نمایش روایتی عاطفی و خانوادگی فراهم کرده و هم اینکه راهی برای شناخت چگونگی مغزشویی و تحول اعضای گروهکهای تروریستی از یک انسان عادی و حتی خوب، به شیطانکهایی خبیث و آدمکش بود.
زمینه عاطفی و خانوادگی در فیلم درست ساخته و پخته شده است. ما با یک فیلم عاشقانه طرف هستیم که قواعد ژانر ملودرام در آن پیش میرود. ضمن اینکه ما با یک اثر تمام سینمایی مواجه هستیم. برخلاف بسیاری دیگر از فیلمهای سینمای ما که تفاوتی نمیکند آنها را روی پرده ببینیم یا در تلویزیون، «شبی که ماه کامل شد» از آن فیلمهایی است که تصاویر و ضرباهنگش، برای تماشا روی پرده بزرگ و سالن تاریک طراحی و خلق شدهاند. این ویژگی، در نیمه اول فیلم پررنگتر است. در این بخش، از جلوههای طبیعی و بومی خطه بلوچستان به خوبی استفاده و صحنههای حیرتانگیز متعددی ترسیم شده است. مثل صحنه غذا دادن عبدالحمید به تمساحها، گردش در بازار و رودخانهها و کوهستانها و زندگی عشایر بلوچ، همه به ارتقای جنبههای زیباشناختی فیلم کمک کردهاند.
اما زمینه دیگر، یعنی تحول عبدالحمید، گنگ و خام مانده است. در این فیلم، عبدالحمید به عنوان کلید ورود به اتاق فکر و دستگاه مغزشویی گروهکهای تکفیری انتخاب شده است. اما هیچ گاه نشان داده نمیشود که برادرانش چگونه او را به راه ترور و جنایت میکشند و از چه ابزارهای روحی و روانی و ایدئولوژیک استفاده میکنند. همانطور که گفتیم و در فیلم هم میبینیم، عبدالحمید ابتدا جوانی است مانند اغلب جوانان همشهری و هموطنش؛ سرش به زندگی و جوانی و عاشقی و ازدواج گرم است. همچنین آن طور که در فیلم تأکید میشود، او ابتدا راه خود را از برادرانش جدا میدانست و مخالف مشی و مرام آنها بود. اما در اواسط فیلم، ناگهان با هیبتی داعشی ظاهر میشود و نسبت به برادرانش ابراز لطف میکند. کم کم کارش به جایی میرسد که فعالیتهای تروریستی عبدالمالک و عبدالمجید را عمل به فرامین الهی میداند! در نهایت نیز به خواسته آنها تن میدهد و همسرش را به اتهام ارتداد و همکاری با دشمن، از ادامه زندگی محروم میکند، درحالی که عاشق وی بود! آنچه در فیلم میبینیم، چند نصیحت خشک و خالی از سوی عبدالمجید است و دیگر هیچ! محور اصلی فیلم یعنی تحول منفی و رو به انحطاط عبدالحمید، عملا از فیلم حذف شده است. این درحالی است که نرگس آبیار میتوانست و میبایست نشان میداد که چه بر سر این جوان قرتیمآب و عاشق پیشه که مست گیسوی یار بود آوردند که هار شد؟ این طوری، افزون بر افزایش اقتدار محتوایی، منطق فیلمنامه نیز پررنگتر میشد. اما الان با فیلمنامهای فاقد منطق روبرو هستیم.
نامنطقی بودن در چند قسمت دیگر فیلم نیز توی ذوق میزند. مثلا در نیمه دوم داستان، فائزه دائم با تحرکات ریگیها مخالفت میکند و همسرش عبدالحمید مدافع برادرانش است و قصد دارد تا تصور فائزه را نسبت به آنها تلطیف کند. در یکی از سکانسها، عبدالحمید آدرس یک فیلم را به همسر سرکش خود میدهد تا ببیند در گروهک آنها چه خبر است. وقتی فائزه فیلم را میگذارد، فقط با تصویر کشت و کشتار و ترور مواجه میشود! خب، در شرایطی که حمید در پی القای حس مثبت به همسرش است، طبیعتا باید این فیلم را پنهان میکرد و به جای آن تصاویر یا اسنادی که دال بر درست بودن راه برادرانش است را به همسر خود نشان میداد. بر اساس چه منطق و عقلانیتی چنین اتفاقی در فیلم میافتد؟
این تناقضها در فیلم فراوان است. به طور مثال، در دو بخش از فیلم عبدالمجید ریگی تأکید میکند که اسلام قابل جمع بستن با لیبرالیسم نیست (نقل به مضمون) تناقض اصلی در این است که همه میدانند و بارها دیدیم که منادیان اصلی لیبرال سرمایهداری در جهان از حامیان و پشتیبانان گروهک ریگی بودند. مصاحبهها و حمایتهای رسانههایی مثل بیبیسی فارسی و بخش فارسی زبان صدای آمریکا از این تروریست هیچ گاه فراموش نخواهد شد. اما «شبی که ماه کامل شد» به جای معرفی چنین واقعیتهایی ، تصویری ضد لیبرال از جندالشیطان نشان میدهد و از زبان یکی از سردمدارانش «اسلام با لیبرالیسم قابل جمع نیست» را فریاد میزند! همچنانکه در نیمه ابتدایی فیلم میبینیم که عبدالحمید و همسرش برای در امان ماندن از رفتارهای عبدالمالک، تصمیم میگیرند که به پاکستان بروند! این درحالی است که به طور طبیعی و منطقی، این پاکستانیها هستند که برای امنیت از ترور به تهران میآیند! چه میشود که دو فرد ساکن تهران برای فرار از تروریستها ، تهران امن و آرام را رها میکنند و کشوری که گروههای تروریستی و تکفیری در آن همیشه آتش بازی میکنند را بر میگزینند؟!
یکی از بخشهای تماشایی فیلم، سکانس افتادن یاران عبدالمالک در کمین گاه نیروهای نظامی ایران در صحراست. این سکانس به جز دیدنی و مهیج بودن، هیچ کارکردی در داستان فیلم ندارد و چیزی را به روایت اضافه نمیکند. ضمن اینکه در این سکانس، همه چیز مغشوش و نامعین است؛ معلوم نیست که ریگیها از دست چه کسانی میگریزند و تعقیبکنندگان کجا هستند و چه میشود که میتوانند از مهلکه کمین رها شوند؟ همچنانکه رعبآمیز جلوه دادن بازار و معابر در کویته پاکستان که محل اقامت ریگیها بود، فقط جنبه فانتزیک و تزیینی در فیلم دارد. فضاسازی ترسناک در این بخشهای فیلم، بیشتر تصویری منفی از پاکستان و مردم آن کشور ایجاد کرده و هیچ ربطی به عبدالمالک ریگی و گروهک او ندارد.
این مشکلات و نقاط ضعف باعث شدهاند که «شبی که ماه کامل شد» با وجود جذابیت، کارگردانی جاندار و خوب و ساختاری پرخون و پر جوش و خروش اما فیلمی ناقص و مبتلا به کمبود محتوا و منطق از آب دربیاید.