برگرد تا که خنده شود گریههای ما(چشم به راه سپیده)
در هـوایِ تو
وقتی غزل به عشقِ تو آغاز میشود
بال وُ پَـرِ پـریدنِ من باز میشود
وا میشود زبانِ قلم میشود غزل
دارد غَزل نوشتهاَم اِعجاز میشود
هیچم ولی همین که تو را میزنم صدا
عرشِ خدا اسیرِ همین ساز میشود
لطفِ خـداست نوکـری آلِ فاطمه
پس صوتِ دلخراشِ من آواز میشود
این نابَلَد همین که به مضمونِ تو رسید
استادِ فَـنُّ و قافـیهپَرداز میشود
تو آمدی وُ سامـره شد سُـرِّ مَن رَای
دارد زمان زمانه پرواز میشود
آقا مرا مسـافرِ سردابِتـان کنید
با یک نگاه زائرِ چِشمانِتان کنید
جان میدهم برایِ همین لحظه وصال
بیداریاَم کـنارِ تو شیرینتر از خیال
حس میکنم کنارِ تواَم پایِ پرچَـمَت
بیخود که نیست اینهمه احساس وُ شور وُ حال
یاایـُّهاَ العَـزیز به کامَـم عسل بریز
آقا بِدِه جـوابِ مرا پیش از سؤال
کِی میشود که سر بِگُذارم به پایِ تو
پس کِی به این گدایِ حرم میدهی مَجال
زیباترین سروده شبهایِ شعـرِ ما
اِی کاش اِتصّـال شود ختمِ اِنفِـصال
باران که میزند به خودم میدهم اُمید
آمـد نویدِ آمـدَنَت با همـین رِوال
باران زد وُ هـوایِ دلم روبهراه شد
خورشید مستِ دیدنِ این قُرصِ ماه شد
ای قرصِ ماهِ فاطمه قَدری سخن بگو
عجـِّل علی ظهورِکَ یابنالحـسن بگو
روزِ کـمالِ دینِ خـداوند آمده
از دلبرِ زمیـن وُ زمان یارِ من بگو
از آرزویِ تَک تَکِ خـدمـتگزارها
از آخرین ولی وُ یَلِ بُتشِکن بگو
از مهربانی نَبـی وُ هیـبَتِ عـلی
از مادر وُ دعایِ حسین وُ حسن بگو
از لحظههایِ راز وُ نیاز وُ عبادَتَش
از علمِ باقری وُ صداقت... سخن بگو
از کَـظمِ غِیـظِ کاظمی وُ رأفـتِ رضا
از جود وُ از هدایت وُ از حُسنِ ظَن بگو
آمد چکـیده همه خلقَـتِ خدا
هفت آسمان نشسته سرِ راهِ سامرا
دارد دوباره میرسد از سامرا خبر
داده به لطفِ حق شجـرِ سامرا ثَمر
دور از دو چشمِ توطئه وُ فتنه وُ نِفاق
دارد عروسِ فاطمه بَر دامَنَش پسر
از رویِ انتظارِ ظهورش چقدر خوب...
تشخیص داده میشود اِنگار خیر وُ شر
یا جامِعُالائمـّه... وَ یا کاشفالکروب
اِی نور چشم فاطمه مهدیِ منتَـظَر
نادِ علی بگـو وُ به دادِ دلم برس
یا فارِسَالحِجاز.... علمـدارِ دادگر
هرکس خدا برایِ خودش انتخاب کرد
بیسر به شوقِ دیدنِ تو میدَوَد بهسَر
آقا اگـر اِشاره کنی میدَهَـم سَرَم
مُردَن به عشقِ توست همان نذرِ مادرم
آقـا تمـامِ ایل وُ تَـبارم فدایِ تو
یک عمر گفتهاَم که بمیرم برایِ تو
قرآن بخوان کمی دلِ داوود را بِبَر
رویایِ اهـلِ عـرش شده ربَّنـایِ تو
یوسف هزار بار صدا زد که جانِ من...
قـربانِ یک نگاهِ تو وُ رونَـمایِ تو
تو آمدی شبیهِ عمو سفره وا کُنی
حاتم شود گدایِ تو در سَرسَرایِ تو
یک سالِ دیگر از تو شدم دور دلبرم
این مبتـلایِ تو شده درد وُ بلایِ تو
آقا بیا وُ حـالِ مرا روبهراه کن
تا عاشقانه پَر بزنم در هـوایِ تو
عالَم به شوقِ آمَدَنت ندبه خوانِ توست
چشم انتظارِ تو حـرمِ عمّه جانِ توست
حسین ایمانی
آقاي مـن...
بي اذن تو هرگز عددي صد نشود
بر هر که نظر کني دگر بد نشود...
زهرا تو دعا کن که بيايد مهدي
زيرا تو اگر دعا کني رد نشود...