یک شهید، یک خاطره
ردپای دوست
مریم عرفانیان
از بابا رستم خیلی تعریف میکرد؛ دوستان صمیمی بودند.
با دیدن تصاویر تشییع پیکر بابا رستم که از تلویزیون پخش میشد، سرش را بر صفحه تلویزیون گذاشت و های های گریه کرد.آن وقت رو به من گفت:
-« دیگه برایم جای ماندن نیست، بعد از او باید راهش رو ادامه بدم.»
***
از منطقه تلفن کرد که:« دیشب خواب شهادت دیدم، این عملیات آخرین عملیات هست.»
***
بابا رستم که رفت، محمدرضا هم ردپای دوست را گرفت و راهی شد. مدتی بعد هم به او پیوست.
خاطرهای از شهید محمدرضا حشمتی
راوی: نرجس مقدس، همسر شهید