با خورشید انقلاب(خاطراتی از رهبر معظم انقلاب)
رسیدگی به خانواده زندانی ساواک
ارتباط ما با آقا بیشتر در تهران بود اما مشهد هم وضع خیلی وحشتناکی داشت. ساواکیهای مشهد، خیلی خشن و بد بودند. من در مشهد یک رفیقی داشتم که تاجر فرش بود و با هم تجارت فرش میکردیم. فعال هم بودیم؛ در عین حالی که مبارزه میکردیم، کار تجاریمان هم خیلی فعال بود. پایگاه ما در مشهد هم، ابتدای بازار سرشور، در مغازه او بود. با آقای خامنهای، هم ارتباط داشت و خیلی صمیمی بود. یک بار وسط روز، به تهران آمد و به من گفت که آقای خامنهای من را مأمور کرده و گفته کسی هم نفهمد. باید به نهاوند برویم. گفتم برای چه کاری؟! گفت یک زندانی در آنجا هست بنام «طالبی» که باید به خانوادهاش سربزنیم. خدا رحمتش کند؛ در هفتم تیر شهید شد.
این ماجرا مربوط به سال 47 یا 48 است. خلاصه سوار ماشین شدیم و با هم تا آنجا رفتیم. وارد نهاوند که شدیم، از سایه خودمان هم میترسیدیم. میخواستیم آدرس خانه او را بگیریم، همه وحشت میکردند. میگفتند که شماها با او چه کار دارید؟ اینجا در شهر غربت برای چه آمدید ؟ با یک مصیبتی آدرس خانه او را پیدا کردیم. داخل خانهاش نشستیم و غذای مختصری هم خوردیم. بعداً به خانوادهاش گفتیم که از طرف آقای خامنهای آمدهایم؛ از مشهد. ایشان پیغام دادند که بیاییم خدمت شما و این پول را بدهیم. آقای طالبی دبیر بود. زندانیاش کرده بودند و زن و بچهاش در مضیقه بودند. حالا این خبر را چه کسی به آقای خامنهای در مشهد داده بود که ایشان ما را مأمور کرده بودند، نمیدانم. رفتن به نهاوند، مساوی بود با مرگ. مسافرتها اینجوری بود.
*سید علی اصغر رخ صفت، از مبارزین فداییان اسلام و هیئتهای موتلفه اسلامی – پایگاه اطلاعرسانی دفتر حفظ و نشر آثار حضرت آیتالله خامنهای