وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد(چشم به راه سپیده)
روز وصل
غم مخور، ايام هجران رو به پايان ميرود
اين خماري از سر ما مي گساران ميرود
پرده را از روي ماه خويش، بالا ميزند
غمزه را سر ميدهد، غم از دل و جان ميرود
بلبل اندر شاخسار گل هويدا ميشود
زاغ با صد شرمساري از گلستان ميرود
محفل از نور رخ او نورافشان ميشود
هرچه غير از ذكر يار، از ياد رندان ميرود
ابرها از نور خورشيد رخش پنهان شوند
پرده از رخسار آن سرو خرامان ميرود
وعده ديدار نزديك است، ياران مژده باد
روز وصلش ميرسد، ايام هجران ميرود
حضرت امام خميني(ره)
دريا تويي
ما بيتو تا دنياست دنيايي نداريم
چون سنگ خاموشيم و غوغايي نداريم
اي سايهسار ظهر گرم بيترحم
جز سايه دستان تو جايي نداريم
تو آبروي خاكي و حيثيت آب
دريا تويي، ما جز تو دريايي نداريم
خورشيد، چشم توست، چشمان تو خورشيد
تا نشكفد چشم تو فردايي نداريم
وقتي عطش ميبارد از ابر سترون
جز نام آبي تو آوايي نداريم
شمشيرها را گو ببارند از سر بغض
از عشق، ما جز اين تمنايي نداريم
سلمان هراتی
سیصد و سیزده
یادت نرود چه نوبهاری داریم
محبوبتر از بهار، یاری داریم
هنگام ورود خود به ما گفت بهار
با «سیصد و سیزده» قراری داریم!
سعید حدادیان
صبح امید
شبی که اشک دلیلی برای بیداریست
شکوه ذکر بلند تو بر لبم جاریست
مسیر زمزمهها سوی توست، میدانم
دعا برای ظهور تو عاقبت کاریست
خدا کند نشود چشم ما تهی از اشک
که از اشاره چشم تو اشک ما جاریست
قسم به گریه کنان غروب هر جمعه
قسم به فرصت پاکی که لحظه زاریست
به یک نگاه تو، آقا شدیم، یا مهدی
بیا اگر تو نیایی، نصیب ما خاریست
علم به دوش بگیر ای سوار صبح امید
که چشم عالم و آدم بر این علمداریست
از آن زمان که تو رفتی بهار خشکیدهست
دل زمانه تَرَک خورده، تشنه یاریست
حسین آذری
دار و ندارمان
ما بیتو دل به لذت عالم نمیدهیم
عشق تو را به عالم و آدم نمیدهیم
هر روز در نبودن تو پیرتر شدیم
در سینهمان هوای به جز غم نمیدهیم
سر باز کرده در هوست زخمهایمان
زخمی که هیچ وقت به مرهم نمیدهیم
از جام مهر و عشق تو در قلبهایمان
یک جرعه را به چشمه زمزم نمیدهیم
آقا بیا اگر چه نداریم توشهای
جز جان خویش در ره همدم نمیدهیم
دار و ندارمان دل و دل دادن به توست
هر چند وسعمان نرسد کم نمیدهیم
سید مهدی هاشمی
قرار
دلم قرار نبود از شما جدا بشود
دلم قرار نبود از غمت رها بشود
شبم قرار نبود این چنین رَوَد در خواب
سحر بیاید و این سینه بیصفا بشود
قرار بود که هر شب برای نافلهها
غلام تو به صدای امیر پا بشود
قرار بود که دار و ندار عاشقتان
کمی ز گرد و غبار ره شما بشود
قرار بود که من یار خوبتان باشم
گدا قرار نشد دشمن خدا بشود
قرار نیست مگر من رِسَم به کوچهتان؟
قرار نیست که وصلت نصیب ما بشود؟
قرار بود که من بین روضه جان بدهم
قرار بود که خاکم به کربلا بشود
سر قرار شما آمدی نبودم من
امان از آنکه سرش پر ز ادّعا بشود
بیا قرار گذاریم باز هر جمعه
دم غروب لب من پر از دعا بشود
مجید خضرایی