kayhan.ir

کد خبر: ۱۶۱۰۷۴
تاریخ انتشار : ۰۱ خرداد ۱۳۹۸ - ۲۱:۴۸

دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم(چشم به راه سپیده)



آبروی خاک
ما بی‌تو تا دنیاست، دنیایی نداریم
چون سنگ خاموشیم و غوغایی نداریم
ای سایه‌سار ظهر گرم بی‌ترّحم!
جز سایه دستان تو، جایی نداریم
تو آبروی خاکی و حیثیّت آب
دریا تویی، ما جز تو دریایی نداریم
وقتی عطش می‌بارد از ابر سترون
جز نام آبی تو، آوایی نداریم
شمشیرها را گو ببارند از سر بُغض
از عشق، ما جز این تمنایی نداریم!
سلمان هراتی
مشرق فردا
دل­تنگی مرا به تماشا گذاشته است
اشكی كه روی گونه من پا گذاشته است
همزاد با تمامی تنهایی من است
مردی كه سر به دامن صحرا گذاشته است
این كیست اینكه غربت چشمان خویش را
در كوله‌بار خستگی‌ام جا گذاشته است
این كیست اینكه این همه دل‌های تشنه را
در خشك­سال عاطفه تنها گذاشته است
خورشید چشم اوست كه هر روز هفته را
چشم انتظار مشرق فردا گذاشته است
سعید بیابانکی
من بدم اما دعا کنید
فکری برای وضع بد این گدا کنید
باشد قبول من بدم اما دعا کنید
هر کار می‌کنم دلم احیا نمی‌شود
قرآن به نیت من بیچاره وا کنید
 بی‌دردی‌ است دردِ من در به در شده
بر درد عشق جان مرا مبتلا کنید
برگشته‌ام به سوی شما ایها العزیز
در خیمه‌گاه خویش مرا نیز جا کنید
بی التفاتِ دوست تقلا چه فایده؟
قدری به دست و پا زدنم اعتنا کنید
در پشت خانه‌ تو نشستن مرا بس است
اصلاً که گفته حاجت من را روا کنید؟!
محمدجواد شیرازی
هرکس گدایت نباشد
ما را در آورده از پا، این درد چشم انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بی‌قراری؟
این خانه‌ها بی‌حضورت، زندان زجر و شکنجه‌ست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفس‌ها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشم‌ها در فراقت، از ‌اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بی‌وفائیم، نه اهل مکر و ریاییم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُ الاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بی‌توست عینِ نداری
از قول کعبه اجازه‌ست از تو بپرسم سؤالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانه‌ام می‌گذاری؟
محمد قاسمی
ساحل چشم من
ساحل چشم من از شوق به دریا زده است
چشم بسته به سرش، موج تماشا زده است
جمعه را سرمه کشیدیم، مگر برگردی
با همان سیصد و فرسنگ نفر برگردی
زندگی نیست، ممات است تو را کم دارد
دیدنت ارزش آواره شدن هم دارد
از دل تنگ من، آیا خبری هم داری؟
آشنا، پشت سرت مختصری هم داری؟
منتی بر سر ما هم بگذاری، بد نیست
آه، کم چشم به راهم بگذاری، بد نیست
نکند منتظر مردن مایی، آقا؟
منتظرهات بمیرند، میایی آقا؟
به نظر می‌رسد این فاصله‌ها کم شدنی‌ست
غیر ممکن‌تر از این خواسته‌ها هم شدنی‌ست
دارد از جاده صدای جرسی می‌آید
مژده ‌‌ای دل که مسیحا نفسی می‌آید
منجی ما به خداوند قسم آمدنی‌ست
یوسف گم شده، ‌‌ای اهل حرم! آمدنی‌ست
صابر خراسانی
انتظار می‌گرید
    هزار چشم به راه سوار می‌گرید
    زمین، زمان ز تب انتظار می‌گرید
    بیا بیا چو نسیمی ز دشت‌ها بگذر
    که لاله هر طرفی داغدار می‌گرید
    به اختیار سرودم غزل ولی دیدم
    که چشم واژه چه بی‌اختیار می‌گرید
    برای آمدنت عاشقان همه رفتند
    بیا که بی‌تو زمان بی‌قرار می‌گرید
    میان خطه گلگون ما چه روئیده‌ست
    که چشم بهت افق سوگوار می‌گرید
    نگاه ژرف کفن جامگان خطه عشق
    به پاره‌های تن سربدار می‌گرید
    به چشم بدرقه بنگر که غرق در بدرود
    به راه قافله‌ای رهسپار می‌گرید
    عروس ابر فلک در میان حجله باد
    به سوگ لاله خونین تبار می‌گرید
    بیا بیا که نگاه عمیق ناجی پیر
    به دور دست ره انتظار می‌گرید
    پرویز بیگی حبیب‌آبادی