گفت و گو با آیت الله محمد یزدی(بخش پایانی)
شعار هم مرجعی هم رهبری چه زمانی شکل گرفت
اخیراً برخی از گریختگان از کشور، از این جلسات– البته بدون ارائه هیچگونه سندی- این گونه تعبیر کردهاند که این مجامع، برای رهبری در حکم بازپروری فقهی! بوده است. یعنی چون ایشان به مبانی، استحضار و اطلاعات فقهی و اصولی جامعی نداشتند، مشاورین میآمدند و برای ایشان نظر درست میکردند و در واقع به ایشان درس میدادند! هرچند تمامی حضار در آن جلسه به این سخنان به دیده «مطایبه» مینگرند و در عجبند از این که یک غایب ِ این محافل، به جای حضار آن،داستانسرایی میکند، مناسب است در این فرصت درباره این گونه توهمپروریها هم نظرتان را بفرمائید؟
واقعاً چنین تعابیری دروغ پردازی مطلق و نمایانگر نوعی عصبانیت جنونآمیز است. احتمال مزدوری گویندگان این دروغها هم منتفی نیست، چون معنا ندارد که کسی بدون دلیل و حضور در این جلسات، این طور در باره آن دروغ بگوید. من که بهتنهایی در آن جلسات شرکت نمیکردم. افرادی که در آنجا بودند، همگی نزد حوزه و مراجع از صلاحیت علمی و اخلاقی بالایی برخوردارند.
این بیتقوایی محض است که انسان شهادت این بزرگان را نادیده بگیرد و یا به آن انگ دنیاطلبی بزند.گویا اینکه این جمع از علما به خاطر پست و مقام حاضرند به دروغ شهادت بدهند. حرف این گونه افراد ارزش پاسخ دادن ندارد.
به حاضران در این جلسه چند نفر اضافه شدند و نهایتا به چند نفر رسیدند؟
فقهای شورای نگهبان بودند. آیتالله مهدوی کنی هم اضافه شدند، ولی بعد دیگر نیامدند. آیتالله سید جعفر کریمی هم میآمدند. آیتالله امامی کاشانی هم بودند که ظاهراً هنوز هم در آن جلسات شرکت میکنند. البته در آن دوره آقای امامی کاشانی به خاطر شورای نگهبانی بودنشان میآمدند، ولی بعد دیگر عضو شورای نگهبان نبودند.
از مباحثی که توسط رهبر معظم انقلاب در آن جلسه مطرح میشد، چه نکاتی را به خاطر دارید؟
حقیقت این است که در برخی از موارد، خود ایشان میفرمودند فلان موضوع را به بحث میگذاریم. در دفعات متعددی هم ایشان میفرمودند این دفعه نوبت من است و جزوه مینوشتند و جزوه ایشان هم مدتی مورد بحث قرار میگرفت. این که گفتم از« رجال» ایشان خیلی تعجب کردم، به خاطر همین چند بار بود که مباحثی توسط ایشان مطرح شد. خاطرم هست یک بار گفتند: کاری که آقای خوئی در رجال کرده، به شناخت رجال حدیث خیلی کمک کرده است...
مُعجَم رجال الحدیث؟
بله، معجم رجال الحدیث. فلان جلد معجم را بیاورید. در آن اوایل در اتاقی که بحث میکردیم، کتاب کم بود، به همین دلیل ایشان و اعضا معمولا از روی حافظه صحبت میکردند. در یک مورد دیدیم آقا دستور دادهاند قفسهای را در آنجا بگذارند و کتابهای مورد نیاز بحث را هم فراهم کرده بودند. در آن جلسات، بنده بهکرات شاهد بودم که در بسیاری از موارد، اشکالی که ایشان میگرفتند و طرف نمیتوانست جواب بدهد، خیلی قویتر از گفتهها و یافتهها و بررسیهای
خود آن آقایان بود .
به هر حال در آن جلسات، من احاطه ایشان را چشمگیر دیدم. ایشان هم در قم درس خوانده بودند وهم در مشهد. محافل علمی نجف را هم در سفری دیده بودند. استعداد و دقت زیادی هم داشتند و دارند. شاید بتوان گفت از برخی فقهای شورای نگهبان هم بیشتر درس خوانده بودند. یک بار از ایشان شنیدم که فرمودند من حتی در دوران ریاست جمهوری و در سختترین اشتغالاتم در دوره جنگ هم، کارهای علمی و مطالعات فقهی و اصولی خود را تعطیل نکردم. گاه میشد که در حال مطالعه بودم و به من اطلاع میدادند کاری پیش آمده است. کتاب یا نوشته را علامت میزدم و میرفتم و کار را انجام میدادم و باز برمیگشتم مطالب
را دنبال میکردم.
مقوله درخور بررسی دیگر، اعلام مرجعیت رهبر معظم انقلاب از سوی جامعه مدرسین حوزه است. در این باره شبههپراکنیهای متعددی از سوی عناصر معاند و ضدانقلاب، از جمله وابستگان به آقای منتظری مطرح شده است. جنابعالی به عنوان شخصیتی که در آن جلسات حضور داشتید، سیر واقعه را چگونه دیدید؟
ماجرا از این قرار است که در آن شرایط آیتالله فاضل لنکرانی دبیر جامعه مدرسین بودند و جلسات را اداره میکردند. من هم یک عضو عادی بودم. هر دو سال یک بار دبیران جامعه عوض میشدند. یک دوره من دبیر بودم و یک دوره آیت الله مکارم بودند. بعد از فوت آیتالله گلپایگانی و آیتالله اراکی، بحث مرجعیت حضرت آیتالله خامنهای«دام ظله» مطرح شد. در آنجا در مورد فهرستی که در این مورد تهیه شده بود، با حالت تجرّی خاصی میگفتم این فهرست باید واجد یک اثبات باشد و یک نفی. اثبات مرجعیت آقای خامنهای است که اگر از بقیه آقایان بالاتر نباشد، کمتر هم نیست، منفیاش هم آقای منتظری است. باید رسما اعلام کنید که ایشان صلاحیت مرجعیت ندارد.
مگر به طور طبیعی آقا در لیست مراجع نبودند؟
چرا، منتهی هنوز بحثهای مقدماتی مطرح بود و کار به ارائه لیست نرسیده بود. من از این جنبه میگویم نظرشان منفی نبود که بعدها در رایگیری انجام شده معلوم شد تنها دو نفر نظر چندان مساعدی ندارند. به هر حال در این باره سه چهار جلسه بحث شد. خدا رحمت کند آقای فاضل لنکرانی را. در جلسه آخر گفتند فلانی! خیلی جلسه را معطل کردی. ما نفی نمیکنیم. بیا راجع به نفی سکوت کن. راجع به مثبت هم من قبول دارم، منتهی مثل سایر افراد رأی بگیرید. اگر اکثریت قبول کردند، من هم قبول میکنم. رأی گرفتند و تنها یکی دو نفر
خیلی موافق نبودند.
ادعا شده است در جلسهای که برای تصویب مرجعیت ایشان تشکیل شده بود فقط نصف اعضا حضور داشتند. قاعدتاً جلسات باید با حضور چهارده نفر تشکیل
میشد، ولی نصف اعضا نیامده بودند!
جلسات بینی و بینالله رسمی بودند و مبتنی بر اساسنامه و آئیننامه داخلی اداره میشدند. دبیر هم مرحوم آقای فاضل بودند که هرگز نمی گذاشتند کاری برخلاف ضوابط انجام شود. همان طور که عرض کردم، ایشان بالاخره به من گفتند قبول کن که جامعه مدرسین در مورد منفی سکوت کند. مناسب نیست بگوییم آقای منتظری نباشد. در باره ایشان اصلاً هیچ حرفی نمیزنیم، ولی راجع به آقای خامنهای، اگر اکثریت در رایگیری قبول کردند، عمل میکنیم. تنها یکی دو نفر مردد بود و آخرش نوشتند جواز تقلید. شاهد بنده بر قبول اکثریت، امضای این بزرگان پای صورتجلسه و بیانیه است. مگر کسی که در جلسات نبوده و طبعا از مفاد جلسه خبر ندارد، پای سندی را امضاء میکند؟ الان متن و امضاهایشان را داریم که هر کسی با چه متنی نوشته است.
جنابعالی قبل از اعلام مسئله توسط جامعه مدرسین، آن را در نماز جمعه تهران اعلام کردید. این اعلام از طرف شما چه بازتابهایی داشت؟
بله، بعد از این که این کار در جامعه مدرسین انجام گرفت، خود بنده در نماز جمعه اعلام کردم. تعبیرم هم این بود که بیننا و بینالله، ایشان اگر بالاتر از آقایانی که الان هستند نباشند، کمتر هم نیستند و ایشان مرجع هستند. شعار «هم مرجعی و هم رهبری» هم از آنجا
به وجود آمد.
اسم نبرم بهتر است. عدهای بعداً در این باره با من بحث کردند. در جامعه مدرسین با این که در این باره صحبت کرده بودیم، تنش خیلی کم بود، ولی بیرون از جامعه مدرسین، بعضی از شخصیتهای علمی در تهران در این باره تاملاتی داشتند. حتی آقایی در یک جلسه رسمی با من دعوا کرد! من هم تند شدم و جواب ایشان را دادم.
کسی در آن جلسه به شوخی به ما گفت: «هر دو تای شما قلبهایتان بیمار است و سکته میکنید. بحث را قطع کنید.» گفتم: «یعنی چه؟ ایشان که هیچ وقت نه در درس ایشان بوده، نه در بحثهایشان، نه سؤال کرده است و نه از چیزی خبر دارد! چرا میگوید من خلاف کردهام؟ خیر، خلاف نکردهام. مگر من دینم را به خاطر دنیای دیگران بر باد میدهم. اعتقاد دینی و عقیده واقعیام بوده است و عقیدهام را ابراز کردهام».همه اینها را گفتم که الان عرض کنم که همین شخص، الان از ارادتمندان درجه یک آقاست!
آقای هاشمی رفسنجانی از جنبه دیگری در این باره تأمل داشت وبه من میگفت: «دردسر درست کردی. چرا این کار را کردی؟ رهبری خودش مسئولیت زیادی دارد. کارهای مرجعیتی هم میآید و مانع رسیدگی به کارهای رهبری میشود». گفتم: «آقای هاشمی! اگر مرجعیت امام نبود، رهبریت امام نمیتوانست خیلی برد داشته باشد. چرا به این نکته توجه نمیکنید که اگر کسی هم رهبر باشد و هم مرجع، نفوذ تصمیمگیریهایش خیلی بیشتر است. مگر کار مرجعیت چقدر است؟ یک تشکیلات استفتا درست میکنند که جواب سؤالات را برمبنای دروس ایشان میدهد، ولی این را هم در نظر بگیرید که اگر ایشان شرعاً مرجع باشند، عنوان رهبری میتواند کمک به مرجعیت هم باشد». آقای هاشمی یکی دو جلسه با من این بحث را کرد و گفت: «ولی دردسر درست کردی» و بعد دیگر دست از این بحث برداشت.
ظاهرا جنابعالی صرف نظر از بحث اجتهاد و مرجعیت، قائل به اعلمیت رهبر معظم انقلاب هم هستید. لطفا مستندات خود را در باره این نظریه بیان فرمایید؟
من همیشه و حتی در دوران قبل از انقلاب، در مباحثی که درباره مرجعیت داشتم، در کنار شرط احاطه به فقه و اصول، به جوانب اجرایی و سیاسی هم نظر داشتم. در همین جلسات حضرت آقا هم، وقتی جزوه سهم امام را تهیه میکردم، عدهای گفتند ممکن است برایت دردسر درست شود. من به آقا عرض کردم اگر شما موافقت کنید مشکلی نیست. بالاخره موافقت کردند.
خاطرم هست جزوه دیگری هم تهیه کرده بودم راجع به «دارالاسلام و دارالکفر» که این هم یکی از چیزهایی است که میتواند شاهدی بر موقعیت علمی ایشان باشد. گفتم من این فتوای مشهور را قبول ندارم که کفار یا ذمّی هستند یا محارب. تا گفتم این را نوشتهام و اجازه بدهید به بحث گذاشته شود، گفتند اتفاقاً من این را در درس جهاد بحث و روایتی را که شما دارید به آن استناد میکنید، مطرح کردهام. حالا اگر میخواهید بیاورید بحث کنیم. گفتم نه، اگر شما بحث کردهاید دیگر ضرورتی نمیبینم.
این روزها به رادیو و درسهای برخی از آقایان گوش میکنم. یک شب یکی از آقایان بحثی را مطرح کرد که واقعاً ناراحت شدم و دو صفحه هم جواب نوشتم و گفتم بدهند به آن آقا! الان هم که مقایسه میکنم، حضرت آقا را از خیلیها قویتر میبینم.
اما درپاسخ به سؤالی که فرمودید باید عرض کنم اختلاف مبنایی بنده با برخی در مفهوم «اعلمیت» است. اعلمیت یعنی چه؟ آیا اعلمیت فقط در مسائل مبتلا به روزه، حج، جهاد و ... و فتواست یا اعلمیت در امامت، رهبری و مطلق« ما یحتاج الیه مسلمین» هم هست؟ من با این مبنا، هیچ کس را اعلم از ایشان نمیبینم. به خودشان هم گفتهام. داخل پرانتز یک مطایبهای راهم نقل کنم که یک روز ایشان به من گفتند خواهش میکنم از من حمایت نکنید. گفتم یعنی چه؟ گفتند چون به من وابستهاید، نمیخواهد از من حمایت کنید. با شوخی عرض کردم: چشم! دیگر از این به بعد حمایت نمیکنم! اما هر جا مناسبتی پیش میآمد، این بحثها را بدون بردن نام ایشان مطرح میکردم و واقعاً اطاعت کردم.
جنابعالی چون در حال حاضر مسئولیت جامعه مدرسین را به عهده دارید، قاعدتاً در دفاع از کیان این جامعه، نسبت به دیگران احق و اولی هستید. برخی از معاندین مطرح کردهاند که رهبری از طریق جامعه مدرسین در پی جا انداختن مرجعیت خود بودهاند! یک مورد بعد از رحلت آیتالله اراکی که آن اطلاعیه صادر شد. یک مورد هم ایشان در سال ۷۶ تصمیم گرفت این کار را بکند که آقای منتظری با سخنرانی۱۳ رجب، زمینه آن را از بین برد! یعنی کسانی که از مرجعیت ایشان حمایت میکردند، متهم شدهاند به این که از طرف ایشان مأمور به این کار بودهاند! پاسخ شما به این ذهنیت چیست؟
سؤال اینجاست که اینها برای این رطب و یابسی که به هم میبافند، هیچ سند و مدرکی هم دارند که ایشان یک بار نوشته و خواسته باشد چنین کاری انجام شود؟ من همیشه در جلسات جامعه مدرسین بودهام. هیچ سند و مدرکی نداریم که ایشان چنین چیزی را از جامعه مدرسین خواسته یا به یکی از دوستان گفته باشند که در باره من ـ نفیاً یا اثباتاً ـ نظر بدهید. هیچ سندی در این زمینه وجود ندارد. خوشبختانه ما آرشیو و صورتجلسات را هم داریم. تمام صورتجلسات هم موجودند. حتی یک نمونه هم نمیتوانید پیدا کنید که ایشان در این باره با اعضای جامعه صحبتی کرده باشند.
به عنوان تکمله موضوع اعلمیت داشتم عرض میکردم اعلمیت، تنها در مسائل فقهی نیست. چرا؟ چون امام معصوم(ع)، ولی فقیه را به جای خود برای شئون امامت قرار داده است و کارهای امامت فقط تشخیص پاکی و نجسی نیست. مسئولیت امام این است که بگوید بجنگیم یا نجنگیم؟ صلح کنیم یا نکنیم؟ وقس علی هذا. اینها مسئولیتهای بسیار مهمی هستند و در اعلمیت دخالت دارند.
ادعا میشود که این موارد بیشتر از لوازم اجتهاد رهبری است و نه مرجعیت؟به عبارت دیگر این اجتهاد برای رهبری است که بیشتر نیازمند احاطه به مقتضیات زمان است؟
نخیر، این طور نیست. نفس اجتهاد، صرفنظر از اجتهاد رهبر یا مرجع تقلید، یک کار مرکب است. بخشی از آن احاطه فقه و اصول میخواهد و بخشی از آن موضوع شناسی. در این باره هیچ تفاوتی میان رهبری و مرجعیت نیست. مرجع هم نیازمند آن است که حوادث واقعه را خوب بشناسد تا بتواند برای آن فتوای درستی بدهد. بنابر آنچه عرض کردم اساسا رهبری در تصدی مرجعیت، امتیازی نسبت به همه مراجع دیگر دارد و آن هم این است که به خاطر اشرافی که نسبت به حوادث واقعه پیدا میکند، حکم درستتری میدهد، برخلاف فلان آقا که در گوشه قم نشسته و اطلاعات خود در باره حوادث واقعه را از طریق برخی تماسها و مرتبطین به دست میآورد. به همین دلیل من معتقدم حتی اگر فقیهی به ولایت رسید و مرجعیت نداشت، احق و اولی به دیگران است که مرجع بشود، چون از امتیاز شناخت درستتر واقع بینانهترِ موضوعات نسبت به دیگران برخوردار است.
حضرتعالی همچنان در محافل فقهی و اصولی رهبری شرکت میکنید؟
متأسفانه این اواخر به دلیل وضعیت جسمی خیلی کم میروم. ایشان در سفری که به قم تشریف آوردند، به منزل بنده هم آمدند. اگر برای طرح در شورای نگهبان مطالبی داشته باشم، غالباً از طریق آقای جنتی یا آقای مدرسی منتقل میکنم، ولی توفیق حضور کمتری دارم، مگر گزارش اجلاس خبرگان که طبق آئیننامه به عهده من است.
درخاتمه عرایضم به نکتهای اشاره میکنم. من هر وقت رهبر معظم انقلاب را با آقای منتظری مقایسه میکنم باخودم میگویم خدا واقعاً چه رحم بزرگی به این نظام کرد و امام چه قدم بلندی برداشتند که در اواخر عمرشان آقای منتظری را کنار گذاشتند، والا سرنوشت این مملکت به کجا منتهی میشد؟ من مسئول کمیسیون قضایی مجلس بودم که برای آخرین بار پیش آقای منتظری رفتم و از آن به بعد هم دیگر هم نرفتم. خانه ما روبهروی خانه ایشان بود. گفتم: «آقای منتظری! تا حالا خیال میکردم شما برای رضای خدا حرف میزنید، ولی اخیراً دارم شک میکنم که برای رضای خدا باشد. من هر هفته پیش شما میآیم. اگر شما حرفی دارید که به مقامات بالا برسانید، مرا صدا کنید و بگویید تا برسانم. سر و صدا و ناراحتی درست کردن چرا؟ مرا قبول ندارید؟ آقای طاهری را که قبول دارید، آقای مؤمن را که قبول دارید، به آنها بگویید بروند بگویند. آخر این کار چیست که میکنید؟» یک مرتبه ایشان گفت: «از نظر من همهاش تقصیر امام بود که با آقای شریعتمداری در افتاد و حیثیت روحانیت را به باد داد!» من یکمرتبه جا خوردم و گفتم: «یعنی امام اشتباه کردند که با آقای شریعتمداری که داستان خلق مسلمان را درست کرد، برخورد کردند؟ نمیبایست برخورد میکردند؟
باید میگذاشتند که همان بساط آشوبی که در قم راه انداختند، همه جا راه بیندازند؟» گفت: «نمیبایست برخورد میکرد.» من خیلی عصبانی شدم و گفتم: «یعنی امام میبایست اجازه میدادند خلق مسلمانیها بیایند و نظام را در دست بگیرند و میشدیم مثل کمونیستها؟ یعنی چه؟ این چه حرفی است میزنید؟» اندک اندک، هم صدای من بلند شد، هم صدای ایشان! بالاخره با هم دعوا کردیم و گفتم: «امام بهترین کار را کردند، این شما هستید که اشتباه میکنید.» و بلند شدم و آمدم بیرون و دیگر هم به خانه آقای منتظری نرفتم و ایشان را ندیدم.
انسان واقعاً تعجب میکند. به همین دلیل میگویم خدا را واقعاً شکر میکنم خداوند این شخصیت را ذخیره انقلاب قرار داده بود و خبرگان بعد از امام، ایشان را انتخاب کرد. هر وقت فکر میکنم از جنبه آشنایی با دنیا و شرایط روز و حفاظت از مصالح امت اسلام، هیچ کس را به اندازه ایشان مسلط نمیبینم. همیشه هم امید داده و همیشه هم نظام را حفظ کردهاند. انشاءالله خدا عاقبت همه ما را به خیر کند.