تربیت سرباز آمریکایی پشت نیمکت ایرانی(یادداشت روز)
در روزگاری که پیاز و پراید نقل هر محفل و مجلسی است، گفتن و نوشتن از برخی موضوعات دشوار است و شاید گوش چندانی برای شنیدن موضوعات ریشهای و فرهنگی نباشد. اما اگر اندکی تامل و دقت شود، میبینیم که بسیاری از مسائل روزمره نیز ریشه در همان مسائل فرهنگی و عمیقی دارند که همیشه قربانی «شرایط حساس کنونی» شدهاند. برای نمونه، صف بستن –برخی با خودروهای چند صد میلیونی و حتی چند میلیاردی- برای یک باک بنزین جلوتر بودن (از چه و که؟) پیش و بیش از آنکه، تحت تاثیر عوامل اقتصادی باشد، ناشی از نواقص و ضعفهای فکری و فرهنگی است.
رهبر انقلاب هفته گذشته در دیدار معلمان کشور به موضوع سند 2030 برای چندمین بار طی سالهای اخیر اشاره کرده و آن را برنامهای برای تربیت سرباز و رعیت غربی توصیف کردند؛ «لُبّ کلام و جان کلام در این سند ۲۰۳۰ که فصل مهمّی مربوط به آموزش و پرورش دارد، این است که نظام آموزشی باید سبک زندگی و فلسفه حیات را بر اساس مبانی غربی به کودک بیاموزد... شما اینجا بنشینید سرباز درست کنید برای انگلیس و فرانسه و آمریکا و بقیّه این وحشیهای کراواتزده ادکلنزده ظاهرساز... ما برای اینها در ایران و در کشورهای آسیا و غرب آسیا و کشورهای اسلامی و مانند اینها، سرباز و پشتیبان و رعیّت تربیت کنیم؛[سند] ۲۰۳۰ این است.»
اما علت این همه حساسیت ایشان درباره این سند غربی و نسخههای مشابه در حوزههای فکری و فرهنگی چیست؟ دشمن و در راس آنها آمریکا به صراحت میگوید که جمهوری اسلامی ایران باید رفتار خود را تغییر دهد و به قول آمریکاییها کشوری عادی شود. منظور آمریکاییها از یک کشور عادی چیست؟ عربستان سعودی که بیش از چهار سال است مردم مظلوم و بیپناه یمن را محاصره کرده و سلاخی میکند، یک کشور عادی است. همان کشوری که به تازگی
37 نفر را با اتهاماتی مضحک و در یک دادگاه نمایشی محکوم به اعدام کرده و گردن زد. این حکومت بدوی و جنایتکار که از قطعه قطعه کردن شهروند خود در یک مکان دیپلماتیک و در کشوری دیگر نیز ابایی ندارد، عادی است! ملاک عادی بودن یا نبودن از نظر آمریکاییها میزان سرسپردگی به اوامر واشنگتن است. پس ایران عادی نیست، چون اهل کرنش نبوده و در سیاستهای خود استقلال دارد.
سادهلوحانه است اگر کسی گمان کند مناسبات استعماری موضوعی تاریخی بوده و در قرن بیست و یکم خبری از آن نیست. استعمار در شکل نوین خود که برخی متفکرین از آن به عنوان «استعمار پست مدرن» یا «استعمار فرانو» یاد میکنند، شکلی پیچیدهتر بهخود گرفته است. در این مرحله در ظاهر رفتارهای استعمارگرانه چند صد سال گذشته برچیده شده اما همان رابطه و مناسبات به شکلی نوین و در زرورقی از استحمار، خود را به دیگر کشورها - بخصوص کشورهای ضعیف و وابسته- تحمیل میکند. یکی از برنامهها و اقدامات استعمارگران فرانو، تربیت رهبران به ظاهر بومی اما با افکار و باورهای غربی است. این برنامه که از چندین دهه پیش آغاز شده و همچنان نیز ادامه دارد، برخی افراد مستعد انتخاب شده و در دانشگاههای خاص غربی تحت تعلیم تربیت قرار میگیرند.
سه دانشگاه مشهور ییل، هاروارد و آکسفورد اصلیترین مراکز آموزش رهبران بالقوه سایر کشورها هستند که افراد دستچین شده را با اهداف معین تحت آموزش قرار میدهند. (بدیهی است که منظور همه تحصیلکردگان در این دانشگاهها نیست) برنامه جهانی دانشجویان ییل، مرکز اَش برای حکمرانی دموکراتیک در هاروارد و مدرسه بلاواتنیک در آکسفورد این ماموریت را دنبال میکنند. وزارت امور خارجه آمریکا نیز به طور مشخص سه برنامه با هدف تربیت رهبران و سیاستمداران سایر کشورها دارد که عبارتند از؛ برنامه فولبرایت، برنامه بورسیه رهبران برای دموکراسی و برنامه رهبری مهمان جهانی.
مایک پمپئو وزیر امور خارجه آمریکا در نشست اخیر خود با برخی عناصر ضدانقلاب ساکن آمریکا در بخشی از سخنان خود گفته بود؛ بهترین نفع برای آمریکا آن است که ایران رهبرانی غیرانقلابی داشته باشد. پمپئو و رئیسش ترامپ حق دارند از دست ایران اینچنین عصبانی باشند و مانند گاو خشمگین سم بر زمین بکوبند و شاخ خود را نشان دهند. تفاوت زیادی است میان رهبرانی که محصول مکتب فکری حوزههای علمیه و جهانبینی امام صادق(ع) هستند با آنهایی که با پول وزارت خارجه آمریکا در ییل تحصیل میکنند.
چهار سال پیش دو محقق آمریکایی –توماس گیفت و دنیل کرسیماریک- تحقیق جالب توجهی را درباره تاثیر این برنامه راهبردی در کشورهای هدف، انجام دادند که در ژورنال
Conflict Resolution منتشر شد. عنوان این تحقیق نیز جالب بود؛ «چه کسی دموکراتیزه میکند؟ آموزش غربی، رهبران و رژیمهای در حال گذار». نویسندگان در این تحقیق به بررسی رهبرانی که در غرب آموزش دیده و در کشورهای خود در مصادر امور مهم و کلیدی مشغول به فعالیت هستند میپردازند. تحقیق آنها میگوید چنین رهبرانی تمایل بیشتری برای دموکراتیزه کردن–بخوانید مستعمره کرده- کشور خود دارند. تحقیق آنها نشان میدهد یک رهبر آموزش دیده در غرب چهار برابر سایر رهبران احتمال ایجاد تغییر مورد نظر را در کشور خود دارد. محققان این پژوهش میگویند آمریکا فقط در جنگ عراق 3 تریلیون دلار هزینه کرد تا دموکراسی آمریکایی را به آن صادر کند اما هزینه بورسیه و تربیت رهبران غربگرا به مراتب پایینتر است و باید توجه بیشتری به آن کرد.
اما در عین حال صرف آموزش در غرب کافی نیست و زمینههای فرهنگی و سیاسی و اقتصادی کشور مورد نظر نیز تاثیرات خاص خود را دارند. از نظر آنان صرف اینکه فردی بومی در یک دانشگاه غربی آموزش دیده و کاملاً غربی فکر کند و تربیت شود و در راس کشور خود قرار گیرد، متضمن رسیدن به همه اهداف آموزش دهندگان نیست. یک رهبر غربگرا وقتی میتواند به اهداف آموزش دهندگان خود برسد که جامعه نیز پذیرای وی باشد. پس در کنار آموزش رهبران و حاکمان، باید فکری برای آموزش حکومت شوندگان نیز کرد و آنان را طوری بار آورد که پذیرای چنین رهبران از فرنگ برگشتهای باشند.
انواع و اقسام رسانههای مکتوب، دیداری و شنیداری، فضای مجازی، سینما، بازیهای کامپیوتری و شبکههای اجتماعی از جمله ابزار غرب برای انتقال ارزشها و باورهای خود به سراسر جهان است اما این هجمه و بمباران سنگین فکری و فرهنگی نیز از نظر آنها کافی نیست. دستکاری ارزشها و فکر را باید بطور سیستماتیک و از نیمکت مدارس دنبال کرد. اینجاست که جنگ «علم مدرن غربی» (WMS) و «دانش بومی» (IK) پیش میآید. بیشک این نبرد در حوزه ریاضی و فیزیک و شیمی نیست. در مدارس قم و نیویورک، فرمول انتگرال و نیروی گرانش و محصول ترکیب دو مولکول هیدروژن و یک اکسیژن یکسان است. تفاوت و دعوا بر سر چیزهای دیگری است.
سیستم آموزشی و استعمار پیوندی تنگاتنگ و دیرینه دارند. همانطور که استعمار دوران مختلفی را سپری کرده و با توجه به هر دوره، پوستاندازی کرده و خود را به شکلی خاص درآورده، سیستم آموزش نیز متناسب با آن تغییر کرده و خود را با شرایط جدید (البته با همان اهداف راهبردی سابق) وفق داده است. خانم «اون جی کامی کیم» محقق دانشگاه مک گیل تحقیق مفصل و جالبی را درباره رابطه استعمار و آموزش انجام داده است که در سال 2015 در نشریه McGill Journal of Education با عنوان «نو-استعمار در مدارس ما» منتشر شده است. وی میگوید در مرحله نواستعمار، دانش غربی با دانش بومی میآمیزد و دانش بومی را هم به نفع خود مصادره میکند و آن را تغییر میدهد.
آنچه گفته شد یکی از هزاران و صرفاً تلاشی برای باز کردن پنجرهای تازه به روی ارزیابی سند 2030 بود. خاماندیشان ظاهر این سند را که حاوی برخی نکات مثبت نیز هست، ملاک ارزیابی خود قرار میدهند و از زمینه و ریشهها غفلت میورزند و نمیبینند و یا شاید هم نمیخواهند ببینند که ماموریت سند 2030 پایهگذاری جامعهای است که وقتی آدم تربیت شده در ییل و مرکز اَش، از فرنگ برگشت، سینهچاک و هوراکش داشته باشد. سند 2030 برنامهای برای یک سال و دو سال آینده نیست. طراحان آن چند دهه بعد را میبینند، صبرشان زیاد است و روی سادهلوحان و خائنان داخلی نیز حساب ویژهای باز کردهاند.
محمد صرفی