رسانه و مردم-2
کتِ «نقی معمولی» را از تن «سیما» درآورید
سحر دانشور
«چه کسی پای تلویزیون مینشیند؟!»
گمان من این است که هنگام تولید برنامهای فراگیر باید همه بحثها را با این سؤال آغاز کرد. تحقیق درباره مخاطب با همین سؤال کلید میخورد، مختصاتِ برنامه تولید شده با پاسخ این سؤال تعیین میشود، شخصیتهای سریالها با نگاه به زوایای این سؤال شکل میگیرند و طول عمر، نفوذ و تاثیرگذاری برنامه و سریال نیز بسته به پاسخ همین سؤال کوتاهِ به ظاهر ساده است. من بارها با خود اندیشیدهام که این سؤال کجای میزِ تولید آثار رسانهای قرار دارد و سالهاست در پی پاسخ به این سؤال در ابعادِ میز مذکور دقیق میشوم! آیا من یکی از اهالی رسانه ملیام و به آن میز دسترسی دارم؟! پاسخم منفی است، من نه به آن میز دسترسی دارم و نه یکی از آن اهالیام، بلکه مخاطبی هستم که برنامه به «نام» من ساخته میشود، اما آیا برنامه به «کام» من هم هست؟! بیائید کمی به «کام» فکر کنیم!
کامِ منِ مخاطب هنوز گیرِ «جعبههای پیتزایی» است که در اواخر دهه هفتاد برای اولین بار روی دست یکی از شخصیتهای یکی از سریالها دیدم، جشن تولد بود و یکی از شخصیتهای جوان با تعدادی جعبه روی هم وارد شد، آن جعبهها شام بودند، «پیتزا» نام داشتند! آن صحنه بارها و بارها در سریالها و فیلمهای سینمایی دیگر نیز تکرار شد؛ همراه با میزهایی انباشته از چندین مدل غذا فقط برای یک وعده شام مثلا! البته کام من درگیرِ «مریمِ» «در پناهِ تو» نیز هست، وقتی در دانشگاه دانشجوی مورد توجه بود و زندگی عجیب غریبی داشت که برای من و رفقایم کمی حیرت به همراه هیجان و تخیل میآورد. نمیشود از «ناتاشا» حرف نزنم و «اصغر کپک»، ناتاشای حیرتانگیز با آن صدا و لحنِ متفاوت که از دنیایی دیگر بود و آفریننده اعجاب و ضربانِ قلبِ بالا! خانههای «اُپن» با مبلمان لوکس و طراحیهای تازه، زیبا که نسبتِ چندانی با خانههای ما و همسایهها و دوست و آشناهایمان نداشت و پیش از آن مثلشان را ندیده بودم هم میتوانست کام من و دیگران را درگیر کند.-فراموش نکنید در خلال تمام این تصویرسازیها برنامههایی هم بود که دعوت به قناعت و سادهزیستی و... میکرد!!!-
هر سریال و برنامهای توان این را داشت که همه ما را میخکوب کند، با جدیدترین چیزهایی که برایمان غریبه بود. شخصیتها، تعاملات، مناسبات و حرف زدنها، خانهها و طراحی آنها، پوشش و نوع افکار، مدلهای ماشین و نوع غذا خوردن و رستورانهای رنگ به رنگ! همه آنها از دنیای جدیدی حرف میزدند که پیش از آن وجود نداشت! ما تماشاگرانِ آن جهانِ تازه بودیم، «شهر فرنگی» که این بار سر از جعبههای مربعِ جادوی خانههامان درآورده بود. آن سریالها و فضاسازیها به نام ما بودند اما به کام چه کسی؟! آیا برنامهسازان و مدیرانِ سیما به اینکه چه کسی پای تلویزیون مینشیند فکر میکردند؟! آیا نسبتی میان ما که در ظاهر بیننده بودیم و آنچه بر صفحه نقش میبست احساس میکردند؟!
سالها طول کشید-سالهایی که آغشته بود به تلاش ما برای شبیه شدن به شهر فرنگِ تماشاییمان- تا مردی با لهجه و لحنِ خودمان وسط شهرِ فرنگ ظاهر شد، همراه با خانوادهاش که تا حدودی ما را به یاد خودمان میانداخت. «نقیِ معمولی» قرار بود، تداعیگر خود ما بر صفحه تلویزیون باشد. آنها ساکن «پایتخت» نبودند، اما به نامِ «پایتخت» چند سال پیاپی به عضوی از خانوادههای ما بدل شده بودند، عضوی که وسطِ شهر فرنگِ مدها و شخصیتها و تجملات و مصرفهای عجیب و غریب دیگر سریالهایی که درشان غرق میشدیم و سعی میکردیم شبیهشان شویم، با شوخیها، لهجه و لحنِ خودمان، «ما» را به یاد «خودمان» میانداخت. مسائلشان با دیگر سریالها فرق داشت، اما آیا میتوان گفت مسائلشان با ما یکی بود؟! پاسخ این سؤال با شما... اما تمام این مقدمات را چیدم تا به اینجا برسم، به سریال امسال نوروزی شبکه اول: «نون.خ»!
اینکه «نوریِ» «نون.خ» همان «نقی معمولیِ» پایتخت است، نیاز به بحث و تامل زیادی ندارد، اما پرسش این است که آیا «نون.خ» قرار است «پایتخت» باشد؟! اهمیت این سؤال زمانی آشکار میشود که به پرسش دیگری بیندیشیم: آیا پایتخت الگوی کاملی برای سریالهایی است که قرار است جو غالب سریالهای شهر فرنگی-همانها که فاصلهای نوری با مردمِ معمولی دارند- را بشکنند؟! وقتی به پهنای کشور ایران و بطن مردمِ معمولی بیندیشیم و با کمی دقت به خود و زندگیهایمان نظر کنیم، نمیتوانیم پایتخت را الگوی کاملی از زندگی واقعی مردم بدانیم. از آنجا که «پایتخت» جو غالب سریالهای تمام سالهای گذشته را در بیتوجهی به خانواده ایرانی و زندگی مردم این مرز و بوم شکسته بود-به همین دلیل نیز مورد اقبال مخاطب واقع شد-، تحسینبرانگیز و مورد توجه جدی است، اما نمیتوان پایتخت را الگوی کاملی برای ادامه مسیر تحول در سریالهای سیما و نزدیک کردنِ آنها به زندگی واقعی مردم دانست.
شکستنِ فضای غالب سریالسازی سیما نیازمند طراحیِ شخصیتها و قصههایی تازه است، تا مسیر نزدیک شدنِ رسانه ملی به خانواده و زندگی ایرانی تسهیل شود. تکرارِ الگوی «نقی معمولی» در «نوری»ها و «خانزاده»ها تنها موجب کلیشهسازیهای جدیدی میشود که در ادامه حتی میتواند منجر به شکلگیری الگوهای طنزِ مخرب از برخی شبه واقعیتهای جامعه و خانواده ایرانی شود. اگر پایتخت آغاز نسبتا خوبی برای به تصویر کشیدن خانواده سلامت ایرانی بوده است، نمیتوان در ادامه مسیر همین مدل سریالسازی را مناسب و اثرگذار دانست، جامعه به خلق شخصیتهای جدید در بسترهای مختلف نیازمند است. پاسخ به سؤال اولِ این سطور میتواند الگوهای متنوعی از شخصیتها و خانوادههای ایرانی را با لحنهای متناسب به فیلمسازان، نویسندگان و مدیران رسانهای معرفی کند، فقط باید بتوانند آن سؤال را جدی گرفته و در پی پاسخش برآیند.