بهار رسیدن... (شعر)
سعید بیابانکی
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولّد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشسته ام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست، پر از خواهشاند و گوش به زنگ
که آن انارترین، روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان، چه میشود؟ یا رب!
نسیمی از چمنش، بویی از تنش برسد
خدای من! دل چشم انتظار من تا چند
به دوردست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور، توسنش برسد