کینـهجویـی ریشهها و پیامدهای آن
نادر قاضیزاده
یکی از رذایل اخلاقی ، حقد و کینه نسبت به شخص و یا جامعهای است که از وضعیت بهتر و مطلوبتری برخوردار میباشد. حقد در مسائل شخصی، هم به خود شخص آسیب جدی روانی و روحی وارد میسازد و هم به شکل عمل موجب رفتارهای زشت و زیانبار نسبت به شخصی میشود که مورد حقد و کینه قرار گرفته است.
به سخن دیگر، آثار و پیامدهای حقد پیش از آنکه دیگری را بگیرد خود شخص را میگیرد و موجب افسردگی و پریشانی وی شده و رفتارهای او را از حالت تعادل و سلامت بیرون میبرد؛ با این همه گاه به شکل عمل در شخص بروز و ظهور میکند که آثار و پیامدهای آن، دیگری را نیز در بر میگیرد و مشکلاتی را برای شخص دیگر به دنبال میآورد. کینهجویی و کینهورزی در هر جامعهای موجب میشود که جامعه از سلامت بیرون رود و نتواند به مقاصد انسانی دست یابد. نویسنده در این نوشتار کوتاه کوشیده است تا دیدگاه قرآن را در اینباره ارائه دهد.
معنای حقد
حقد را به کینه در دل گرفتن ترجمه کردهاند(لغتنامه دهخدا) در فرهنگهای عربی آن را به طلب انتقام و انتقام کشیدن و تحقق آن تعریف نمودهاند. جرجانی در کتاب تعریفات خود آن را گاه به بدگمانی در دل نسبت به مردمان به سبب دشمنی معنی کرده و گفته است: سوءالظن فی القلب علی الخلائق لاجل العداوهًْ؛ و گاه دیگر، آن را به خشم دائمی فروخورده شده تعریف میکند که شخص آن را به هر علتی فرو میخورد؛ چون نمیتواند آن را در همان حال درمان کند و در درونش نفوذ میکند و نهان میشود و به شکل کینه بروز و ظهور میکند: الغضب اذا لزم کظمه لعجز عن التشفی فی الحال رجع الی الباطن و احتقن فیه فصار حقداً. (تعریفات)
برخی دیگر با توجه به مفهوم روانشناسی آن درتعریف حقد گفتهاند که آن احساس به کمبودی در خود نسبت به دیگران است: «الحقد هو الشعور بالنقص تجاه الآخرین»؛ زیرا شخص هنگامی که دیگری را در امورشان موفق و سربلند مییابد، نسبت به آنان کینه به دل میگیرد، بنابراین کسانی که مورد کینه افراد کینهتوز قرار میگیرند کسانی هستند که در کار خودشان موفق بودهاند.
همین احساس کمبود نسبت به دیگری و موفقیتهای دیگران است که موجب میشود تا خشم در دل ایجاد شود و چون نمیتواند آن را به شکلی از میان بردارد، در جانش نهان میشود و در بلندمدت این خشم اندک اندک در یک فرآیندی به کینه تبدیل میشود.
تفاوت حسادت و کینه
حسادت هر چند از نظر خاستگاه با حقد مشترک است و در شخص حسود و حاقد این وجه مشترک یعنی احساس کمبود در خود و برتری و موفقیت دیگری وجود دارد ولی تفاوت میان این دو گروه در این است که انسان حسود، نسبت به دیگری خشمگین نیست و تنها آرزوی زوال موفقیت و یا نعمتی را میکند که در خود نیست و در دیگری وجود دارد، ولی انسانی که گرفتار کینه میشود، در درون خویش نسبت به دیگری خشمی دائمی دارد و میکوشد به هر شکلی شده به دیگری ضربه بزند.
بنابراین میتوان گفت که کینه از حسادت خطرناکتر است؛ زیرا انسانهای حسود پیش از آنکه به دیگری ضربه بزنند به خود ضربه میزنند و با غم و غصه نسبت به داشتهها و نعمتهای دیگری دچار افسردگی میشوند و دیگر آنکه انسانهای حسود حتی در اوج حسادت خود که به شکل عمل آن را بروز میدهند خواستار زوال نعمت میباشند و خشونت نمیورزند؛ اما انسان کینهتوز، انسانی است که میکوشد تا خشم خویش را به شکل خشونت نیز در موارد ممکن بروز و ظهور دهد.
البته میتوان مشترکات دیگری میان حسادت و کینه یافت که همین مسئله موجب میشود تا به سادگی نتوان حسادت را از کینهتوزی تفکیک کرد. از اینرو دارای خاستگاههای مشترک میباشند؛ هر چند که شکل ظهور و بروز آن در درون و باطن شخص و همچنین رفتار و واکنشهای بیرونی آن متفاوت باشد.
به نظر میرسد که کینه اوج امری است که ما آن را حسادت میشماریم. به این معنا که احساس کمبود درخود نسبت به دیگری و وجود نعمتی در دیگری موجب میشود که در یک فرآیندی نخست حسادت شکل بگیرد و در نهایت به صورت کینهتوزی نمود یابد.
بنابراین کینه میتواند از یک دلخوری آغاز شود. دلخوری به این معناست که انسان چیزی از کسی میشنود و یا میبیند که موجبات نارضایتی و ناخشنوی وی را فراهم میآورد. اگر شخصی که موجبات دلخوری دیگری را فراهم آورده است بتواند این دلخوری را از دل شخص بیرون کند ، احتمال تبدیل شدن آن به حسادت و در نهایت کینه کمتر است.
البته اینگونه نیست که همواره دلخوری از شخصی موجب حسادت و یا حقد شود بلکه ریشهها و علل دیگری نیز میتواند داشته باشد که حتی هیچگونه ارتباطی به شخص حسادت شده نداشته باشد؛ زیرا گاه وجود نعمتی یا دستیابی شخص به موفقیتی خود عامل بروز و ظهور حسادت و کینه میشود.
جالب آنکه انسانها در بیشتر موارد نسبت به آشنایان حسادت میورزند و کینه آنها را به دل میگیرند؛ زیرا این احساس کمبود نسبت به دیگری به علت شناختی است که نسبت به خود و دیگری دارند و تنها چنین امکانی نسبت به آشنایان قابل تصور است. بنابراین انسانها همواره از سوی بستگان و آشنایان مورد حسادت و کینهجویی قرار میگیرند.
برخی با توجه به روایات چندی بر این نکته تاکید دارند که ریشه حسد، عداوت ودشمنى است و اگر کهنگى پیدا کند از آن به کینه، تعبیر مىکنند. کینه، دشمنى در دل مانده است و عداوت دشمنى تازه را گویند. بنابراین اگر دشمنى به دوستى تبدیل شود، حسادتى باقى نخواهد ماند. مؤمن رابطه دوستىاش با دیگران بقدرى قوت دارد که حسادت را از بین مىبرد.
فرق حقد و غل
از دیگر عناوین که میبایست در فهم مفهوم کینه بدان توجه داشت، غل است. غل به دو معنای زنجیر و کینه خاص به کار رفته است. الاغلال به زنجیرهایی گفته میشود که بدان دستها و گردنها را میبندند و اسلام برای رهایی شخص از شر بردگی و غل و زنجیرهایی آمده است که برگردن و دست و پای بشر بسته شده است. بندگی غیر خداوند بزرگترین زنجیری است که بشریت را خوار و ذلیل میکند.
به هر حال معنای نخست آن همان حلقه اى است که بر گردن یا دستها قرار مى دهند، سپس آن را با زنجیر مىبندند.
در تفسیر نمونه آمده است: «غل» حلقهاى بود که بر گردن یا دستها قرار میدادند، سپس آن را با زنجیر مىبستند و از آنجا که گردن یا دست در میان آن قرار گرفته این کلمه در مورد آن به کار رفته است، گاه غلهائى که بر گردن بوده جداگانه به زنجیر بسته مىشد و غلهاى بر دست جدا بوده ، اما گاهى دستها را در غل مىکردند و به حلقهاى که بر گردن بود مىبستند و شخص زندانى و اسیر را شدیدا در محدودیت فشار و شکنجه قرار مىدادند.
در هر صورت گاهى طوق غل که بر گردن گذارده مىشد تا چانه ادامه پیدا مىکرد و سر را به بالا نگه مىداشت و در حالى که اسیر و زندانى فوقالعاده از این جهت شکنجه مىدید از مشاهده اطراف خود باز مىماند.
و چه جالب است تشبیهى که از حال بتپرستان لجوج به چنین انسانهایى شده، آنها طوق تقلید و زنجیر عادات و رسوم خرافى را بر گردن و دست و پاى خود بستهاند و غلهاى آنها آنقدر پهن و گسترده است که سر آنها را بالا نگاهداشته و از دیدن حقایق محروم ساخته، آنها اسیرانى هستند که نه قدرت فعالیت و حرکت دارند و نه قدرت دید!.( تفسیر نمونه؛ جلد ۱۸ صفحه ۳۲۱ و ۳۲۲)
معنای دیگر به حالتی پنهانی و باطنی گفته میشود که شخص نسبت به دیگری در پیش میگیرد. برخی آن را دخول در شرارت و بدی دانستهاند.
غل به این معنا در اصل به معناى نفوذ مخفیانه چیزى است و به همین جهت به حسد و کینه و دشمنى که به طرز مرموزى در جان انسان نفوذ مىکند، غل گفته میشود. زیرا درباره اصل آن گفتهاند که غل از اصل غلل به معناى چیزى است که در وسط اشیایى قرار گرفته، مثلا به آب جارى که از لابهلاى درختان عبور مىکند غلل مىگویند. بر این اساس میتوان گفت که غل به معنای امری نهانی و جاری در جان آدمی است که میتواند مثبت و منفی باشد؛ ولی از آنجا که پنهانکاری انسان بیشتر در امور نادرست و زشت است به کینه و حقد و حسد و مانند آن بیشتر غل گفته میشود.
قرآن مومنان را کسانی میداند که نسبت به یکدیگر اهل غل نیستند و ایمان ایشان موجب میشود که نسبت به مومنان غلی نداشته باشند؛ زیرا هر گونه نهانکاری نسبت به مومنان میتواند به شری تبدیل شود و مومن را از مسیر تقوا بیرون برد.
خداوند میفرماید: وَ نَزَعْنَا مَا فى صدُورِهِم مِّنْ غِلٍّ؛ و آنچه در دلها از کینه و حسد دارند برمىکنیم (تا در صفا و صمیمیت با هم زندگى کنند).(حجر، 47)
یکى از بزرگترین ناراحتیهاى انسانها در زندگى دنیا که سرچشمه پیکارهاى وسیع اجتماعى مىشود و علاوه بر خسارتهاى سنگین جانى و مالى آرامش روح را به کلى بر هم مىزند، همین «کینهتوزى» و «حسد» است.
بسیارى را مىشناسیم که در زندگى هیچ چیز کم ندارند، تنها رنج و عذاب الیم آنها حسد نسبت به وضع دیگران و کینهتوزى است که زندگى مرفه آنها را عرصه تاخت و تاز لشکر اندوه و غم و فعالیتهاى خستهکننده بیدلیل مىسازد.
بهشتیان به کلى از بدبختیهاى ناشى از این گونه صفات برکنارند، نه کینهاى دارند و نه حسدى و نه عواقب شوم این صفات زشت، بلکه با هم در نهایت دوستى و محبت و صفا و صمیمیت و آرامش زندگى مىکنند، همه از وضع خود راضیاند، حتى آنها که در مقامات پائینترى قرار دارند نسبت به وضع کسانى که مقام آنها بالاتر است رشک و حسد نمىبرند و به این ترتیب بزرگترین مشکل همزیستى سالم آنها حل شده است.
بعضى مفسران روایتى نقل کردهاند که «هنگامى که بهشتیان به سوى بهشت روان شوند، بر در بهشت درختى مىبینند که از ریشه آن دو چشمه جارى است، از یکى از آن دو چشمه مىنوشند، و تمام کینهها و حسدها از قلب آنها شسته مىشود و این همان شراب طهور است و در چشمه دیگر خود را شستوشو مىدهند و طراوت و زیبایى در اندام آنها آشکار مىشود، به طورى که بعد از آن هرگز ژولیده و رنگپریده و دگرگون نخواهند شد».
این حدیث گر چه سندش به پیامبر و امامان نرسیده است و تنها یکى از مفسران به نام سدى نقل کرده، اما بعید نیست در اصل از پیامبر(ص) نقل شده باشد، زیرا این امور از مسائلى نیست که امثال سدى بتوانند از آن آگاهى یابند، و در هر حال اشاره لطیفى است به این حقیقت که بهشتیان هم از درون شستشو مىشوند و هم از برون، هم زیبائیهاى جسمانى دارند و هم زیبائیهاى روحانى و هیچگونه حسد و کینه آنها را رنج نمىدهد.
خوشا به حال مردمى که در این دنیا نیز بهشتى براى خود بسازند و سینهها را از کینهها و حسدها پاک کنند، و از رنجهاى ناشى از آن برکنار گردند.(تفسیر نمونه؛ جلد ۶ صفحه ۱۷۵ تا ۱۷۶)
ریشههای کینهتوزی
اگر احساس کمبود در خود و وجود نعمتی در دیگری، عامل خشم کینهتوزانه افراد نسبت به دیگری است، باید بپذیریم که اهل حقد و کینه کسانی هستند که از ایمان برخوردار نمیباشند، زیرا انسان حسود و حاقد نسبت به اینکه هر نعمتی و موفقیتی ریشه در اراده و مشیت الهی دارد، ایمانی ندارد و نقش خدا و اراده و مشیت او را نادیده گرفته است.
بسیاری از مردم به سبب اینکه در توحید و ایمان سست و ضعیف هستند، درباره چگونگی دستیابی افراد به نعمتها، تحلیل درست و واقعبینانهای ندارند و همین نادرستی در تحلیل موجب میشود که واکنشهای آنان به شکل حسادت و کینه بروز کند.
گاه دیده شده است که شخص به زوال نعمتی گرفتار میشود و یا از داشتن نعمتی محروم بوده و یا محروم میشود. در این حالت اگر شخص دارای ایمان کامل و توحید واقعی نباشد، نسبت به از دست دادن نعمت و نداشتن آن جزع و فزع میکند و خود را به آب و آتش میزند تا آن را به دست آورد. بر بلا و ابتلا و آزمونهای الهی صبر نمیکند و هر گاه در مسئلهای ناموفق شود و شکست بخورد و دیگری را موفق یابد، غم و اندوه جانش را فرا میگیرد و حسرت و یأس و نومیدی دلش را میفشارد.
شدت یافتن احساس کمبود به ویژه با تلقینات اطرافیان و فشارهای بیرونی و درونی از سویی و محبت و تشویقهای بیش از اندازه نسبت به موفقیتهای دیگری میتواند این احساس کمبود را افزایش دهد و شخص را در حالت روحی و روانی قرار دهد که واکنش خویش را به شکل خشم بروز و ظهور دهد. هرگاه زمینه ابراز عملی خشم را نداشته باشد، آن را فرو میخورد و چون در دل درمان نمیشود خشم به نهان وجودش نفوذ کرده و در آنجا قرار میگیرد و به شکل حسادت و در مرتبه عالیتر به شکل کینه خودنمایی میکند.
حسادت در بیشتر موارد امری مقطعی است و از پایداری آنچنانی برخوردار نیست ولی کینه امری بیرون از دایره زمان ومکان است و به شکل صفتی درونی در ذات انسان نقش میگیرد و هر گاه زمینه بروز عملی یافت این خشم به شکل خطرناکی خود را نشان میدهد.
در داستان هابیل و قابیل به خوبی تبیین شده است که چگونه موفقیت هابیل در پذیرش قربانیاش موجب شد تا قابیل احساس کمبود کرده و خود را شکست خورده بیابد و کمکم به شکل حسادت و در نهایت کینه دلآزار موجب شد تا خشم خویش را در نهایت در یک فرصتی بروز دهد و هابیل را به قتل رساند.(مائده، 30-29)
کینه توزی قابیل نسبت به هابیل هر چند که ریشه در موفقیت هابیل و احساس کمبود قابیل داشت؛ ولی خود خوری و ناتوانی در ارضای خود موجب شد تا راه موفقیت را در حذف دیگری بجوید. به سخن دیگر عدم توانایی در رقابت و احساس آن موجب میشود تا بهترین و کوتاهترین راه موفقیت خویش را در حذف دیگری بجویند. این گونه است که حقد به شکل خطرناکی دهان باز میکند و جان دیگری را میگیرد.
نفس اماره قابیل، نفسی است که از حقد و کینهتوزی انباشته شده است و همین نفس کینهتوز است که وی را به قتل برادر تشویق میکند و امری زشت را زیبا جلوه میدهد؛ زیرا با این کارمی توانست رقیب را از صحنه رقابت حذف کند.
کینه موجب شد تا به جای آنکه راهکارهای دیگری را برای دستیابی به موفقیت و خشنودی خداوند بجوید به کشتن رقیب اقدام کند و بدترین راه را برای جبران شکست خود، در پیش گیرد. وی به جای آنکه با بهرهگیری از علل و عوامل پیروزی رقیب خود، راه خود را تغییر دهد و اصلاح کند متاثر از کینه و حقد عمل میکند. این گونه است که در یک عمل فیزیکی از دایره حسادت و حقد باطنی به حسادت و حقد ظاهری بیرون میآید و برادر خویش را میکشد.
خداوند در سوره ناس حسادت عملی را بسیار خطرناک میشمارد و با آوردن فعل نشان میدهد که حسادت فعلی چگونه میتواند خطرساز باشد و همین خطرسازی و نهان بودن حسادت تا دم آخر، موجب میشود تا خداوند پناهجویی به خدا را به عنوان مهمترین راهکار هر روز مورد تاکید و تکرار قرار دهد: و من شر حاسد اذا حسد؛ یعنی پناه میجویم به خدا از شر حسادتکننده هنگامی که آن را به شکل حسد فعلی درآورد.
خداوند در آیات قرآن تبیین میکند که اصولا حسادت و کینه پیش از آنکه به دیگری ضرر برساند نخست به خود شخص زیان میرساند. این بدان معناست که هم در دنیا شخص حسود و حاقد گرفتار افسردگی و ناراحتی روحی وروانی است و از آرامش برخوردار نمیباشد و هم در آخرت گرفتار عذاب است؛ بویژه اگر این حسادت و کینه به شکل عملی بروز کند.
کینهتوزی در روایات اسلامی
کینه از جمله گناهان قلبى است که از حسد و غضب نشأت مىگیرد و صفتى است که در آیات و روایات سرزنش شده است، انسان گاهى نسبت به ذات اقدس ربوبى و گاهى نسبت به بندگان او، کینه مىورزد. چنانکه گفته شد جاى کینه در نفس است و شخص کینهجو، چون قدرت شکست دادن و زمین زدن طرف مقابل را ندارد و یا آبرویش را کسى برده و تهمت زده و فحش شنیده، یا از ریاست و مال، او را محروم کرده و امثال اینها؛ دشمنى را به عنوان راهکار بدل مىگیرد تا در موقع حساس و وقت مناسب او را به زمین بزند و نابودش کند.
کینهتوز همیشه از دیدن محقود رنج میبرد و روزبه روز اگر جلو کینه را نگیرد آتشش بیشتر میشود.
در روایت اسلامی هنگامی که به صفات مومناشاره میشود آمده است که مؤ من اهل کینه نیست و عمل زشت و بد افراد را به خداى غالب واگذار مىکند و یا از بدى عمل مىگذرد و از قوه عاقله کمک میگیرد تا مبادا به آتش کینه بسوزد. (احیاء القلوب ص ۶۴)
صاحب مجمعالبیان درباره کینه نسبت به بندگان خدا مىفرماید: «شکى نیست که هر کس مؤمنى را به خاطر ایمانش دشمن داشته و قصد بدى کردن به او را داشته باشد کافر است ولى اگر به جهت دیگر (غیر از ایمان) مؤمن را دشمن بدارد فاسق است.(مجمع البیان: ذیل آیه ۱۰ سوره محشر.)
قرآن مجید دراین زمینه میفرماید: و آنانکه (پس از مهاجرین و انصار) آمدند (تابعین و سایر مؤمنین) همیشه در دعاى خود میگویند: پروردگارا! برما و برادران دینى ما که در ایمان از ما پیشى گرفتند ببخش و در دل ما کینه و حسد نسبت به مؤمنان قرار مده، پروردگارا توئى که (در حق بندگان) بسیار رئوف و مهربانی». (حشر، آیه ۱۰)
از پیامبر اکرم (ص) نقل شده است:« المُوًمنُ لَیسَ بحُقُود؛ مؤمن کینه توز نیست.»(اخلاق بشر: ص ۱۴۷.)
از امام صادق(ع) نیز درباره تفاوت کینه و حسادت نقل شده که فرمود: «حِقدُ المُوًمِن مقامُهُ ثُم یفارقُ اخاهُ فلا یجِد علیهِ شیْئا وحِقْد الکافر دهره؛ کینه مؤمن همان (ساعت درگیری)است و هنگامى که جدا شد در دل خود چیزى ندارد، اما کینه و دشمنى کافر همیشگى است.» (بحارالانوار: ج ۷۵، ص ۲۱۱.)
همچنین آن حضرت فرمود: «ایاک و عداوهًْ الرجال فآنها تورث المعرهًْ و نبدى العوره؛ از دشمنى با مردم دورى کن زیرا که دشمنى سبب تنهایى و ظاهر شدن عیب هاى انسان میگردد.» (بحارالانوار: ج ۷۵، ص ۲۱۱.)
امیرالمؤمنین (ع) فرمود: «احصد الشر من صدر غیرک بقلعه من صدرک؛ شر را از سینه دیگرى بر کن با کندن شر از سینه خویش- یعنى وقتى که تو دشمنى نکنی، با تو دشمنى نخواهند کرد.» (بحارالانوار: ج ۷۵، ص ۲۱۲)
اسلام سفارش کرده است که اگر از کسى بدى دیدیم، او را عفو کنیم تا بدین وسیله کینه از بین رفته و مشکلاتى که از این راه براى جامعه اسلامى پیش میآید ریشهکن شده و مسلمانان بتوانند بخوبى در کنار هم در صلح و آرامش به زندگى سعادتمندانه خویش ادامه دهند و البته لازم به تذکر است که این سفارش فقط در مورد مسلمانان است و گرنه در رابطه با کفار که قلبهاى آنان نسبت به مسلمین مملو از بغض و کینه است و منتظر فرصت و موقعیتند تا ضربه بر مسلمین وارد نمایند عملى نیست.
در این باره قرآن میفرماید: «اى گروه مؤمنان محرم اسرار از غیر خود انتخاب نکنید، آنها از هر گونه شر و فسادى درباره شما کوتاهى نمىکنند، آنها دوست دارند که شما در زحمت و رنج باشید (نشانههای) دشمنى از دهان آنها آشکار است و آنچه در دل پنهان دارند مهمتر است، ما آیات (و راههاى پیشگیرى از شر آنها) را براى شما بیان کردیم، اگر اندیشه کنید، شما کسانى هستید که آنها را دوست میدارید، اما آنها شما را دوست ندارند در حالى که شما به همه کتابهاى آسمانى ایمان دارید (اما آنها به کتاب آسمانى شما ایمان ندارند) و هنگامى که شما را ملاقات میکنند (به دروغ) میگویند ایمان آوردهایم اما هنگامى که تنها میشوند از شت خشم بر شما سر انگشتان خود را به دندان میفشرند، بگو بمیرید با همین خشمى که دارید، خدا از (اسرار) درون سینهها آگاه است، اگر نیکى به شما برسد ناراحت میشوند و اگر حادثه ناگوارى براى شما رخ دهد خوشحال میگردند، (اما) اگر (در برابر آنها) استقامت و پرهیزکارى پیشه کنید (نقشههاى خائنانه) آنها به شما زیانى نمىرساند و خداوند به آنچه آنها انجام میدهند احاطه دارد.»(آل عمران، آیه ۱۱۸-۱۲۰)
در حکایتی درباره کینهتوزی آمده است که شیبه که نام پدرش عثمان بود و در جنگ احد به همراه کفار در حال کفر کشته شد؛ چون پیامبر پدرش و هشت نفر از خاندان او را کشته بود، کینه پیامبر به دلش شعله مىکشید. خودش مىگوید:
هیچکس نزد من از محمد(ص) دشمنتر نبود، زیرا هشت نفر از خاندان مرا کشته بود که همه، لیاقت پرچمدارى و ریاست داشتند. همیشه اندیشه کشتن پیامبر را در خود پرورش مىدادم، ولى وقتى که مکه فتح شد از رسیدن به آرزوى خود مایوس شدم، زیرا فکر مىکردم چگونه ممکن است به منظور خود دست یابم با اینکه همه عرب به دین او درآمدند.
ولى هنگامى که مردم هوازن بر مخالفت و دشمنى او اجتماع کردند و با وى اعلان جنگ دادند، دوباره تا اندازهاى این آرزو در دلم زنده شد، ولى مشکل این بود که ده هزارنفر اطرافش را دارند! وقتى که جمعیت مسلمانان با اولین برخورد با هوازن فرار کردند با خود گفتم الان وقت آن است که به مقصود خود نائل شوم و انتقام خونهاى خود را بگیرم.
از جانب راست پیامبر حمله کردم، عباس عموى پیامبر را دیدم که از او حمایت مىکند. از جانب چپ برآمدم ابوسفیان بن حارث پسرعموى حضرت محافظ او بود، گفتم: این هم مرد شجاعى است که محمد را پاسدارى مىکند. از پشت سر آنقدر نزدیک شدم که نزدیک بود شمشیرم او را فراگیرد، ناگاه شرارهاى از آتش میان من و او حائل شد که از برق آن چشمم خیره گردید، دستها را به صورت گرفته و به عقب سر برگشتم و فهمیدم از جانب خدا حفظ مىشود.
حضرت متوجه من شد و فرمود: شیبه نزدیک بیا، نزدیک رفتم دست به سینهام نهاد و فرمود: خدایا شیطان را از او دور گردان، هنگامى که به صورتم نظر کرد او را از چشم و گوشم دوستتر داشتم و همه آن کینهها به دوستى تبدیل شد.
سپس با دشمنان مشغول جنگ شدم و در یارى پیامبر(ص) چنان بودم که اگر پدرم جلو مىآمد او را مىکشتم. پس از خاتمه جنگ به من فرمود: آنچه خدا دربارهات اراده فرمود، بهتر از آنچه بود که مىخواستى.(_ پیغمبر و یاران ۳/ ۲۹۸ – بحارالانوار ۲۱ / ۱۵۶. حکایتهاى شنیدنى ۴/ ۱۵۹ – بحارالانوار ۳۹/ ۲۷۰.)
از روایات درمىیابیم که مؤمن وقتى خشمگین مىشود و آتش خشم در دلش شعلهور مىگردد، آن آتش را خاموش مىکند، نه آنکه آتش را پنهان کند. افراد عادى خشم را در نهانخانه دل پنهان مىکنند. از این رو، علماى اخلاق در تعریف حقد فرمودهاند: حقد نهان داشتن عداوت در قلب است. در روایت نیز از امیر مومنان روایت شده که فرمود: شر ما سکن القلب الحقد؛ از جمله بدترین شرورى که در دل لانه مىکند، کینه است. (غرر، ج ۴، ص ۱۶۴)
ایشان همچنین میفرماید: الحقد من طبایعالاشرار؛ کینهورزى، طبیعت افراد شرور است. (غرر، ج ۲، ص.۱۶۳)
حضرت رسول(ص) فرمودند که مؤمن آنگاه که نتوانست انتقام گیرد، کینه را در دل نگاه نمىدارد: «المؤمن لا بحقود»؛ مؤمن خیر مؤمن را مىطلبد حتى اگر دربارهاش به ناروا عمل کرده باشد. مؤمن به ملکه مقابل حقد که نصیحت است آراسته است. (وسایلالشیعه، ج ۱۱، ص.۱۸۰)