یک شهید، یک خاطره
چند استخوان و یک پلاک...
مریم عرفانیان
- «اگه بچههای من هم یتیم بشند، چه کسی دست نوازش به سر اونا میکشه؟»
با ناراحتی میگفتم : «چه حرفی میزنی آقا محمود!»
او ادامه میداد:
- «دوست دارم بینام و نشون باشم، میدونم وقتی که برگردم پسرم بزرگ شده و خودش پای تابوتم رو میگیره.»
***
پسرم دیگر بزرگ شده بود که محمود برگشت. تنها نشانش هم همین بود، چند استخوان و یک پلاک...
خاطرهای از شهید محمود صالحی
راوی: طیبه صالحی، همسر شهید