نگاهی به فیلم «همه میدانند»
بیگانگان در قطار سریع السّیر ستوان کلمبو
سعید مستغاثی
در فیلم «همه میدانند» هم ابتدا با یک قصه اجتماعی همراه با چاشنی عشق سوخته و زنده کردن آن در شرایط جدید پس از دورانی طولانی، مواجه هستیم. لائورا (پنه لوپه کروز) به همراه دختر 16 ساله خود، ایرنه و پسر کوچکترش از آرژانتین به محل تولدش در اسپانیا رفته تا در عروسی خواهر کوچکترش شرکت کند. در این سفر، شوهرش (آلخاندرو) همراهیاش نمیکند. در هنگام ورود لائورا به روستای محل تولدش با همان خواهر در آستانه عروسی و همچنین با خواهر دیگر لائورا که گویا ازدواج ناموفقی داشته و اینک در آستانه طلاق است و یک خواهر بزرگتر آشنا میشویم به علاوه داماد بزرگتر به نام فرناندو و پدری پیر و بالاخره فردی به نام پاکو (خاویر بادرم) که در همان ابتدا مشخص میشود، عشقی قدیمی و سوخته مابین او و لائورا جریان داشته است.
اما فیلم «همه میدانند» هم مانند فیلم«فروشنده»، با تاخیری حدود 40-45 دقیقهای شروع میشود. اشتباه نشود در فیلمهایی مانند«پدرخوانده»(فرانسیس فورد کوپولا) و «شکارچی گوزن» (مایکل چیمینو) هم حدود یک ساعت اول فیلم، با ماجراهای یک عروسی و نمایش مفصل مراسم آن مواجه هستیم و از آن پس، ناگهان فیلم به فضایی متفاوت و حتی متضاد با یک ساعت نخست، وارد میگردد اما آنچه ورای اتفاقات عادی یک مراسم در آن یک ساعت برجسته به نظر میرسد، معرفی و باز شدن شخصیتها و ارتباطات مختلفی است که در ادامه اثر، گره ساز یا گره گشا بوده و یا زمینهساز درام قسمتهای بعدی قصه هستند. اما در فیلم «همه میدانند»، آنچه در بخش اول قصه یعنی قسمت مراسم عروسی و پیش و پس آن دیده میشود، بیشتر روی همان مراسم و قضایای عادیاش متمرکز بوده و طی این مدت تقریبا به دشواری میتوان شخصیتها را شناخت. دوربین فرهادی برخلاف کوپولا و چیمینو در دو فیلمی که از آنها نام بردیم، هیچگونه مکث دراماتیکی بر شخصیتها نداشته و مانند یک فیلم مستند عروسی از کنارشان به سادگی عبور میکند.
در همین یک سوم ابتدایی فیلم است که فرهادی به دفعات از نمادها و نشانههایی استفاده کرده که تقریبا در دیگر بخشهای فیلم کاربردی ندارند، مثل ساعت کلیسا که فیلم بانمایی از اتاقک آن در بالای ساختمان کلیسا شروع میشود یا نوشتههای عاشقانه روی دیوار همان اتاقک، یا کبوتری که در آن اتاقک به دام افتاده و یا نمای ورودی پاکو روی ماشین کشاورزی و با ماسکی در مقابل دوربین از چهره برمی دارد.
اما فیلم «همه میدانند» با عبور از فضای عروسی و ورود به قضیه ربوده شدن دختر لائورا یعنی ایرنه ، به وادی دیگری میغلتد، از این پس با یک تریلر جنایی روبروییم. چرا که ربایندگان ایرنه، همانهایی هستند که براساس بریدههای یک روزنامه (که در آغاز فیلم هم نماهایی از آنها را دیده ایم) و اظهارات اعضای خانواده، قربانی قبلی خود را کشتهاند. خصوصا که اطلاع به پلیس، این روند را تسریع خواهد کرد. متهمان مختلفی مطرح میشوند؛ از فیلمبرداران مراسم که گویا از زندانیان بازپروری شده در موسسه همسر پاکو هستند تا یک آشنا که میتواند از اعضای خانواده شان باشد.
اما با پیشرفت داستان، متوجه میشویم پدر خانواده (که او نیز مانند پدر فیلمهای «جدایی» و «فروشنده» به نوعی معلول است) با هوسبازی و سبکسری، ثروت و زمینهای خود را در قمار به اهالی دهکده باخته و حالا از همه طلبکار بوده و همه اهالی روستا را غاصب زمینهای خود و دخترانش میداند از جمله پاکو که گویا زمینهای لائورا و شوهرش آلخاندرو را به ثمن بخس خریده است.
از طرف دیگر روستا دچار بحران بیکاری و فقر است و دراین میان اوضاع مالی پاکو بهتر از سایرین به نظر میرسد. علاوهبراینها، لائورا و شوهرش نیز پولدار و ثروتمند قلمداد میشوند، چرا که آلخاندرو، قبلا مبلغ زیادی به کلیسای روستا کمک کرده است. این فرضیات احتمال دزدیدن ایرنه توسط یک یا چند تن از اهالی روستا برای سرکیسه کردن آلخاندرو پولدار را قویتر میکند اما پی بردن به اینکه او مدتهاست ورشکسته شده و دیگر پولی در چنته ندارد، فیلم را بیش از پیش سردرگم میسازد تا اینکه ناگهان معجزه فیلمنامهنویس شکل گرفته و بدون هیچ زمینه قبلی یا زمینهسازی دراماتیک و حتی اندکی فضا سازی برای افشای این موضوع مهم و کلیدی، به یکباره از زبان لائورا (بدون کمترین حس و حال) میگوید که ایرنه فرزند نامشروع ارتباط ضد اخلاقی او با پاکو پس از ازدواجش با آلخاندرو بوده و خود آلخاندرو نیز از این موضوع باخبر است و آن را پذیرفته است! و موضوع دیگری که تقریبا به فاصله کمی افشا میشود، این است که همه اهالی دهکده این موضوع را میدانند و بارها از شباهتهای ایرنه با پاکو سخن گفته اند!
البته ارائه این اطلاعات هیچ یک دارای روایت و ساختاری سینمایی نبوده و تنها از طریق دیالوگهای راست و مستقیم بسان یک نمایشنامه رادیویی بیان میشوند بدون آنکه کوچکترین نشانه و یا زمینهای از این برداشتها و تلقیها و دانستههای مردم روستا را قبل از آن مشاهده کرده باشیم. اصلا مردم این روستا به جز بخش کوچکی در مراسم عروسی و یک بار هم در کافهای که با پدر لائورا دعوا به راه میاندازند و همچنین چند نفر هم در مزرعه پاکو، انگار دیگر به چشم نمیآیند تا از آنها عمل یا عکسالعملی دیده شود!
حالا از این پس فیلم وارد فضای آثار آگاتا کریستی میشود که با منطق آن، همه مردم دهکده میتوانند متهم باشند. چراکه میتوانند با ربودن ایرنه، هم شوهر پائولا را که فکر میکردند، پولدار است، سرکیسه کنند و هم پاکو که وضعش در آن روستا از همه روبراهتر است تا کمی به وضعیت فقر و فلاکت خود سامان دهند. در واقع از این پس روال منطقی قصه این میتوانست باشد که همه مردم روستا به سبک فیلم «قتل در قطار سریعالسیر شرق» در این آدم دزدی، دخیل باشند و از قضا عنوان فیلم نیز حکایت از ادامه همین روال داشت. مثل فیلم «یک محکوم به مرگگریخته» ساخته روبر برسون که اسم فیلم نشان از آن دارد، بالاخره قهرمان داستان که یک محکوم به مرگ است از زندان میگریزد. اینکه عنوان و اسم «همه میدانند» تنها خبر از یک اطلاع ساده بدهد که مثلا تمامی مردم دهکده از رابطه لائورا و پاکو خبر داشتهاند، نهایت ساده اندیشی در انتخاب نام فیلم به نظر میرسد. در یک عنوان متناسب با بافت فیلم، این عنوان قاعدتا بایستی با هسته اصلی درام یعنی ربودن دختر ارتباط یابد و به نوعی آن را تشریح و توصیف دراماتیک نماید. مانند همان عنوان فیلم «یک محکوم به مرگگریخته» که ورای لو دادن پایان داستان، به محور اصلی درام یعنی تقدیر و سرنوشت و مسئله لطف که در آثار روبر برسون برجسته است،اشاره میکند.
اما روند اگاتا کریستی وار قصه با اطلاع از ورشکستگی آلخاندرو به هم میریزد وحالا یک گزینه هیچکاکی هم از نوع فیلم «بیگانگان در ترن» وارد لیست مظنونین میشود که در صحنهای به وضوح توسط همسر پاکو بازگو میشود و آن تبانی لائورا و شوهر و دخترش برای سرکیسه کردن پاکو است تا هم پول مفت فروشی زمین هایشان به او را بازگردانند و هم دوران بحران ورشکستگی خود را خاتمه بخشند که متاسفانه فرهادی با کج سلیقگی و باز به دلیل همان سرگردانی مابین دو یا حتی چند نوع فضا، کل این پازل که احتمالا ناخودآگاه به این صورت چیده شده را با دست خود خراب کرده و به دمدستیترین راهحل که از سریالهای پلیسی دهه 60 آمریکا مثل «کلمبو» میآید، چنگ میزند و متاسفانه این راهحل را هم با شعاریترین و کلیشهایترین تصاویر به تماشاگر حقنه میکند. قضیه «کفش گِلی» و «شک خواهر بزرگ» درواقع از آن مواردی است که حتی ستوان «کلمبو» (یکی از همان سریالهای دهه 60) هم با آن همه دقت و ظرافت، احتمالابه چشمش نمیآمد، چه برسد به خواهر بزرگتر که تقریبا کمتر شناختی از او در طول فیلم داده میشود. شاید منطقیتر این بود که شوهرش یعنی فرناندو با حضور مداومش در صحنههای مختلف و کنجکاوی و کارآگاه بازیهایش، آن را دریابد!
حالا با این پایان بندی کلیشه ای، فرهادی نه تنها منطقی که به طور دست و پاشکسته برای درام خود ساخته بود را نادیده میگیرد بلکه حتی به عنوان و اسم فیلم نیز رحم نکرده و آن را در کلیت اثر دارای کمترین بار معنایی میگرداند. درست مثل این است که در فیلم «روزی که زمین از حرکت باز ایستاد»، به هیچوجه حرکت کره زمین متوقف نشود یا در فیلم «در یک شب اتفاق افتاد» ساخته فرانک کاپرا مثلا ماجرا در دو شب روی دهد! و یا در همین فیلم «یک محکوم به مرگگریخته است»، هیچ محکوم به مرگی فرار نکند! قطعا عناوین فوق به ماجراها و مفاهیمی فراتر از یک رویداد دلالت دارند که اما مستقیما از رویداد خبر داده شده منشاء میگیرند ولی عنوان «همه میدانند» به جز یک خبر کوتاه از اطلاع همه مردم دهکده نسبت به یک خبر کهنه و قدیمی، نسبت به تمامی وقایع و رویدادهای فیلم منفک و منفصل نشان میدهد.
به جز این، اصغر فرهادی همچنان بر همان سیاهنمایی و نگاه بدبینانه نسبت به خانواده که تقریبا در تمامی فیلم هایش از «رقص در غبار» تا «چهارشنبه سوری» و «جدایی» و «گذشته» و «فروشنده» وجود داشته، پافشاری میکند و حالا که دیگر برخی خط قرمزهای ساخت فیلم در ایران هم درمقابلش قرار ندارد،در این جهت، به قول معروف به سیم آخر میزند.
در فیلم «همه میدانند» هم یک خانواده درست و درمان به چشم نمیخورد، لائورا به عنوان قهرمان داستان، از یک عشق سوخته به فردی الکلی پناه برده (به چه دلیل؟) و حاصل یک رابطه نامشروع را به او بخشیده و حالا هر دو نفر ورشکسته و ویران و خرد شده، نشان میدهند. پاکو یعنی شخصیت دوم قصه، اگرچه وضع مالیاش نسبت به بقیه روبراهتر است اما او هم داغ یک عشق سوخته بر دل دارد و یک خلاء 16 ساله که شاید همان دختر واقعیاش یعنی ایرنه باشد. ضمن اینکه او را همواره غاصب زمینهای لائورا به حساب میآورند. خواهر کوچکتر لائورا در حال ازدواجی است که در ابتدای فیلم با رد و بدل شدن یک دیالوگ مابین دو تا خواهر، ناگزیری آن روشن میشود و خواهر دیگر علیرغم داشتن بک بچه اما با شوهرش در استانه طلاق قرار دارد. پدر خانواده نیز ثروت خود را غصب شده توسط همه اهالی دهکده میداند. مردمی که خود در فقر و بیکاری دستوپا میزنند. حالا در میان همه این سیاهیها و نابسامانیها، تنها یک بچه زنازاده این فضای تلخ و چرک و کثیف را التیام میبخشد! او قبلا باعث شده تا ناپدری الکلیاش به زندگی بازگردد و حالا نیز باعث پیوند و دوستی دو مرد زندگی یک زن میشود که یکی از آنها همسر زن است و دیگری به طور همزمان پدر دخترش!
تنها از قِبَل این حاصل نامشروع است که از درون آن همه پلشتی و جنگ و دعوا، صداقت و ایثار و فداکاری بیرون میزند! و به نظر میآید که این اوج ستیز اصغر فرهادی با اخلاقیات دینی و مذهبی باشد. فرهادی در فیلم «همه میدانند»، حتی با نشانهها و نمادهایش نیز به جنگ دین و مذهب میرود، از همان نمای آغازین در آن اتاقک ساعت کلیسای قدیمی شهر که زنگش گاه و بیگاه به صدا در میآید تا نمای پایانی که کارگران شهرداری در حال شستشوی یک صلیب هستند.
از طرف دیگر آلخاندرو به عنوان تنها فرد مذهبی و معتقد داستان که به کلیسا کمک زیادی کرده و تمامی حرف هایش را هم با توکل به خدا تمام میکند (از همین روی هم مورد تمسخر و مضحکه خانواده پائولا قرار میگیرد)، فردی ضعیف النفس و بیحیثیت نشان داده میشود که بچه نامشروعی زندگیش را نجات بخشیده و حالا بازهم پول فردی که با زنش رابطه نامشروع داشته، زندگیش را نجات میدهد! و او ناگزیر تنها با همان فرد دوست و صمیمی میشود. یعنی در واقع مذهبیترین فرد ماجرا، حقیرترین فرد هم هست!! بقیه افراد چندان اعتقادی به دین و مذهب نداشته و حتی خود لائورا بارها به کنایه علیه خدا و دین سخن میگوید.
منجی قصه و شاید مثبتترین فرد در این ماجرا یعنی همان پاکو، کسی است که با زن شوهر داری رابطه نامشروع برقرار کرده، زمینهایش را به ثمن بخس خریده و حالا هم شغلش، ساخت و تهیه مشروبات الکلی است. به نظر میآید دیگر فرهادی نمیتوانست بیش از این به شخصیتهای اصلیاش وجه غیراخلاقی مذهبی و دینی بدهد!
شاید مجموع همه این موارد باعث شد تا علیرغم سرمایهگذاری اسپانیاییها برای به خدمت گرفتن یک فیلمساز دو اسکاره که اسکار بهترین فیلم غیر انگلیسی زبان امسال را برایشان تضمین کند، اما عطایش را به لقایش ببخشند و به جای آن فیلم دیگری به نام «قهرمانان» را روانه مراسم آکادمی علوم و هنرهای سینمایی آمریکا بکنند. شاید فرهادی براین باور بود که در هرجایی میتواند سیاهنمایی و نگاه تلخ خود را به عنوان فیلم و سینما قالب کند اما شاید خیلیها، هر خفت و خواری و سیاهنمایی را برای دریافت یک مجسمه یا خرس زرین و یا نخل طلا تحمل نکنند!
البته تهیه کنندگان فیلم گویا اجازه ندادهاند فرهادی به سبک و سیاق آثار قبلیاش، با پایان به اصطلاح باز فیلمش را تمام کند و از وی نتیجه قطعی خواستهاند و از همین روی تنها کاری که فرهادی برای حفظ امضای خود و توجیه یک پایان باز توانسته انجام دهد، این بوده که این سؤال پیش پاافتاده را در ذهن تماشاگر باقی گذارد که مثلا در آن صحنه آخر، خواهر بزرگتر راز خواهر کوچکتر خود را به شوهرش فرناندو خواهد گفت یا نه؟!