بررسی جریان فیلمهای سخیف در حال اکران - بخش اول
سینمای لس آنجلسی
آرش فهیم
نماینده بارز سینمای لس آنجلسی!
نماینده مشخص این آثار، دقیقا فیلمی است که اسمش، رسمش را فاش میکند؛ «لس آنجلس تهران» تمام شاخصهای آثاری شبیه به موسیقی لس آنجلسی را داراست.
مهمترین ویژگی فیلمهایی که در این دسته قرار میگیرند، بی داستانی است. نویسندگان یا فیلمسازهایی میتوانند داستان تعریف کنند که جهانبینی، هویت و سبک زندگی خاصی دارند، در غیر این صورت در تعریف داستان و حتی نوشتن یک قصه ساده و کوتاه نیز ناتوان میمانند. بنابراین، آثار آنها مجموعهای از موقعیتهای پرت و پلا و بیسر و ته به اضافه در هم لولویدن چند آدم حیف نان و بیان دیالوگهای چرند و بیوزن و آهنگ است. درست مانند فیلم جدید تینا پاکروان- اگر بتوان نام فیلم بر آن گذاشت- که از ابتدا تا انتها، درباره همراهی آدمهایی است که نه روابط مشخصی دارند، نه دلیل رفتارهایشان معلوم میشود و نه نتیجه کارهایشان. در ابتدای فیلم میبینیم که یک خانواده مقیم لس آنجلس از بدحال شدن مادر بزرگ ساکن تهران خود خبردار میشوند و به همین دلیل هم یکی از پسرهای خود را راهی میکنند تا نزدیک او باشد. اما مشخص نمیشود که چرا لس آنجلس و مثلا چرا لاس وگاس یا واشنگتن نه؟ چرا تهران انتخاب شده و مثلا کرج یا اراک نه؟ چرا این پسر راهی ایران میشود و مادرش نمیآید؟ بعد از آن هم که دیگر از خانواده اهل لس آنجلس هیچ خبری نمیشود! اما شگفت انگیزتر از همه وقتی است که پسر به ایران میآید و مقصدش به طور اتفاقی با یکی از همسفرانش (بهروز)، یکی از آب در میآید. چون مادر بزرگ و خدمتکارش مشغول تماشای فیلم هستند، مجبور میشوند از دیوار بالا بروند و این گونه خود را به آنها برسانند و موجب ترس و هراس پیرزنها شوند. اما عجیب است که مادر بزرگ وقتی نوه خود را پس از سالها میبیند، هیچ واکنشی نشان نمیدهد! یعنی فیلم تا این حد از واقعیت دور است که یک رابطه عاطفی ساده بین مادربزرگ و نوه هم در آن دیده نمیشود. این نوع روایت فیلم، تا پایان به همین منوال ادامه پیدا میکند.
البته در این جور فیلمها معمولا سعی میشود تا چند صحنه رقص و آواز هم قرار بگیرد- به سیاق فیلمفارسیهای قدیم- تا هم کمبود داستان و روایت جبران شود و هم اینکه مثلا جذابیت به وجود آید. اما جالب است که کارگردان «لس آنجلس تهران» حتی این صحنههای فیلم را هم نتوانسته جذاب از آب درآورد و بیشتر باعث تهوع میشود.
در چنین وضعیتی، حتی کاراکترها نیز بیجان میشوند و نه تنها شخصیت بلکه حتی تیپ هم ساخته نمیشود؛ این است که بازیگران مشهور و باتجربه در «لس آنجلس تهران» کالبدهایی بیجان و بد شکل هستند. پرویز پرستویی با کارنامهای پر از نقشهای به یاد ماندنی، این بار در میزانسنی لغزان و نامفهوم قرار گرفته است و نتیجهاش، همان است که در طول فیلم دائم تکرار میکند؛ خاک میشود، آن هم بدجور!
وجه مشترک همه فیلمهای «لس آنجلسی» تحقیر انسان است. آدمها در این نوع فیلمها اغلب موجوداتی فرومایه به تصویر کشیده میشوند که هیچ هدف و نیت روشنی در زندگی ندارند. حتی آنچه به عنوان عشق در چنین آثاری پدیدار میشود، شکافته شدن عقدههای جنسی است. در این میان، زنان بیش از دیگران تحقیر میشوند. دقیقا مثل فیلم «تهران لس آنجلس» که در آن، حتی پیرزنها نیز موجوداتی جنسی هستند و همه حرکات و انگیزههای آنها ناشی از غرایز است. در این فیلم، عشق در نگاه اول و در نخستین برخورد، این بار در یک زن کهنسال اتفاق میافتد.
نمادپردازی برای جبران کارنابلدی
این روزها مد شده که هر کس بلد نیست فیلم بسازد، سراغ تجربهگرایی و آوانگارد بازی میرود! درست مثل رضا کاهانی؛ او معمولا ناتوانی خود در داستانگویی و روایتگری و شخصیتپردازی را با هنجارشکنی عمدی برای سانسور و توقیف فیلمهایش جبران میکند. این بار اما پشت فرم بازیهای بیمعنا و اطوارهای شبه هنری پنهان شده است. به همین دلیل هم در مقابل انتقادات، گفته شده که این فیلم باید در گروه «هنر و تجربه» اکران میشد تا مردم با دیدن اسم رضا عطاران و حمید فرخنژاد، به هوای تماشای یک کمدی سراسر خنده، فریب نخورند. چون «خانم یایا» کمدی نیست، هر چند لودگی و وقاحت دارد. اما ابتذال فیلم نیز روشنفکرانه است و برای درک مفاهیم غیراخلاقی و نازل آن، باید نماد و نشانههایش را تحلیل کرد و از روشهای هرمنوتیک و نظریات پساساختارگرایانه استفاده کرد تا عمق فضاحت فیلم را فهمید!
کاهانی که در چند فیلم اخیر خودش به پوچی و یأس درباره جامعه و سپس انسان رسیده بود، این بار خود سینما را هجو کرده و به تمسخر گرفته است. یعنی دیگر حتی تعهدی نسبت به حرفه خودش هم ندارد و طوری فیلم ساخته که گویی سینما برایش چیز بیهودهای است.
«خانم یایا» نیز تقریبا به همان مسائل فیلم «لس آنجلس تهران» مبتلاست؛ از جمله فقدان روایت داستانی. گویی فیلمساز حوصله اینکه داستان بنویسد و درام به وجود آورد نداشته. به نظر میرسد که یک سفر همراه دوستان به پاتایای تایلند انجام دادند و گفتند چه بهتر که هزینه سفر را هم با ضبط چند تصویر و وصل کردن آنها به هم و فروختنش به مردم به نام فیلم، جبران کنند. به ویژه اینکه این روزها هزینه مسافرت خارج از کشور هم زیاد شده و سلبریتیهای عزیز برای سفر به تایلند و دبی و لس آنجلس و ... در تنگنا هستند! وگرنه دلیل دیگری برای ساختن این فیلم در پاتایا به نظر نمیرسد و این داستان در هر شهر و کشور دیگری نیز میتوانست رخ دهد. بخش اعظم زمان فیلم، دو مرد در هتل نشستهاند و فکر میکنند! صحنههای کشدار حمام و شنا کردن در استخر هم فیلم را حسابی آبکی کرده است. خانم یایا نیز یک موجود تخیلی است که در ذهن این دو نفر شکل میگیرد. همانطور که گفتیم، مخاطب با دیدن این روایت کشدار و بیمایه، باید به فکر فرو رود و منظور فیلم را کشف کند. البته این سرکاری است، چون «خانم یایا» یک اثر ماقبل فیلم است و اصلا فیلم نیست که بخواهیم منظور و مفهومی را از آن بیرون بکشیم.
سقوط برای چند ریال بیشتر
لازانیا یک فیلم شانه تخم مرغی است که به اشتباه از سینما سر در آورده است؛ حتی ارزش عرضه در سوپر مارکتها را هم ندارد. چون همه چیز در آن به قدری آماتور و پیش پا افتاده است که معلوم نیست چنین اثری اصلا چگونه مجوز نمایش عمومی گرفته؟ از روایت سطحی و بیمنطق گرفته تا بازیهای تماما تکراری و تصاویری که کمترین نسبتی با یک اثر سینمایی ندارند، به نام یک فیلم، کنار هم قرار گرفتهاند.
حسین قناعت، بعد از فیلم خوب «قهرمانان کوچک» این بار اثری ضدمخاطب و توهینآمیز علیه مردم را ساخته که حتی یک موقعیت کمدی واقعی هم در آن وجود ندارد. چون کارگردان برای به خنده واداشتن مخاطب، فقط به رکیکگویی و طرح مسائل جنسی آن هم به مبتذلترین شکل ممکن متکی است و اگر این مسائل را حذف کنیم، دیگر چیزی از فیلم باقی نمیماند.
قصه فیلم، هیچ منطقی ندارد. ناظم مدرسه از دانشآموز بازیگوشی میخواهد تا پدرش در مدرسه حضور یابد. اما چون پدر فوت کرده، پس ناظم مادرش را فرا میخواند. پسر وقتی ناراحتی مادر را میبیند برای اینکه او را ناراحتتر نکند، از دایی خود میخواهد تا گریم زنانه کند و به جای مادرش نزد ناظم بیاید. از بد روزگار نیز ناظم، عاشق دایی میشود! ماجرای مردانی که ظاهر خود را زنانه میسازند تا به هدفی برسند، یک نقش مایه قدیمی در سینمای جهان است. فیلم «بعضیها داغش رو دوست دارند» ساخته بیلی وایلر، معروفترین اثر در این زمینه است. اما در فیلم «لازانیا» ماجرای جابجایی یک مرد و زن، بدون هیچ دلیل قانعکنندهای رخ میدهد. این درست است که منطق و واقعگرایی در فیلمهای کمدی، فانتزی و ترسناک، با فیلمهایی که داستانهای خانوادگی و اجتماعی دارند متفاوت است. اما حتی تخیلیترین فیلمها هم باید باورپذیر باشند و ماجراهای آنها عقلانی به نظر برسد. اما در «لازانیا» حتی ماجراها ارتباط و اتصالی با هم ندارند. به طور مثال، ماجرای خواستگاری کلهپز از مادر، ربطی به بقیه داستان فیلم ندارد. آخر و عاقبت فیلم ساختن با وسوسه فروش نجومی و بدون هیچ دغدغه فرهنگی و حتی سینمایی، لازانیایی بدشکل و با طعم و مزهای مشمئزکننده و مهوع است!