kayhan.ir

کد خبر: ۱۴۸۹۶۵
تاریخ انتشار : ۱۷ آذر ۱۳۹۷ - ۱۸:۲۵

مثل فرمانده‌ام(یک شهید، یک خاطره)

مریم عرفانیان

سال ۱۳۵۸ بود. هنوز عاقد سومین خطبه‌ عقد را نخوانده بود که دوباره شرایطش را تکرار کرد:
- «من پاسدارم. ممکنه پام قطع بشه، یا چشمام نابینا. ممکنه مجروح، مفقود یا شهید بشم. اگه می‌تونی با من زندگی کنی، بله رو بگو، وگرنه هنوزم می‌تونی بگی نه.»
 شرایطش را می‌دانستم و با تمام وجود گفتم:
- «بله.»
***
سال ۱۳۵۹ بود. خداوند فرزندی به ما عطا کرد، نوزاد را خیلی دوست داشت. شب‌ها تا صبح فرزندمان را در آغوش می‌گرفت و می‌گفت: - «آرزو دارم وقتی فرزندم چهل روزه شد، شهید بشم؛ درست مثل فرمانده‌ام شهید رستمی. آخه فرزند او هم چهل روزه بود که به شهادت رسید.»
***
 سال ۱۳۵۹ بود. فرزندم چهل روز داشت که ما را برای همیشه تنها گذاشت؛ درست مثل فرمانده‌اش.
خاطره‌ای از شهید علیرضا کلاته
راوی: همسر شهید