گفت و گو با آیت الله محمد یزدی (1)
شعار «هم مرجعی؛ هم رهبری» چه زمانی به وجود آمد
خرداد ماه ۱۳۹۳ امامت آن «یار خراسانی» وارد بیست و ششمین سال خویش میشود. مقتدای ما در این سالیان گران، کشتی رهبری امت اسلام را از طوفانهای سهمگینی عبور داده و امروز مجد و عظمت اسلام و نظامی را که از خمینی کبیر به یادگار مانده، به رخ جهانیان کشیده است. او در دوران پر فتنه ما، رایت عظمت اسلام و تشیع را برافراشته و فرو شکننده ابهت پوشالی دشمنان آن است.
از این رو بخشهایی از گفتوگوی مجله پاسدار اسلام با یار دیرین امام و رهبری، آیتالله محمد یزدی که مشتمل گوشهای از ویژگیهای علمی وفقهی رهبر معظم انقلاب است تقدیم خوانندگان گرامی میشود.
آیتالله یزدی از پیشگامان استوار نهضت امام خمینی بوده و بعد از پیروزی انقلاب حضرت امام تا وقتی درقم بودند درمنزل ایشان اقامت داشتند و در پی استعفای آیتالله صافیگلپایگانی، از سوی حضرت امامخمینی(ره) به عضویت شورای نگهبان درآمد و در حال حاضر از فقهای آن شورا و دبیر جامعه مدرسین حوزه علمیه قم و عضو مجلس خبرگان رهبری است وی مسئولیتهای مهم دیگری از جمله ریاست قوه قضاییه را در کارنامه خود دارد.
* * *
* نقطه آشنایی شما قبل از انقلاب با رهبرمعظم انقلاب از چه مقطعی بود و پایه علمی ایشان را در آن دوران در چه سطحی دیدید؟ مکانت اصولی و فقهی حضرت ایشان از چه دورانی بر شما آشکار شد؟
- قبل از پیروزی انقلاب، بنده روی علاقه طبیعی خودم سعی میکردم کسانی را که در مسیر مبارزات بودند، بشناسم و با آنها ارتباط برقرار کنم. درهمان دوره، در سفری به مشهد مشرف بودم و از بعضی از دوستان آنجا در باره انقلابیون آن شهر سؤال کردم. این دوستان متفقا گفتند که جناب آقای خامنهای در مسجدی نماز میخوانند و بعد هم سخنرانیهای پرنکته و پرشوری میکنند، انقلابیها هم معمولاً میآیند آنجا. گفتم حتماً برویم ببینیم. رفتیم مسجد ایشان و... .
* مسجد کرامت را میفرمایید؟
- بله، رفتیم و دیدیم مسجد پر جمعیت و بسیار خوبی است. بعد هم منبر ایشان بود و همان منبر، واقعاً مرا گرفت و ازهمان زمان با خودم گفتم معلوم است که ایشان از وزنههای انقلاب خواهند بود. البته درمقطعی که در قم تشریف داشتند، دورا دور ایشان را میشناختم، اما ارتباط نزدیکی با ایشان نداشتم، چون با فاصلهای به مشهد برگشتند. میدانید که در آن دوره، ایشان به دلیل شرایط پدر بزرگوارشان ساکن مشهد شدند. شاید این همه عنایاتی هم که خداوند به ایشان کرده، به خاطر همین مدت مدیدی است که نسبت به پدرشان این همه حق پدر ـ فرزندی را رعایت کردند. با این حال در همان دوره اقامت حضرت ایشان در مشهد هم، دوستان ایشان در قم که در دوران تحصیلی به ایشان نزدیک بودند و به درس امام میآمدند، کم و بیش برای ما میگفتند که جناب آقای خامنهای از فضلا هستند. به عنوان نمونه ایشان با مرحوم آقای طاهری خرمآبادی که اخیراً فوت شدند، مباحثه داشتند که از زبان ایشان هم، شخصیت و مقام علمی آقا را میشنیدیم و با جایگاه ایشان بیشتر آشنا میشدیم.
این گذشت تا دوران تبعیدهای علما و روحانیون به مناطق دورافتاده پیش آمد که وضعیت خاص و خیلی جالبی بود. ازجمله وقایع این دوره هم یکی این بود که اشخاصی از شهرستانها به دیدار انقلابیون میرفتند و اگر آنها کاری داشتند، رسیدگی و کمک میکردند و علاوه بر رفع احتیاجات، یکی از کارهایی که میتوانستند و انجام میدادند این بود که اخبار را به یکدیگر میرساندند. در این دوره متوجه شدیم که جناب آقای خامنهای به ایرانشهر تبعید شدهاند. روی همان آشنایی در مشهد و صحبتهایی که فیالجمله از دوستانشان در حوزه میشنیدم، سعی کردم در حد امکان، مردم آن منطقه را با مقام ایشان آشنا کنم که از حضورشان در آن نقطه کمال استفاده بشود. مرحوم محصل یزدی مسجد آل الرسول را- که هزینه اولیه آن را مرحوم آقای بروجردی داده بودند- در ایرانشهر پایهگذاری کرده بود. ایشان در قم با ما آشنا بود و مجلهای را هم منتشر میکرد و از من هم چند مقاله گرفته بود. متأسفانه چون کمی محافظه کار بود، در دوران انقلاب مقداری از ما فاصله گرفت. به هر حال به آقای محصل نوشتم شما که در آنجا نفوذ داری، به دوستانت بگو که در این جهت همکاری و کمک کنند، اما متاسفانه از این مکاتبات پاسخ مثبتی نگرفتم.
بنده بعد از مدتی، در زندان بوشهر گرفتار شدم و از بیرون اطلاعی به دست نمیآوردم، ولی در مدتی که به صورت تبعید در آنجا بودم، اخبار دیگر انقلابیون کم و بیش به ما میرسید. مدتی هم در اسلامآباد غرب و رودبار تبعید بودم. به هر حال درجاهایی که تبعید طولانیتر بود، معمولاً رفت و آمدها بیشتر میشد و از وضعیت ایشان هم مطلع میشدیم و میدانستیم که به آن مسجد رفت و آمد میکنند و مردم هم خیلی به ایشان توجه دارند.
شرایط و ارتباطات به همین منوال پیش رفت تا وقتی که انقلاب پیروز شد. پس از انقلاب به لحاظ مسئولیتهایی که حضرت ایشان و بنده در نهادهای مختلف داشتیم، طبعا دیدارها زیاد و مباحث و گفتوگوهای فراوانی بین ما انجام میشد. در این گفتوگوها من از دانش فقهی و اصولی آقا و نیز روشنبینی منضم به آن خیلی لذت میبردم. در مواردی هم این گفتوگوها، اصالتا فقهی یا اصولی و کلامی نبودند، اما نهایتا به این مباحث هم منتهی میشدند و تواناییهای ایشان در این دو عرصه هم برای ما مشهود میشد. به طور مشخص وقتی که حکم امام برای تنظیم بازنگری قانون اساسی خطاب به جناب آقای خامنهای صادر شد، ما هم یکی از افرادی بودیم که در آن نامه مأمور شدیم عضو هیئت بازنگری قانون اساسی باشیم.
اولین جلسهای که بهطور رسمی درخدمت ایشان بودیم، در محل مجلس سابق انجام شد. دو سه بار در مجلس تشکیل جلسه دادیم و بعد ایشان جلسه را به دفتر خودشان در ریاست جمهوری منتقل کردند. ایشان رئیس جلسه بودند، آقای هاشمی نایب رئیس و من و مرحوم دکتر حبیبی هم منشی بودیم. آئیننامه داخلی هیئت بازنگری قانون اساسی را هم من و آقای حبیبی تهیه کردیم.
به فاصله کوتاهی کمکم بیماری حضرت امام شدید شد و آقای خامنهای و آقای هاشمی معمولاً برای عیادت امام میرفتند. جلسه بازنگری قانون اساسی باید سیر عادی خود را طی میکرد و به کار ادامه میداد، لذا اداره آن را به عهده ما گذاشته بودند. طبعاً باید گزارش کار را به ایشان که رئیس شورای بازنگری بودند میدادم و به این ترتیب آشنایی و رابطه ما بسیار نزدیکتر شد.
* در این دوره که به انتخاب ایشان به رهبری هم نزدیک میشدیم، در ایشان چه ویژگیهایی را مشاهده میکردید؟
- ایشان فوقالعاده مهربان، رئوف و اجتماعی بودند و هستند و برخلاف من که حافظه خوبی ندارم، حافظه بسیار قویای دارند. به بنده هم بسیار هم لطف و محبت داشتند. بنده در دوران بازنگری قانون اساسی با درجه فضل، اطلاعات عمومی و روحیه انقلابی ایشان بسیار بیشتر آشنا شدم و واقعاً غیر از همکاری، ارادت خاصی به ایشان پیدا کردم.
پس از رحلت حضرت امام (ره)، مجلس خبرگان بلافاصله ایشان را به رهبری انتخاب کرد. یک روز ایشان به من پیغام دادند: «بیایید به دفتر، با شما کار دارم». رفتم و ایشان فرمودند: «به نظر شما برای ریاست قوه قضائیه چه کسی مناسب است؟» گفتم: «این یک سؤال ارتجالی است، اجازه بدهید چند روزی فکر کنم و بعد خدمتتان عرض میکنم».
حدود یک هفته طول کشید و فهرستی را تهیه کردم و خدمت ایشان رفتم و عرض کردم: «به نظر من این آقایان مناسباند، هر کدام را که خودتان صلاح میدانید، انتخاب کنید». ایشان بلافاصله گفتند: «خودتان چطور؟» گفتم: «راجع به خودم فکری نکردهام، ولی میتوانم اجمالاً بگویم از چیزی نمیترسم». ایشان گفتند: «من به همین ویژگی توجه دارم. شما بروید و خودتان را برای قوه قضائیه آماده کنید. من هم یک چیزی مینویسم». مدت زیادی نگذشت که ایشان حکم را نوشتند و ما به عنوان «رئیس قوه قضائیه» مشغول کار شدیم.
در اینجا توضیحا باید عرض کنم که قبل از رحلت حضرت امام(ره)، شورای عالی قضایی متشکل از شش نفر بود که کارها را تقسیم کرده بودند. پس از بازنگری قانون اساسی، این شورا تبدیل به ریاست قوه شد. از آنجا که کار شش نفر به عهده یک نفر قرار داده شده بود، باید تقسیم وظایف میکردم و آئیننامه مینوشتم، اما از همان روز اول به شیوه طلبگی، کارم را شروع کردم و حتی یک روز هم نگذاشتم دستگاه قضا معطل بماند.
از دو گروه از داخل و خارج قوه قضائیه برای تنظیم آئیننامه کمک گرفتم. یکی دو ماهی هم طول کشید تا آئیننامه تنظیم شد. منتظر بودم کار به جایی برسد و برای عرض گزارش، خدمت ایشان بروم. یک روز آقای ناطق نوری به دفتر بنده آمدند و گفت: «چرا به دفتر آقا رفت و آمد نمیکنی؟» گفتم: «بروم چه بگویم؟ در آنجا کاری ندارم». آقای ناطق نوری گفت: «این جوری نمیشود. باید بروی، بیایی و رفت و آمد کنی». گفتم: «تا کار نداشته باشم بروم چه بگویم؟ خدمت امام هم، هر وقت کار داشتم میرفتم. همین جوری که نمیرفتم». آقای ناطق نوری مصر بودند که : «نه، این طوری درست نیست. باید بروی. به هر حال کار هم پیدا میشود.» گفتم: «بسیار خوب!»
مدتی بعد از این صحبت و گرفتن حکم قوه قضائیه، خدمت ایشان رفتم و خواستم گزارش بدهم. ایشان گفتند: «بگذارید اول من چیزهایی بگویم، بعد شما بگویید. شنیدهام دارید طلبگی کار میکنید! و برنامه و دستورالعملی ندارید. آیا میشود این جوری کار کرد؟» یکی دو سؤال هم راجع به اشخاص کردند. خیلی خوشحال شدم و گفتم: «بله، درست گزارش دادهاند. دارم طلبگی کار میکنم، اما از دو گروه کمک گرفتهام. گروه داخلی اینها را میگویند، گروه خارجی هم اینها را. الان هم بحث بر سر این است که بعضیها میگویند باید معاونت سیاسی داشته باشی و من میگویم قوه قضائیه معاونت سیاسی نمیخواهد، چون قوه قضائیه کار سیاسی نمیکند، بلکه کار قضائی میکند. هنوز نتوانستهام در این باره تصمیم بگیرم. بالاخره هم گفتهام اگر هم قبول کنم مشاور سیاسی را میپذیرم، اما معاون سیاسی را با حدود اختیاراتی که معاون دارد، قبول نمیکنم!»
احساس کردم ایشان خیلی خوشحال شدند و گفتند: «پس مشغول کار هستید؟». گفتم: «بله و فکر میکنم در آینده نزدیک تصمیم بگیرم، ولی هنوز تصمیم نهایی را نگرفتهام. پیشنهادهای داخل و خارج را هم تلفیق و تشکیلاتی درست کردهام که چند تا معاونت باشد و رئیس دفتر چه کسی باشد و...». گفتند: «بسیار خوب». به هر حال کمکم وارد کار شدم. در گزارش بعدی در خدمت آقا گفتم: «الان تشکیلات به این شکل و معاونتها و مشاورتها به این صورتاند. این طرز کار ماست و امور مالی را هم به وزیر واگذار کردهام».
* جلسات مشاوره فقهی شما با رهبر معظم انقلاب که از همین دوره آغاز میشود، فصلی خاص در روابط شما با ایشان است. از چگونگی آغاز این جلسات و شرایط و مختصات آن بفرمائید؟
- بله، از ریاست بنده بر قوه قضائیه زمان زیادی نگذشته بود که روزی ایشان به بنده فرمودند: «بیایید دفتر با شما کار دارم». رفتم و فرمودند: «میخواهم جلسهای برای بحثهای طلبگی داشته باشیم و در آن مقولات فقهی مستحدث را با برخی دوستان به مشورت بگذاریم. به نظر شما چه کسانی مناسب هستند؟» برایم این سؤال مطرح بود که چرا آقا این سئوال را از من کردند؟ بعد به نظرم رسید شاید به دلیل بحثهای حقوقیای که در جریان بازنگری قانون اساسی پیش آمده و همین طور نحوه اداره جلسات و گزارشهایی که در این باره خدمت ایشان رسیده بود، به نظرشان رسیده بود که به هر حال از بحثهای طلبگی فارغ نیستم. همان جا ارتجالاً گفتم: «به نظرم بهترین اشخاص، فقهای شورای نگهبان هستند، چون مسئولیت دارند و در متن مسائل سیاسی واجتماعی هم هستند». گفتند: «خیلی خوب است».
بعد جلسهای را تشکیل دادند و از فقهای شورای نگهبان دعوت کردند. من هنوز عضو فقهای شورای نگهبان نبودم. گفتند: «شما هم باشید و اگر لازم شد کسی اضافه شود با تصویب این جمع باشد.» روز و ساعت جلسات معین شد که هفتهای دو روز ـ شب پنجشنبه و شب جمعه ـ باشد و کار شروع شد. در دوره پنج ساله اول، هر هفته دو جلسه داشتیم، ولی کمکم مشغلههای ایشان زیاد شد و جلسات را تبدیل به یک جلسه، ولی زمان آن را زیاد کردند. گاهی یک جلسه، دو ساعت و نیم میشد و در مواردی شام را به آن اضافه میکردند که فرصت بیشتری برای ادامه بحثها پیش بیاید. خاطراتی هم از بحثهای متعددی دارم که بر سر همین سفره شام اتفاق میافتاد.
من به واقع در آن جلسات، از اطلاعات و برداشتهای فقهی آقا استفاده زیادی کردم که نشان میداد از یک سو احاطه بسیار خوبی به مسائل فقهی و اصولی دارند و از سوی دیگر شرایط و مقتضیات زمان را خوب میشناسند.
یادم هست یکی دو قضیه رجالی پیش آمد و دیدم ایشان در این زمینه، قویتر از خیلیها هستند. واقعاً تعجب کردم، چون فکر میکردم ایشان اشتغال رجالی ندارند، با این همه مثلا میگفتند فلان راوی، پسر فلانی و آدم موثقی است و چرا باید به او توجه کرد و یا مثلا فلانی چرا ضعیف است و از این قبیل موارد.
در مورد این جلسات، خاطرات فراوانی دارم که به یکی دو مورد اشاره میکنم. در دستگاه قضائی با مسائلی روبرو میشدیم که جدیداً برای قضات پیش آمده بودند و در قوانین مدون وجود نداشتند. قانون اساسی میگوید قاضی نمیتواند به دلیل فقدان قانون مدون، دعوا را رد کند و باید بر اساس فتاوا حکم صادر کند. من از همان روز اولی که با این نمونهها روبهرو شدم، آنها را یادداشت کردم و در ظرف مدت کوتاهی ده پانزده نمونه جمعآوری شد. گاهی به ایشان عرض میکردم چنین مسئلهای پیش آمده است و باید مطابق فتوا عمل شود، چه باید کرد؟ ایشان میفرمودند در جلسه بیاورید، درباره آن بحث میکنیم.
یک نمونه که در دستگاه قضایی به آن مبتلا بودیم، مسئله دیه بود. آقایان فقها میگفتند دیه انسان شتر، گاو، گوسفند، درهم و دینار است. درهم و دینار هم طلا و نقره و از مسکوکات رایج آن دوره بوده است. خلاصه دردسر عجیبی برای برخی از پروندهها که در آن مسئله دیه مطرح میشد، درست شده بود. با رئیس بانک مرکزی صحبت کرده بودم که درهم و دینار را معادلیابی و ضرب کنند. یک روز خدمت ایشان گفتم که باید به شکلی این مشکل را حل کنیم. ایشان فرمودند در جلسه مطرح میکنیم. هنوز آیتالله گلپایگانی و آیتالله اراکی حیات داشتند. یک روز خدمت آیتالله گلپایگانی رفتم و در باره دیه صحبت کردم. ایشان گفتند باید مسکوک و رایج باشد. گفتم خب ضرب و رایج میشود. گفتند نه، باید رایج معاملاتی باشد. رایج معاملاتی این نیست که مثلا اشخاص مسکوکات را بخرند، نگه دارند و بعد هدیه بدهند. رایج معاملاتی یعنی معامله رایج در بازار و این که شما میگویید این وجه را ندارد، بنابراین کافی نیست.
بعد مسئله قطع ید را مطرح کردم و گفتم اگر کسی در اثر سرقت به قطع ید محکوم شد، اولاً وقتی قطع کردند، انگشتان مال چه کسی است؟ و ثانیاً میشود دو باره پیوند بزنند و انگشتان به صاحبش پس داده شود؟ آیتالله گلپایگانی تعجب کردند که این چه سؤالی است؟ این میته است و باید آن را دفن کنند. گفتم نه، این جوری نیست. اولاً میته نیست و هنوز جان دارد و در دنیای امروز قابل وصل و پیوند زدن هست و درست هم میشود. اعضای بدن انسان در اختیار انسان هست، ولی ملک او نیست، ملک حکومت هم نیست. میته هم نیست که دفن شود. برای مدتی هنوز زنده است.
خلاصه آقای گلپایگانی گفتند بگذار باشد من باید مطالعه کنم. گفتم باشد مطالعه کنید، ولی بعد دیگر به سراغشان نرفتم. در جلسهای که آن را خدمت حضرت آقا بردم، دیدم جوابهای ایشان بسیار دقیقتر و متینتر است. در جلسهای، با این که دستور جلسه موضوع دیگری بود، گفتند: «فلانی کامپیوتر پیش من هست. تمام مواردی را که در روایات ما در باره درهم و دینار آمده است، در دیه، کفارات، نذورات و صدقات جمعآوری کردهام و مطمئن شدم درهم و دیناری که در ردیف گاو، شتر و گوسفند گفتهاند، پول رایج زمان بوده، نه این که خصوصیت ذاتی داشته باشد.» گفتم: «این برداشت شماست یا فتوایتان؟» گفتند: «فتواست.» گفتم: «به همین محکمی؟» گفتند: «بله». بهقدری خوشحال شدم که در همان جلسه گفتم: «این را مرقوم بفرمایید. مشکل من الحمدلله حل شد و لازم نیست به سراغ کس دیگری بروم».
این از جاهایی بود که من بیشتر به دقت و بهروز بودن ایشان پی بردم که میتوانند فقه را با مسائل روز تطبیق بدهند. عرض کردم که هنوز هم آقای گلپایگانی و آقای اراکی حیات داشتند.