یک شهید، یک خاطره
برکت الهی
مریم عرفانیان
در آخرین روزهایی که در جبهه حضور داشت، با ما تماس گرفت. به او گفتم:
- «عباس! کی خونه میآیی؟ برادرت مجروح شده و باید ازش پرستاری کنی.»
عباس گفت: «تا راه کربلا رو باز نکنیم، برنمیگردم. مادر جان! شما هم ناراحت نباشید برادرم یکی از کوچکترین برکتهای الهی رو هدیه گرفته. شما باید صبر داشته باشید که اگه یکی از این برکتهای الهی نصیب من هم شد؛ خم به ابرویتان نیاورید...»
صدای بوق از آن سوی خط، حرفش را قطع کرد.
***
خدا چنان صبری به من عطا کرد که با شهادت عباس، خم به ابرو نیاوردم!
خاطرهای از شهید سیدعباس ابن رضا
راوی: بیبی زهرا موسویان، مادر شهید