گردی به پاشد در افق، گویی سواری میرسد(چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
قبله گلها
میآید آنکه دلش با ماست
دنیا به خاطر او برپاست
آن کس که قامت رعنایش
قد قامت همه گلهاست
یک بینهایت بیتفسیر
یک بیشباهت بیهمتاست
اینجا و هرچه به هر جا هست
با یک اشاره او زیباست
پایان این شب بیمهری
حبلالمتین جهانآراست
میآید آنکه به شهر عشق
از عاشقان جهانپیماست
نامش همیشه و تا تاریخ
شورآفرین و امیدافزاست
مهدی تقینژاد
تمام بزرگیها
نمی ز دیده نمیجوشد اگر چه باز دلم تنگ است
گناه دیده مسکین نیست، کمیت عاطفهها لنگ است
کجاستی که نمیآیی الاتمام بزرگیها
پرنده بیتو چه کم صحبت، بهار بیتو چه بیرنگ است
نمانده مرا هیچ دیگر، نه هیچ، بلکه کمی کمتر
جز این قدر که دلی دارم که بخش اعظم آن سنگ است
بیا که بیتو در این صحرا میان ما و شکفتنها
همین سه چار قدم راه است و هر قدم دو سه فرسنگ است
دعاگران همه البته مجرب است دعاهاشان
ولی حقیر یقین دارم که انتظار، همان جنگ است
محمدکاظم کاظمی
شاعر متعهد افغانستانی
گردی به پاشد در افق
ای دل بشارت میدهم، خوش روزگاری میرسد
یا درد و غم طی میشود، یا شهریاری میرسد
گر کارگردان جهان، باشد خدای مهربان
این کشتی طوفانزده، هم بر کناری میرسد
اندیشه از سرما مکن، سر میشود دوران دی
شب را سحر باشد ز پی، آخر بهاری میرسد
ای منتظر غمگین مشو، قدری تحمل بیشتر
گردی به پاشد در افق، گویی سواری میرسد
یار همایون منظرم، آخر در آید از درم
امید خوش میپرورم، زین نخل باری میرسد
«مفتون» منال از یار خود، گر بر تو گاهی تلخ شد
کز گل بدان لطف و صفا، گه نیش خاری میرسد
مرتضی موحدی
باز کم است
وسعت سوز مرا زمزمه ســاز کم است
زخمه ســاز مرا فرصـــت آواز کم است
کهکشانی ست به هر گوشه چشمت... اما
در هـوای نظـــــــرت قدرت پرواز کم است
با ردیفی که دو چشمـــــــان غریبـــــت دارند
شعــــر موزون تو را قافیــــهپرداز کم است
شهـــــر در غربــــت بیهمنفسی میمیرد
دستهــــــایی که کند پنجرهای باز... کم است
با بهــــــــــــاری که تو با آمـــــدنت آوردی
گر کنم جان به فدای قدمـــــت... باز کم است
سید محمدرضا هاشمیزاده
حرف سربسته
ای سِرِّ مگوی و حرف سربسته بیا
امیدِ دلِ شکسته خسته بیا
هم دست «فرج» کبود شد از هجرت
هم پهلوی «انتظار» بشکسته بیا
امیر عظیمی
غزل حضرت ولی عصر (عج)
روی بام از برکت یک مشت گندم مینشیند
یا کریمی که به امّید ترحّم مینشیند
در به در شد بالهایم در پی کسب نشانی
گاه بر بام خراسان گاه بر قم مینشیند
خواهش سبز پیمبرهاست شوق دیدن تو
پیش رویت موسی از بهر تکلم مینشیند
در غزل تا شمهای از غربتت را مینویسم
رو به رویم ریشخند تلخ مردم مینشیند
دور میبینند آری امر نزدیک فرج را
آه جای حسنظن سوءتفاهم مینشیند
پرسشی دارم بگو ای ناخدای کشتی دین
موج دریای ستم کی از تلاطم مینشیند؟
میدرد برق نگاهت پرده شب را غروبی
کنج لبهای سحر روزی تبسّم مینشیند
توحید شالچیان
تو همانی که ...
تو همانی که آیههای خدا، به تو و عصر تو قسم بخورد
سرنوشت تمام اهل زمین، زیر دست شما رقم بخورد
سالیانی گذشت از غیبت، اضطرارت گرفت عالم را
چه قدر سینه صبور تو، زین همه انتظار غم بخورد
کوری عدهای که میگویند:«فرج صاحبالزمان دور است»
برس امشب که یک به یک همه فرضهای غلط به هم بخورد
نا خلف سائلی که میبینی همه عمر ترسش این بوده
روزگاری خدای نا کرده، نامش از دفترت قلم بخورد
حتم دارم که هرشب جمعه، کربلا پا به پای زهرایی
عطری از جنس سیبهای بهشت، به نفسهات دم به دم بخورد
حتم دارم قیامتی برپاست، وقتی از غم صدات میلرزد
روضهخوان میشوی و در گوشِ حرم اشعار محتشم بخورد