خطر در کمین منسوبان مسئولان
خلیل منصوری
در مطلب حاضر نویسنده ضمن واکاوی پدیده انتساب به مسئولین و خطرات و آثار منفی آن، دیدگاه قرآن را در این باره تبیین کرده و به ذکر چند نمونه پرداخته است.
***
بزرگزادهها در فرهنگ ایرانی - اسلامی به فرزندان حاکمان و طبقات ممتاز اجتماعی اطلاق میشود، که به طور طبیعی از شخصیتاشرافیت به معنای مثبت آن، بهرهای برده اند؛ زیرا محیط اجتماعی و وراثت، تاثیرات مثبت و منفی میگذارد و این فرزندان به سبب همین عوامل به طور طبیعی از عناصری از شخصیت برتر و به تعبیر امروزی از «ژن خوب» بهره بردهاند. از همین رو از قدیم گفته اند: ولد العالم نصف العالم؛ فرزند دانشمند نیم دانشمند است. به این معنا که در محیطی رشد و نمو یافته که به طور طبیعی بهرهای از علم پدر خویش را برده است. در مقابل کسانی که در محیطهای بد و نابهنجار رشد یافته اند، از صفات بد و زشت محیط خود بیتاثیر نخواهند بود؛ چنانکه از پیامبر(ص) نقل شده که فرموده است: ايّاكُمْ وَ خَضْراءَ الدَّمَنِ، قيلَ: يا رَسولَ اللّهِ و ما خَضْراءُ الدَّمَنِ؟ قالَ: اَلْمَرْاَةًُْ الحَسْناءُ فى مَنْبَتِ السّوءِ؛ از سبزه در زبالهدانى دورى كنيد! گفتند: اى رسول خدا سبزه در زبالهدانى چيست؟فرمودند: زن زيبا در خانواده بد.(كافى، ج ۵، ص ۳۳۲، ح ۴)
ریشه این تفکر را باید در خود قرآن جست؛ زیرا در قرآن بیان شده که نوح (ع) خواهان نابودی همگی کافران حتی کودکان آنان میشود و در تعلیل و تحلیل این درخواست خویش میفرماید: إِنَّكَ إِنْ تَذَرْهُمْ يُضِلُّوا عِبَادَكَ وَلَا يَلِدُوا إِلَّا فَاجِرًا كَفَّارًا؛ چرا كه اگر تو آنان را باقى گذارى بندگانت را گمراه مى كنند و جز پليدكار ناسپاس نزايند. (نوح، آیه ۲۷) پس، از نظر آن حضرت(ع) خانوادهای که از نظر اعتقادی کافر و از نظر رفتاری فاجر است، چیزی جز کافر و فاجر تحویل اجتماع بشری نمیدهد و این دور باطل ادامه خواهد یافت و کسی از این محیط ناسالم نجات و رهایی نخواهد یافت و به طور طبیعی چرخه کفر و فجور ادامه مییابد و قطع نمیشود.
به هر حال، با آنکه بزرگزادگی در اصل عنوان مثبتی است؛ ولی به سبب نوع عملکرد نادرست و هنجارشکنانه برخی از افراد، معنا و مفهوم منفی به خود گرفته است و در حقیقت این عنوان تعریضی به «سوءاستفاده از موقعیتهای والدین» یعنی همان حاکمان و دانشمندان واشراف و ثروتمندان و قدرت و ثروت و موقعیت برتر اجتماعی آنان است.
بر این اساس، وقتی سخن از مفهوم اجتماعی «بزرگزادگی» به میان میآید، مراد هر گونه سوءاستفاده بستگان و خویشان از موقعیتهای اجتماعی و سیاسی کسانی است که در موقعیت و مناصب اجتماعی قرار گرفتهاند.
بنابراین، مفهوم بزرگزادگی به عنوان یک پدیده زشت اجتماعی، منحصر به سوءاستفاده فرزندان صاحبمنصبان نیست؛ بلکه دارای مفهوم فراتر و گستردهتر از سوءاستفاده فرزندان از موقعیت اجتماعی برتر والدین است؛ زیرا هر گونه رابطه نسبی و سببی را در بر میگیرد که از شخص برای مقاصد شخصی و سوءاستفاده از موقعیت خویشان بهره میگیرد؛ چنانکه بارها دیده شده است، غیر از فرزندان، حتی برادر، داماد، عروس، پدر داماد، پدر عروس، خواهرزاده و برادر زاده و مانند آنها از موقعیت خویشان با جایگاه برتر و مناصب عالی سوءاستفاده کرده و متعرض حقوق اجتماعی و ثروت و منابع ملی و دولتی و مانند آن شدهاند.
بنابراین، وقتی از این منظر به این پدیده اجتماعی زشت نگاه میکنیم، در مییابیم که آیات و روایات بسیاری در تحلیل و تبیین آن وارد شده و ابعاد گوناگون آن را بیان و توضیح داده است.
ظلم و بیعدالتی در چارچوب بزرگزادگی
در آیات قرآن عدالت به عنوان اصل اساسی که بنیاد اجتماع بر آن قرار گرفته مطرح شده است؛ زیرا داد و ستدهای میان افراد اجتماع برای برآوردن نیازهای طرفین، نیازمند یک شاخص است تا هر کسی بتواند از سهم خویش بهدرستی بهره گیرد. از مهمترین شاخصهایی که میتواند بده و بستانها را از نظر کمی و کیفی در سنجه قرار دهد و مقدار هر یک از بهره را مشخص کند، ترازوی عدالت است که با داشتن دو کفه میتواند ارزش هر دو طرف را مشخص کرده و از کم و زیاد آن آگاه کند. عدالت به این معنا همانند ترازوی دو کفه است که یکی از کفهها عدل دیگری است؛ زیرا در عربی به باجناق «عدیل» میگویند که یکی از دو طرف کفه ترازو است. عدالت بر اساس این مبنا، نوعی مقابله به مثل است؛ یعنی مثل در برابر مثل. ارزش و ضد ارزش هر چیزی بر اساس این معیار تعیین و مشخص میشود. بنابراین، اگر کسی در اجتماع بخواهد بیآنکه ظلم و ستمی کند و در داد و ستد و بده و بستانهای گوناگون حق هر کسی را ادا کند و عطا نماید، باید ترازوی عدالت به معنای مقابله به مثل را در دست گیرد.
البته اجتماع انسانی باید فراتر از عدالت به معنای مقابله به مثل ، تعالی یابد و در روابط اجتماعی برای انسجام بیشتر افزون بر عدالت، از جود و بخشش و عفو در مقام احسان بهره گیرد و بلکه در مقام اکرام حتی ایثارگری کرده و از چیزی که خود بدان نیاز دارد، نیز بگذرد ودر عین نیاز، به دیگری ایثار کند و خود را از آن محروم دارد؛ چنانکه خدا درباره امت برتر و نمونه اسلامی به این صفاتاشاره میکند که آنان نه تنها در مقام احسان و عفو و گذشت هستند(اعراف، آیه 199)، بلکه در مقام اکرام ایثاری عمل میکنند:» و نيز كسانى كه قبل از مهاجران در مدينه جاى گرفته و ايمان آوردهاند هر كس را كه به سوى آنان كوچ كرده دوست دارند و نسبت به آنچه به ايشان داده شده است در دلهايشان حسدى نمىيابند و هر چند در خودشان احتياجى مبرم باشد، آنها را بر خودشان مقدم مىدارند و هر كس از خست نفس خود مصون ماند ايشانند كه رستگارانند». (حشر، آیه 9)
البته از نظر قرآن پیش از آنکه به بزرگزادگان و منسوبین مسئولان، هشدار داده شود، باید به صاحبان مناصب از علم و قدرت و ثروت و سیاست هشدار داده شود؛ زیرا آنان هستند که بسترهای مناسبی برای سوءاستفاده اطرافیان خود فراهم میآورند. اینکه شخص خودش بسیار اهل ایمان و تقوا باشد، به تنهایی کفایت نمیکند؛ زیرا اجتماع را زهدورزی فردی تامین نمیکند، بلکه باید عدالت فراگیر به اجرا گذاشته شود که حقیقت تقوا در آن است؛ اینکه کسی گمان کند با زهد ورزی خویش تقوای الهی را کسب کرده است، خلاف آموزههای قرآن است؛ زیرا زمانی تقوای حقیقی کسب میشود و انسان از خسران ابدی رهایی مییابد که افزون بر تقوای فردی دارای تقوای اجتماعی باشد که دیگران را نیز به معروف امر و به حق توصیه و نسبت به منکر نهی کند و صبر در انواع سه گانه طاعت و معصیت و مصیبت را داشته و دیگران را بدان سفارش کند.(عصر، آیات 1 تا 3؛ آل عمران، آیه 114)
مراعات عدالت، مصداق تقوای الهی
خدا از مومنان میخواهد تا نه تنها «قیام بالقسط» داشته باشند که هدف بعثت پیامبران(حدید، آیه 25) است؛ بلکه باید «قوامین بالقسط» باشند تا دیگران به آنان تکیه کنند؛ زیرا آنانی مومن واقعی هستند که هویت شخصیتیشان را قسط تشکیل دهد به طوری که نسبت به هر گونه بیعدالتی قیام کرده و اجازه ندهند در گوشهای از جهان، مستکبران و ظالمان نسبت به شخصی ستمی روا دارند.(نساء، آیه 75) بنابراین، آنانی که در میان امت اسلام در مناصب اجتماعی و سیاسی و مانند آن قرار میگیرند، باید از مصادیق «قوامین بالقسط » باشند و اگر چنین نباشند، باید آنان را از مناصب برکنار کرد، هر چند که به ظاهر اهل تقوای شخصی و زهدورزی هستند؛ زیرا این زهدورزی کارآیی آنچنانی ندارد، بلکه زمانی زهدورزی شخصی کارآیی پیدا میکند که در کنار «قوامین بالقسط» قرار گیرد و این افراد تکیه گاه قسط برای کسانی از مستضعفان و مظلومان باشند که تکیه گاهی برای احقاق حقوق خویش ندارند.
از آنجا که بیشترین ضربه را کسانی وارد میکنند که اجازه سوءاستفاده از موقعیت و مناصب خویش مییابند یا اجازه سوءاستفاده به خویشان خود میدهند تا از مناصب آنان سوءاستفاده کنند، خدا بصراحت در این زمینه هشدار میدهد و میفرماید: « و به مال يتيم جز به نحوى هر چه نيكوتر نزديك مشويد تا به حد رشد خود برسد؛ و پيمانه و ترازو را با عدالت تمام بپيماييد؛ هيچ كس را جز بهقدر توانش تكليف نمىكنيم؛ و چون به داورى يا شهادت سخن گوييد، دادگرى كنيد. هر چند درباره خويشاوند شما باشد؛ و به پيمان خدا وفا كنيد. اينهاست كه خدا شما را به آن سفارش كرده است باشد كه پند گيريد». (انعام، آیه ۱۵۲)
از نظر قرآن، انسان در دو موقعیت رابطه مثبت و منفی، دچار لغزش شده و به جای ضابطه عدالت، از آن عدول کرده و به ظلم و ستم میپردازد: یکی در ارتباط با خویشان، دوم در ارتباط با دشمنان. هر یک از این دو رابطه مثبت و منفی عامل و بستری برای ظلم و ستم رواداشتن نسبت به دیگران است. از همین رو خدا میفرماید: أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا كُونُوا قَوَّامِينَ لِلَّهِ شُهَدَاءَ بِالْقِسْطِ وَلَا يَجْرِمَنَّكُمْ شَنَآنُ قَوْمٍ عَلَى أَلَّا تَعْدِلُوا اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى وَاتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرٌ بِمَا تَعْمَلُونَ؛ اى كسانى كه ايمان آورده ايد براى خدا به داد و عدالت برخيزيد و به عدالت شهادت دهيد؛ و البته نبايد دشمنى گروهى شما را بر آن دارد كه عدالت نكنيد. عدالت كنيد كه آن به تقوا نزديكتر است؛ و از خدا پروا داريد كه خدا به آنچه انجام مى دهيد، آگاه است. (مائده، آیه ۸)
پس، از نظر قرآن، مفهوم حقیقی تقوا در اجرای عدالت نسبت به خود و دیگران است، و زهد ورزی شخصی هرگز به معنای کسب تقوای الهی نیست در حالی که عدالت بویژه عدالت درباره دیگران مراعات نمیشود؛ یعنی هر گاه شخص، خود از موقعیت و منصب خویش سوءاستفاده کند یا بگذارد دیگرانی از خویشان، سوءاستفاده کنند و از رانت خویشاوندی بهره برند و به انحصار و استئثار پردازند، در حقیقت چنین شخصی بیتقوایی را به نمایش گذاشته است؛ زیرا مصداق حقیقی و خارجی تقوای الهی مراعات عدالت است و کسی که عدالت را رعایت نمیکند، از تقوای الهی بهرهای نبرده است.
از نظر قرآن، خویشان نزدیک به صاحبمنصبان باید متوجه باشند به سبب رابطه خویشاوندی هر عمل خوب و بد آنان مستقیم و غیر مستقیم در روند فعالیتهای صاحبمنصب ،تاثیر مثبت و منفی میگذارد. از همین رو خدا برای توجه یابی خویشان نسبت به عملکردها و پاداشهای آنان میفرماید: يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ مَنْ يَأْتِ مِنْكُنَّ بِفَاحِشَهًٍْ مُبَيِّنَهًْ يُضَاعَفْ لَهَا الْعَذَابُ ضِعْفَيْنِ وَكَانَ ذَلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرًا؛ اى همسران پيامبر هر كس از شما مبادرت به كار زشت آشكارى كند عذابش دو چندان خواهد بود و اين بر خدا همواره آسان است. (احزاب، آیه 30)
از نظر قرآن، رابطه خویشاوندی با صاحبمنصبان موقعیت خاصی را برای آنان موجب میشود که باید خیلی مواظب عملکرد و رفتار و گفتار خودشان باشند؛ زیرا یکی از عوامل تقویت یا تضعیف جایگاه اجتماعی صاحبمنصبان، عملکرد خوب و بد خویشان بویژه همسران و فرزندان آنان است. چنانکه خدا درباره همین موضوع در آیات 11 تا 19 سوره نور با بیان داستان «افک» به ماریه قبطیه بر آن است تا بیان کند که چگونه هر عملی هر چند کوچک میتواند با شایعهسازی و شایعه پراکنی از سوی دشمنان بویژه جریان نفوذی و منافقان به یک بحران اخلاقی و اجتماعی برای رهبری و صاحبمنصبان تبدیل شود. از همین رو خدا خطاب به زنان پیامبر(ص) به این ویژگی خاص به سبب ارتباط خویشی با پیامبر(ص) و تاثیرات مثبت و منفی بر افکار و رفتار امتاشاره کرده و میفرماید: يَا نِسَاءَ النَّبِيِّ لَسْتُنَّ كَأَحَدٍ مِنَ النِّسَاءِ؛ اى همسران پيامبر شما مانند هيچ يك از زنان ديگر نيستيد.(احزاب، آیه 32) در حقیقت هر چند که از یک نظر اینان هم زنی چون زنان دیگر هستند، ولی به سبب موقعیت اجتماعی رهبری پیامبر(ص) آنان نیز به طور طبیعی زیر ذره بین هستند و هر گونه عملکرد و رفتار آنان به پیامبر(ص) نسبت داده میشود؛ این گونه است که رفتار زشت آنان میتواند نه تنها موجب تضعیف رهبری و صاحبمنصب شود، بلکه میتواند به عنوان یک الگوی رفتاری از سوی مردم تقلید و به کار گرفته شود؛ زیرا از نظر توده مردم، صاحبمنصبان و رهبران اجتماعی همه اعمال آنان قابل الگوبرداری و سرمشق قرار گرفتن است، بر این اساس رفتار فرزندان و خویشان و همسران آنان را نیز الگوی رفتاری خویش قرار میدهند که این میتواند مفید و یا خطرساز باشد.
بحران آفرینیهای بزرگزادگان
از نظر قرآن، بزرگ زادگان میتوانند برای صاحبمنصب بحرانهای بزرگی را موجب شوند و آنان را در موقعیت دشوار قرار دهند به طوری که نتوانند از خود و عملکرد خویش دفاع و رفع اتهام نمایند.
یکی از بزرگزادگان بحران آفرین پسر نوح (ع) است که به سبب آنکه از مادری غیر مومن به دنیا آمده و از نظر وراثتی و شیر و تربیت تحت تاثیر مادر بوده است(تحریم، آیه 10)، رفتاری نابهنجار از کفر و فجور در پیش گرفته بود. خدا درباره پسر نوح میفرماید: « و آن كشتى ايشان را در ميان موجى كوه آسا مى برد و نوح پسرش را كه در كنارى بود بانگ درداد : اى پسرك من، با ما سوار شو و با كافران مباش! پسر گفت: بهزودى به كوهى پناه مىجويم كه مرا از آب در امان نگاه مى دارد؛ نوح گفت: امروز در برابر فرمان خدا هيچ نگاهدارنده اى نيست؛ مگر كسى كه خدا بر او رحم كند؛ و موج ميان آن دو حايل شد و پسر از غرق شدگان گرديد».(هود، آیات 42 و 43)
از نظر قرآن، رابطه خویشاوندی موجب میشود که انسان به سبب شدت عواطف احساسی ، نتواند تعقل ورزد و سخنانی را بر زبان جاری میکند و رفتاری را در پیش میگیرد که برخاسته از شدت هیجانات و عواطف خویشاوندی مانند پدر و پسری است. بنابراین، بسیاری از افراد درباره خویشان خویش عدالت را روا نمیدارند،در حالی که حکم عدالت تخصیص بردار نیست و چون حکم به عدالت میشود، خویش و بیگانه نمیشناسد.
البته از نظر حضرت نوح(ع) حکم الهی درباره غیر خویشان آن حضرت بوده و خدا وعده داده بود که خویشان او را از غرق شدن نجات دهد؛ در حالی از نظر قرآن، خویشاوندی واقعی همان خویشاوندی ایمانی است؛ زیرا آنچه اصالت دارد، همان روان است و رابطه جسم با جسم یک رابطه بسیار ضعیف و سست بنیادی در دنیا است که در آخرت اصلا معنا و مفهومی ندارد. از همین وقتی نوح میفرماید: وَنَادَى نُوحٌ رَبَّهُ فَقَالَ رَبِّ إِنَّ ابْنِي مِنْ أَهْلِي وَإِنَّ وَعْدَكَ الْحَقُّ وَأَنْتَ أَحْكَمُ الْحَاكِمِينَ؛ نوح ،پروردگار خود را آواز داد و گفت: پروردگارا، پسرم از كسان من است و قطعا وعده تو راست است و تو بهترين داورانى.(هود، آیه 45)
خدا در پاسخ به این درخواست حضرت نوح(ع) ، او را با واقعیت و حقیقت نسبتهای اصیل آشنا میکند و میفرماید: قَالَ يَا نُوحُ إِنَّهُ لَيْسَ مِنْ أَهْلِكَ إِنَّهُ عَمَلٌ غَيْرُ صَالِحٍ فَلَا تَسْأَلْنِ مَا لَيْسَ لَكَ بِهِ عِلْمٌ إِنِّي أَعِظُكَ أَنْ تَكُونَ مِنَ الْجَاهِلِينَ؛ اى نوح، او در حقيقت از كسان تو نيست ،او داراى كردارى ناشايسته است؛ پس چيزى را كه بدان علم ندارى از من مخواه، من به تو اندرز مى دهم كه مبادا از نادانان باشى.(هود، آیه 46)
پس، از نظر قرآن، رابطه حقیقی میان مومنان است و هیچگونه رابطهای میان مومن و کافر وجود ندارد، هر چند که از نظر ظاهری از خویش و فرزندان باشند. حضرت نوح(ع) نیز پس از تذکر خدا میفرماید: قَالَ رَبِّ إِنِّي أَعُوذُ بِكَ أَنْ أَسْأَلَكَ مَا لَيْسَ لِي بِهِ عِلْمٌ وَإِلَّا تَغْفِرْ لِي وَتَرْحَمْنِي أَكُنْ مِنَ الْخَاسِرِينَ؛ پروردگارا ، من به تو پناه مى برم كه از تو چيزى بخواهم كه بدان علم ندارم؛ و اگر مرا نيامرزى و به من رحم نكنى از زيانكاران باشم. (هود، آیه ۴۷)
از این آیات قرآن به دست میآید که رهبران و صاحبمنصبان در هنگام سوءاستفاده فرزندان از موقعیت والدین میبایست از آنان تبری جویند و بصراحت این را اعلان کنند؛ زیرا عدم تبری نسبت به آنان و عملکرد فرزندان و خویشان بیشترین آسیب را به موقعیت اجتماعی آنان وارد میسازد و بستری برای سوءاستفادههای دیگر فراهم میآورد.
بارها دیده شده است که بستگان نزدیک از موقعیتهای خویشان خود سوءاستفاده کردهاند و به انحصارگرایی رو آوردهاند. از نظر امیرمومنان علی(ع) خود ویژهخوار پیش از مردم به هلاکت و تباهی خواهد افتاد؛ زیرا اگر مردم دنیای خود را از دست میدهند، ویژهخوار آخرت خویش را به بهایی اندک فروخته و هلاکت ابدی را برای خود رقم زده است. آن حضرت میفرماید: مَن یَستَأثِر مِنَ الأَموالِ یَهلِک؛ هر که در اموالْ انحصارطلبى کند، نابود مى شود. (بحارالأنوار، ج ۷۸ ص ۵۶ ح ۱۱۸).
آن حضرت (ع) در فرمانش به مالکاشتر نیز میفرماید: از انحصارطلبى در آنچه مردم در آن برابرند و غفلت از آنچه در حوزه مسئولیت تو قرار دارد و در برابر دیدگان مردم روشن است، بپرهیز؛ زیرا تو، به خاطر دیگران مؤاخذهخواهى شد و بزودى پردههاى امور از برابر دیدگانت کنار خواهد رفت و داد ستمدیده از تو گرفته خواهد شد. (نهجالبلاغه، نامه ۵۳)
امیرمومنان علی(ع) درباره انحصارطلبی ویژهخواری عثمان که نابودی دولتش را نیز به دنبال داشت میفرماید: او انحصارطلبى کرد و بد انحصارطلبى کرد. شما نیز ناشکیبى کردید و بد ناشکیبى کردید، هر دو از حد گذراندید و خداوند را درباره انحصارطلب و ناشکیب، حُکمى است قطعى که در آینده یا قیامت، تحقّق خواهد یافت.(نهجالبلاغه، خطبه ۳۰)
اطرافیان عثمان همواره از موقعیت عثمان برای مقاصد خویش سوءاستفاده میکردند که از جمله آنها دامادش ،مروان بن حکم بن عاص گردن شکسته است.
امام علی(ع) در عهدنامه مالکاشتر نسبت به کارگزاران خائن چنین دستور میدهند: اگر يكي از آنان دست به خيانت زد و گزارش بازرسان تو هم آن خيانت را تأييد كردند، به همين مقدار گواهي قناعت كرده، او را با تازيانه كيفر كن و آنچه را كه از اموال در اختيار دارد از او باز پس گير، سپس او را خوار کن و خيانتكار بشمار و قلاده بدنامي به گردنش بيفكن.»
اصولا توجه و اهتمام به فرزندان و بها دادن به آنان از سوی صاحبمنصبان همانند باتلاقی است که نه تنها فرزندان را بلکه صاحبمنصبان را با خود به درون خود میبرد و هر چه بیشتر دست و پا زنند بیشتر فرو رفته و موجب هلاکتشان میشود. داستان عبدالله بن زبیر بسیار آموزنده است؛ زیرا موجب هلاکت خود و پدر شده است.
فرزند زبیر، عبرتی برای همگان
زبیر بن عوام پسر خاله حضرت امیرمومنان (ع) و یکی از دوستان آن حضرت(ع) بود و با وجود اینکه داماد ابوبکر بود، اما در جریانات بعد از سقیفه به حمایت از امام علی(ع) پرداخت. زبیرطعم ثروت را در دوران خلفای پیش از علی(ع) چشید؛ اما در قدرت سهیم نبود، در دوره حکومت علی(ع) چشم به قدرت سیاسی داشت و بسیار مایل بود که در حکومت آن حضرت(ع) به امارت برگزیده شود. چشمداشت او بیثمر بود و امام مقام و منصبی به او نداد؛ از طرفی پسرش عبدالله آنقدر بزرگ شده بود که او نیز داعیه قدرت طلبی داشت، زبیر با تحریک فرزندش، در خلافت طمع کرد و با یاری طلحه و سردمداری عایشه و با شعار انتقام خون عثمان علیه علی(ع) شوریدند و جنگ جمل را این ناکثین پیمان شکن و عهد شکن ایجاد کردند. عبدالله پدرش را به جنگ با امیرالمومنین(ع) واداشت و او را در راه بیفرجام قدرت طلبی به کشتن داد. عبدالله بن زبیر وقتی دید پدرش زبیربن عوام - تحت تاثیر دیدار و مذاکراتش با امیرالمؤمنین علی(ع) - قصد کنارهگیری از جنگ دارد، با انواع حیلهها سعی کرد تا پدرش را منصرف کند. او پدر را سرزنش و به ترس متهم کرد و جواب شنید که تو چه فرزند نامبارکی هستی!
سبط ابن الجوزی درکتاب التذکره آورده است که: علی(ع) وقتی در جمل با زبیرملاقات کرد به ایشان فرمود: ما شما را در شمار بهترینان عبدالمطلب بر میشمردیم تا اینکه پسر بدت بزرگ شد و میان ما تفرقه انداخت.
حضرت امیردرباره زبیریان فرموده اند: ما زال الزّبیر رجُلاً منّا اهلَ البیتِ حتّی نشا ابنه المشئومُ عبدالله؛ زبیرهمیشه از ما اهل بیت بود تا زمانی که فرزند نا مبارکش، عبدالله بزرگ شد.(نهجالبلاغه، حمکت 453؛ العقد الفرید، ج3، ص314؛ اُسدالغابه، ج3، ص 244، الرقم 2947؛ شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید، ج 2، ص167؛ تاریخ طبری، ج4، ص509؛ مروج الذهب، ج2، 372؛ تاریخ اسلام ذهبی، ج3، ص490؛ البدایة والنهایة، ج7، ص242؛ تهذیب ابن عساکر، ج 5، 365؛ شرح نهجالبلاغه، ج2، ص166؛ مروج الذهب، ج2، ص401؛ تاریخ یعقوبی، ج2، ص183؛ الفتوح، ج2، ص470)