گزارش روزنامه ستاره ایران از حضور انگلیسیها در ایران ۲۸ سپتامبر ۱۹۱۷:
هرجا پای انگلیسیها در میان باشد اوضاع به هم میریزد
وایت در گزارشی با تاریخ 10 ژانویه 1919، آشکار میکند که انتظار نمیرفته تا پیش از تابستان 1919، غلهای از بینالنهرین به دست آید. وایت مینویسد:
یک راهآهن یک متری از بغداد تا روز و تونل کوه تابله به پایان رسیده است، و بنابراین انتظار میرود عملیات راهآهن تا تابستان بعد به کرمانشاه برسد. بیتردید این کار ادامه خواهد یافت و وسیله گشایش و توسعه غرب و جنوب ایران خواهد شد. همچنین امکان میدهد تا غله بینالنهرین با قیمتهای منطقی به کرمانشاه و همدان آورده شده و باعث جلوگیری از وقوع شرایط قحطی هولناک سال گذشته در طول جاده قصرشیرین به قزوین و تهران شود. تا آن هنگام قحطی به پایان رسیده بود.
ژنرال ویلیام مارشال، در تشریح «خط ارتباطاتی» در غرب و شمال ایران مینویسد:
سرهنگ کاپرز مسئولیت ساماندهی منابع و تشکیل دپوها در تمام طول جاده، نه تنها برای منابع ارزاق بلکه برای سوخت و لوازم یدکی وسایل نقلیه که اکنون به کاروانی بیانتها بدل شده بودند، برعهده گرفت... به گمان من کاپرز کار شگفتآوری در سازماندهی منابع انجام داده بود و بخش زیادی از این کار با مساعدت سرهنگ مونز صورت گرفته بود.
مارشال به هنگام توضیح درباره تغذیه پناهندگان مسیحی که از ارومیهگریخته بودند فاش میکند که دپوهای انگلیسی پر بوده است:
انبوه بیخانمانها و مردم گرسنه میباید در طول جاده تغذیه میشدند و دپوهای منابع ما که با زحمت بسیار پر شده بود، به سرعت خالی شد. به گمان من از دیدگاه انساندوستانه، کاری کمتر از آنچه ما کردیم نمیشد انجام داد، اما زبان من قاصر از بیان هزینهای است که این پناهندگان بر دوش مالیاتدهندگان انگلیسی تحمیل کردند. ما ملتی نوعدوست هستیم و این یکی از تاوانهایی بود که میباید برای شریک کجاندیشمان ایران میپرداختیم.
خرید ارزاق توسط انگلیس در غرب ایران
از زبان دنسترویل و داناهو
دنسترویل مأموریت دارد برای نیروهای انگلیسی که بنا بود به ایران بیایند، ارزاق تهیه کند. او درباره «مسئله منابع» و خریدهای غله توسط انگلیس، مینویسد:
از جمله مطالبی که باید به آن توجه میشد، مسئله منابع بود. نیاز خودمان قابل ملاحظه بود و ما میباید برای هر شمار دیگری از نیروها که ممکن بود بعداً به این بخشها اعزام شوند، آماده میبودیم. در میان قحطی هولناکی که اکنون در اوج خود قرار داشت، تهیه منابع از این کشور باعث میشد که ذخیره در دسترس این مردم گرسنه باز هم کاسته شود و من نمیخواستم چنین کنم. امّا به زودی درباره مسئله منابع اطلاعات موثق به دستمان رسید مبنی بر اینکه غله و علوفه کافی، البته نه به وفور، برای همه وجود دارد و این وضعیت فقط به خاطر بالا نگهداشتن قیمتها بود. اما متأسفانه خرید مختصر ما باعث شد که قیمتها باز هم بالاتر روند و بیشتر شدن هر کمبودی، به معنای مرگ افراد بسیاری بود.
او با اعتراف به خریدهای غله توسط انگلیس در صفحه 62، همان را در صفحه 64 انکار میکند. دنسترویل ضمن انکار خریدهای غله، در همان صفحه آشکار میکند که انگلیسیها به «قیمت خوب» خرید کردهاند. گزارشی از ساثرد تردیدی باقی نمیگذارد که با وجود این ادعا که نیروهای انگلیسی در ایران با ارزاق ارسالی از بینالنهرین تغذیه میشوند، آنها از منابع محلی ایران تغذیه میشدند:
در ماههای زمستان در آن بخش از ایران که خط ارتباطی بغداد- خزر عبور میکند، برف نسبتاً سنگینی میبارد. شماری از معابر کوهستانی از مرز تا همدان پیاپی چنان با برف مسدود میشوند که آمد و شد از آنها بسیار سخت میشود. در پایان زمستان بارشها سنگین بود و با آب شدن برفها استفاده از این راههای نامناسب سخت شد. اینها مواردی است که انگلیسیها باید درباره نگهداری قوای خود در مسیر منتهی به خزر در نظر بگیرند و به خاطر این مشکلات، شمار نیروهایی که میشد از بغداد تغذیه کرد بسیار محدود شد. در نیمه دوم تابستان تلاش بسیار جدی صورت گرفت تا ارزاق برای ذخیره در دپوهایی که در نقاط مختلف در طول این مسیر ایجاد شدهاند، به داخل حمل شوند.
دنسترویل در جای دیگری از روایت خود، درباره قیمتهایی که انگلیسیها برای غله پرداختهاند، اطلاعاتی به دست میدهد. او در نامهای با تاریخ 5 می1918 از همدان، مینویسد:
قحطی در اینجا بسیار بد است... ما محصول را 40 تومان پیش خرید میکنیم و امیدواریم که مقداری هم کمتر بگیریم. مواردی از آدمخواری در سطح شهر رخ داده است. هر روز بسیاری میمیرند و برخی در واقع به هنگام امدادرسانی مردهاند. اکنون که برف آب شده است و بهار آغاز شده است، مردم همچون احشام به چرا در صحرا میروند.
بسیاری از این مردم بدبخت به هنگام چرا در صحرا مردهاند. دنسترویل در می1918 از قزوین به همدان سفر میکند و به تحسین گلهای وحشی میپردازد:
زیباترین گلها در بالای گذرگاه سلطان بلاغ، درست در نقطهای بودند که ما اجساد هفت نفر از قربانیان فلکزده قحطی را یافتیم. از این دست اجساد در فواصل مختلف در طول جاده قزوین و همدان پراکنده بودند.
دولت ایران تلاش کرده بود تا جلوی خرید آذوقه و ارزاق توسط انگلیسیها را بگیرد:
من نه تنها میخواستم نیازهای خودمان را تأمین کنم، بلکه میخواستم برای نیروهایی که نهایتاً باید از اینجاده عبور میکردند، ذخیرهسازی را آغاز کنم. ولی اوضاع قحطی، مقاومت مقامهای محلی و صدور دستور دولت تهران برای جلوگیری از تأمین آذوقه از هر نوع برای انگلیسیها، کارمان را مختل کرد.
موضوع به تفصیل تشریح شده است. دنسترویل آشکار میکند که انگلیسیها مخفیانه جلوی هر تماس حکومتی میان تهران و مراکز ولایتها در غرب ایران را گرفته بودند. دولت ایران دستور داده بود که تمام فروشندگان غله و آذوقه به انگلیسیها بازداشت شوند. این دستور انجام شد، امّا بلافاصله دنسترویل حاکم محلی بینوای ایران را تحت فشار میگذارد تا آنها را آزاد کند. تا آوریل 1918، دنسترویل میتواند گزارش کند که؛
اکنون منابع را آسانتر میتوان تهیه کرد و سروان کمپبل، افسر تدارکات، میتواند گزارش کند که ذخایر به رقمی رسیده است که بروز هر نوع بحران دیگری را بسیار بعید مینماید. حتی اگر منابع همواره به آسانی در دسترس نباشند، ما میدانیم که گندم احتکارشده کجاست و نیروها باید فقط بر تسلیم آن به قیمتی مناسب اصرار ورزند. بنابراین به غیر از جیره گوشت خوک و مربا، میتوانیم تغذیه شمار زیادی نیرو را بدون مشکل تضمین
کنیم.
دنسترویل در نامهای با تاریخ 5 می1918، از همدان، باز از وضعیت سخت تأمین آذوقه گفته و رضایت خود را از توانایی تهیه آذوقه بیان میدارد: «علیرغم این اوضاع، آذوقه بسیار خوب تأمین شده، و من توانستهام نیاز یک تیپ را از نظر مقدار مورد نیاز نان و گوشت از اینجا تا منجیل تدارک کنم.» دنسترویل در 1 ژوئن 1918 ستاد خود را از قزوین جابهجا کرده بود. او از وضعیت منابع در قزوین میگوید: «قیمتها در قزوین همانند همدان است، امّا تأمین منابع سخت نبود.»
اطلاعات مربوط به خریدهای غله توسط انگلیس در آذربایجان را داناهو به دست میدهد. ما اکنون در مییابیم که چرا قحطی در آذربایجان تا تابستان 1919، دو سال بعد از خروج روسها، ادامه مییابد. در 21 می1918 «یک ستون کوچک انگلیسی» همدان را به سوی شمال غرب ایران ترک میگوید و بعد از شش روز این نیرو در آذربایجان و در ییلاق ایل افشار قرار دارد که جهانشاه افشار رئیسآن و یا امیرافشار است. امیر از انگلیسیها دعوت میکند در اقامتگاه او در روستای کرفس بمانند:
امیر افشار میزبان تحسینبرانگیزی بود، و آذوقه و تدارکات از روستاهای بسیاری که در سلطه وی بودند، سرازیر شد.
داناهو ضمناشاره به اینکه وی در معامله آدم باثباتی نبوده است، میافزاید:
اما به طور کلی، در گیرودار آن ایام قحطی، او غله کارپردازی ارتش انگلیس را، البته با قیمت مناسب، تأمین کرد.
انگلیس در 31 می1918 زنجان را تصرف کرده بود. 24000 سکنه شهر وحشت کرده بودند:
ما در یک لحظه پا در رکاب کردیم و با یک فریاد دیوانهوار انگلیسی، که مردم خفته در بستر را از جا تکان داد، از پل سنگی روی رودخانه به زنجان وارد شدیم... اگر ورود ناگهانی ما مایه شگفتی ترکها نشد، امّا سکنه زنجان را قطعاً ترساند. دست و پای خود را گم کرده بودند. در بازارها زنان و کودکان از دستمان میگریختند و دکاندارها، دست و پایشان میلرزیدند و با دستپاچگی میخواستند دکانهای خود را تخته کنند.
او در پایان مینویسد: «پشتدریها را به سرعت انداختند و اهالی به شکرانه ورود ما، تمام قیمتهای بازار را بلافاصله و به اتفاق صد در صد افزایش دادند.» دلیل این افزایش قیمتها با ورود انگلیسیها به میانه نشان داده میشود:
وقتی هیئت نظامی وگزتف نهایتاً از زنجان به میانه رسید با خرید غله به جمعآوری آذوقه پرداخت و کار تربیت و آموزش غیرنظامیها را آغاز کرد... تجار و اصناف غلهکار همواره در تلاش بودهاند تا با دغلکاری دستی در صندوق خزانه انگلیس فرو برند. بدون هیچ بیانصافی این نکته را باید گفت که این شهر به نسبت جمعیت خود و نسبت دیگر شهرها بیشترین درصد ولگردهای افسارگسیخته را در تمام ایالت آذربایجان در خود جای داده است.
انگلیسیها در پی ترک مواضع در اثر پیشروی ترکها طبق روال آذوقهای را که نمیتوانستند با خود ببرند، معدوم کرده بودند. داناهو دراشاره به ترک روستایی که ترکها به آن نزدیک بودند، مینویسد:
زمانی برای تلف کردن نبود. از این رو، ذخایر مازادمان را نابود کردیم و با چهرهای عبوس در تاریکی شب به راه افتادیم.
وقتی انگلیسیها در آستانه تخلیه میانه هستند، مردم احساس واقعی خود را به آنها نشان میدهند، از جمله ملاکان و اعیان:
به جز یک مورد، همه اعیان محلی- که همیشه دم از مرام دوستی خود میزدند، کسانی که به آنها مبالغ کلانی بابت رشوه، فرار از مالیات یا بهای غله داده بودیم- به دامن دشمن رفتند.
داناهو، درست پیش از ترک میانه در 8 سپتامبر 1918، گزارش میکند که انگلیسیها ذخایر غذایی خود را از میان بردهاند:
همه ذخایر گندم و جویی که در میانه گردآوری شده بود، پیش از تخلیه از میان برده شدند و بدون مزاحمتی از سوی ترکها و یا متحدان جدیدشان، اهالی میانه که هر ساعت برخصومت خود با انگلیسیهای در حال خروج از صحنه میافزودند، از رودخانه قرنقو عبور کردند. یقیناً از میان بردن ذخایر غذایی شهر در زمان قحطی، جرم و جنایتی جنگی است.
داناهو وقتی به عنوان افسر سیاسی انگلیس به بیجار کردستان اعزام میشود، گزارش میکند که حاکم آنجا «اشاره کرده چون منطقه دچار قحطی است، او مخالفتی برای همکاری در خرید گندم با پول انگلیسیها برای کاستن از بدبختی حاکم نخواهد داشت.» و انگلیسیها به خرید گندم ادامه میدهند. او در توصیف یکی از ملاکان مینویسد:
دوست ما یک پولوفیل واقعی بود، که یک اصطلاح بدیع ایرانی- یونانی به معنای پولدوست است، و او در عین انتظار برای شکست نظامی ما، وجدانش از این آزرده نبود که چپ و راست ما را برای معاملات گندم بتیغد.
انگلیسیها از آغاز ادعا کرده بودند که نیروهایشان بر ارزاق محلی تکیه نداشته و تمام نیاز خود را به همراه آورده و کمک بسیاری هم برای جبران قحطی کردهاند. برای مثال، در بخشی از اطلاعیه سرهنگ کنیون، کنسول انگلیس در کرمانشاه، چنین آمده است:
ارتش منظم بریتانیا به کفایت مجهز بوده و همه ملزومات سفر همچون خواربار و غیره را در اختیار دارد و نیاز به کمک کسی ندارد، لکن چنانچه ضرورتی برای خرید از ایرانیان باشد، یقیناً بهایی مناسب و عادلانه به مالکان پرداخت میشود.
همین نکته را فرانسیس وایت در گزارش خود از غرب ایران ذکر میکند:
قشون روس و ترک در پیشرویها و عقبنشینیهای پیاپی خود در این منطقه، همه آذوقه خود را از این کشور تهیه کردند که اکنون تا آخرین قطره شیره جانش گرفته شده است. امّا در مقابل، ما انگلیسیها آذوقه خود را همراه آوردیم و به طور بسیار گسترده در کمکرسانی به نیازمند قحطیزده وارد شدیم. مقامهای انگلیسی در کرند هشتصد قحطیزده را زیر نظر آقای فرانسیس ام. اسنید، میسیونر آمریکایی از کرمانشاه، برای جادهسازی به کار گرفتهاند. همین کار در مقیاس کوچکتر در شهر کرمانشاه و نیز همدان انجام شده است.
اما حقیقت غیر از این بود. کنسول انگلیس در بوشهر در تلگرامی در 1915 به حاکم کازرون درباره آنچه در بالا گفته شد، چنین میآورد:
انگلیس با آلمان در جنگ است و نه با دول اسلامی؛ و این را با واگذاردن انبوه غله از ایران و دیگر نقاط به دست ترکها ثابت کرده است.
روزنامه ستاره ایران در شماره 28 سپتامبر 1917، افشا میکند که انگلیسیها از قبل مشغول خرید غله در جنوب ایران بودهاند. در این روزنامه آمده است:
مأموران همین انگلیس هر چه ارزاق در نقاط مختلف جنوب به دستشان افتاده تا توانستهاند خریده و انبار کردهاند. هر زمان که پای مأموران انگلیس وسط باشد اوضاع به هم میریزد. در نقاط مختلف جنوب، پلیس جنوب چنان رعبی به دلها انداخته که دیگر کسی اختیار جان و مالش را از خود نمیداند.
سر پرسی سایکس خود این موضوع را تأیید میکند. سایکس در ذکر اوضاع دو جاده میان کرمان و شیراز و مسیر مستقیم میان سیرجان و نیریز، مینویسد: «در طول اینجاده آذوقه و خواربار کمیاب بود.» در اکتبر 1916، وقتی سایکس تصمیم میگیرد از اصفهان به شیراز برود، آشکار میکند که در اصفهان گندم نایاب بوده است:
به لطف مسئولین تلگراف، مشکل چندانی در مورد آذوقه، که برای بخشی از راه از اصفهان تأمین شده بود، وجود نداشت؛ امّا کنسول به ما اطلاع داد که در شیراز کمبود جدی وجود دارد و از این رو ما مقداری گندم با خود بردیم.
سایکس در 11 نوامبر 1916 وارد شیراز میشود. در اکتبر 1916 فرمانفرما به عنوان والی فارس وارد شیراز شده بود. سایکس اندکی پیش از ورود مینویسد: «به خاطر کمبود ارزاق، مجبور شدم گندم را از خارج از فارس بخرم، تعهد ظالمانهای افزون بر دیگر مشکلاتم.» روشن است که «تعهد ظالمانه» حکایت از آن دارد که سخن از حجم اندک نبوده است. سایکس در ذکر هزینههای پلیس جنوب، اظهار میدارد که این نیرو به سه دلیل پرهزینه است. نخست دو ستاد این نیرو در عمق خاک و در کرمان و آباده هستند. دوم آنکه «آذوقه در محل به خاطر آفت، خشکسالی و هرج و مرج گران است.» و سوم ارزش قران. پیش از جنگ، ارزش قران چهار پنس بود، امّا تا 1917 به 17 پنس افزایش یافت، «در نتیجه هزینههای ما به پول هندوستان دو برابر شد.»
سایکس سعی میکند بروز قحطی را به عشایر منتسب کند که استدلال تازهای است:
جان و مال مردم ایران امنیت ندارد و این کشور به فقر و بدبختی کشانده شده است، عشایر پیاپی دست به حمله میزنند و این از شمار جمعیت و ثروت مردم بسیار کاسته است... از ملاکان پول و ارزاق طلب میشود و اگر این باج را ندهند، روستاهایشان غارت میشود.
او با متهم کردن عشایر، سپس روسها و ترکها را مقصر میداند. بعد از انقلاب روسیه، روسها عقب کشیدند:
بر اساس مفاد پیمان برست- لیتوسک که در 3 مارس 1918 به امضاء رسید، مقرر شد که قشون روسیه و ترکها ایران را تخلیه کنند. در زمستان 1918-1917، حرکت آغاز شده بود. روسها، قبل از ترک سنگرها، مهمات و تجهیزات خود را به ترکها فروختند و سپس به سوی شمال به راه افتادند و در راه خود برای تأمین سوخت و غذا، خانهها را ویران کردند... غرب و شمال غرب ایران، یقیناً هزینه سنگینی برای درماندگی دولت خود پرداختند. کشور که از ارزاق و احشام تهی شده بود، شرایط قحطی سراسر آن را در بر گرفت.
در جریان قحطی، ادعا شد که به خاطر نبود جادههای کافی امکان حمل گندم وجود نداشته است. سایکس افشا میکند که بیش از یکهزار مایل در جنوب ایران وجود داشته است:
اتومبیلرانی در ایران به ویژه در آغاز، خطرات بسیاری دارد، امّا ما در مجموع بیش از یکهزار مایل راه اصلی گشودهایم، و هیچ کار ما به این اندازه خوشایند کشاورزان و کاروانداران نبود. خانها نیز بسیار مشتاق روزی بودند که بتوانند ماشین بخرند و به راحتی به املاک خود سرکشی کنند... سواریها میتوانند به راحتی بر سطح سخت اینجادهها حرکت کنند، اما کامیونها به سرعت از خود ردّ گودی به جای میگذارند. به عبارت بهتر، جادههای جنوب ایران برای آمد و شد شمار مشخصی از وسایل موتوری سبک مناسباند، ولی برای کامیونهای سنگین مطلوب نیستند.
فرانسیس وایت در گزارش خود از ایران، دید بسیار خوبی از خرید غله توسط ارتش انگلیس در ایران به دست میدهد. بنا بر گزارش وی، روشن است که خرید غله انگلیسیها برای ارتش 400000 نفریشان در بینالنهرین و نیروهایشان در ایران مهمترین دلیل کمبود غله و قحطی بوده است. وایت مینویسد:
در اثر احتکار غله به دست تجاری که میخواهند آن را با سود بسیار به انگلیسیها بفروشند، متأسفانه رنج مردم در بسیاری نقاط شدت یافته است. دشمنان انگلیسیها حضور آنها را دستمایه قرار دادهاند برای آنکه به مردم بگویند علت قیمت بالای غله آن است که تمام غله بازار برای تغذیه قشون انگلیسی خریده میشود. خوشبختانه برداشت امسال نه تنها در ایران بلکه در بینالنهرین نیز که در آن منطقه وسیعی زیر نظر انگلیسیها زیر کشت رفته، بسیار خوب است. انتظار میرود که محصول آنجا برای تغذیه تمام نیروهای مستقر در بینالنهرین کافی باشد-(محرمانه)- که شمار آنها چهارصدهزار نفر است به اضافه بخش مازادی که برای صادرات اختصاص مییابد و بخشی از آن هم صرف امدادرسانی در غرب ایران خواهد شد.
بخش بعدی این گزارش بیانگر این واقعیت است که انگلیسیها دست کم در اواسط آوریل 1918 مشغول خرید حجم زیادی غله بودهاند:
بهای گندم در کرمانشاه در 15 آوریل، یکصدوبیست تومان (دویست دلار) برای هر خروار (650 پوند) بود. در این هنگام سرهنگ کنیون، کنسول انگلیس در آنجا با ارسال اطلاعیهای به بازار اظهار میدارد که انگلیسیها قصد خرید گندم در کرمانشاه را ندارند و بلکه برعکس، تمام نیاز قشون خود را از بغداد آورده و مقداری هم علاوهبر آن برای توزیع رایگان میان مردم خواهند آورد. بهای گندم یک شبه به هشتاد تومان در هر خروار سقوط کرد و از آن زمان این کاهش ادامه دارد.
یک راهآهن یک متری از بغداد تا روز و تونل کوه تابله به پایان رسیده است، و بنابراین انتظار میرود عملیات راهآهن تا تابستان بعد به کرمانشاه برسد. بیتردید این کار ادامه خواهد یافت و وسیله گشایش و توسعه غرب و جنوب ایران خواهد شد. همچنین امکان میدهد تا غله بینالنهرین با قیمتهای منطقی به کرمانشاه و همدان آورده شده و باعث جلوگیری از وقوع شرایط قحطی هولناک سال گذشته در طول جاده قصرشیرین به قزوین و تهران شود. تا آن هنگام قحطی به پایان رسیده بود.
ژنرال ویلیام مارشال، در تشریح «خط ارتباطاتی» در غرب و شمال ایران مینویسد:
سرهنگ کاپرز مسئولیت ساماندهی منابع و تشکیل دپوها در تمام طول جاده، نه تنها برای منابع ارزاق بلکه برای سوخت و لوازم یدکی وسایل نقلیه که اکنون به کاروانی بیانتها بدل شده بودند، برعهده گرفت... به گمان من کاپرز کار شگفتآوری در سازماندهی منابع انجام داده بود و بخش زیادی از این کار با مساعدت سرهنگ مونز صورت گرفته بود.
مارشال به هنگام توضیح درباره تغذیه پناهندگان مسیحی که از ارومیهگریخته بودند فاش میکند که دپوهای انگلیسی پر بوده است:
انبوه بیخانمانها و مردم گرسنه میباید در طول جاده تغذیه میشدند و دپوهای منابع ما که با زحمت بسیار پر شده بود، به سرعت خالی شد. به گمان من از دیدگاه انساندوستانه، کاری کمتر از آنچه ما کردیم نمیشد انجام داد، اما زبان من قاصر از بیان هزینهای است که این پناهندگان بر دوش مالیاتدهندگان انگلیسی تحمیل کردند. ما ملتی نوعدوست هستیم و این یکی از تاوانهایی بود که میباید برای شریک کجاندیشمان ایران میپرداختیم.
خرید ارزاق توسط انگلیس در غرب ایران
از زبان دنسترویل و داناهو
دنسترویل مأموریت دارد برای نیروهای انگلیسی که بنا بود به ایران بیایند، ارزاق تهیه کند. او درباره «مسئله منابع» و خریدهای غله توسط انگلیس، مینویسد:
از جمله مطالبی که باید به آن توجه میشد، مسئله منابع بود. نیاز خودمان قابل ملاحظه بود و ما میباید برای هر شمار دیگری از نیروها که ممکن بود بعداً به این بخشها اعزام شوند، آماده میبودیم. در میان قحطی هولناکی که اکنون در اوج خود قرار داشت، تهیه منابع از این کشور باعث میشد که ذخیره در دسترس این مردم گرسنه باز هم کاسته شود و من نمیخواستم چنین کنم. امّا به زودی درباره مسئله منابع اطلاعات موثق به دستمان رسید مبنی بر اینکه غله و علوفه کافی، البته نه به وفور، برای همه وجود دارد و این وضعیت فقط به خاطر بالا نگهداشتن قیمتها بود. اما متأسفانه خرید مختصر ما باعث شد که قیمتها باز هم بالاتر روند و بیشتر شدن هر کمبودی، به معنای مرگ افراد بسیاری بود.
او با اعتراف به خریدهای غله توسط انگلیس در صفحه 62، همان را در صفحه 64 انکار میکند. دنسترویل ضمن انکار خریدهای غله، در همان صفحه آشکار میکند که انگلیسیها به «قیمت خوب» خرید کردهاند. گزارشی از ساثرد تردیدی باقی نمیگذارد که با وجود این ادعا که نیروهای انگلیسی در ایران با ارزاق ارسالی از بینالنهرین تغذیه میشوند، آنها از منابع محلی ایران تغذیه میشدند:
در ماههای زمستان در آن بخش از ایران که خط ارتباطی بغداد- خزر عبور میکند، برف نسبتاً سنگینی میبارد. شماری از معابر کوهستانی از مرز تا همدان پیاپی چنان با برف مسدود میشوند که آمد و شد از آنها بسیار سخت میشود. در پایان زمستان بارشها سنگین بود و با آب شدن برفها استفاده از این راههای نامناسب سخت شد. اینها مواردی است که انگلیسیها باید درباره نگهداری قوای خود در مسیر منتهی به خزر در نظر بگیرند و به خاطر این مشکلات، شمار نیروهایی که میشد از بغداد تغذیه کرد بسیار محدود شد. در نیمه دوم تابستان تلاش بسیار جدی صورت گرفت تا ارزاق برای ذخیره در دپوهایی که در نقاط مختلف در طول این مسیر ایجاد شدهاند، به داخل حمل شوند.
دنسترویل در جای دیگری از روایت خود، درباره قیمتهایی که انگلیسیها برای غله پرداختهاند، اطلاعاتی به دست میدهد. او در نامهای با تاریخ 5 می1918 از همدان، مینویسد:
قحطی در اینجا بسیار بد است... ما محصول را 40 تومان پیش خرید میکنیم و امیدواریم که مقداری هم کمتر بگیریم. مواردی از آدمخواری در سطح شهر رخ داده است. هر روز بسیاری میمیرند و برخی در واقع به هنگام امدادرسانی مردهاند. اکنون که برف آب شده است و بهار آغاز شده است، مردم همچون احشام به چرا در صحرا میروند.
بسیاری از این مردم بدبخت به هنگام چرا در صحرا مردهاند. دنسترویل در می1918 از قزوین به همدان سفر میکند و به تحسین گلهای وحشی میپردازد:
زیباترین گلها در بالای گذرگاه سلطان بلاغ، درست در نقطهای بودند که ما اجساد هفت نفر از قربانیان فلکزده قحطی را یافتیم. از این دست اجساد در فواصل مختلف در طول جاده قزوین و همدان پراکنده بودند.
دولت ایران تلاش کرده بود تا جلوی خرید آذوقه و ارزاق توسط انگلیسیها را بگیرد:
من نه تنها میخواستم نیازهای خودمان را تأمین کنم، بلکه میخواستم برای نیروهایی که نهایتاً باید از اینجاده عبور میکردند، ذخیرهسازی را آغاز کنم. ولی اوضاع قحطی، مقاومت مقامهای محلی و صدور دستور دولت تهران برای جلوگیری از تأمین آذوقه از هر نوع برای انگلیسیها، کارمان را مختل کرد.
موضوع به تفصیل تشریح شده است. دنسترویل آشکار میکند که انگلیسیها مخفیانه جلوی هر تماس حکومتی میان تهران و مراکز ولایتها در غرب ایران را گرفته بودند. دولت ایران دستور داده بود که تمام فروشندگان غله و آذوقه به انگلیسیها بازداشت شوند. این دستور انجام شد، امّا بلافاصله دنسترویل حاکم محلی بینوای ایران را تحت فشار میگذارد تا آنها را آزاد کند. تا آوریل 1918، دنسترویل میتواند گزارش کند که؛
اکنون منابع را آسانتر میتوان تهیه کرد و سروان کمپبل، افسر تدارکات، میتواند گزارش کند که ذخایر به رقمی رسیده است که بروز هر نوع بحران دیگری را بسیار بعید مینماید. حتی اگر منابع همواره به آسانی در دسترس نباشند، ما میدانیم که گندم احتکارشده کجاست و نیروها باید فقط بر تسلیم آن به قیمتی مناسب اصرار ورزند. بنابراین به غیر از جیره گوشت خوک و مربا، میتوانیم تغذیه شمار زیادی نیرو را بدون مشکل تضمین
کنیم.
دنسترویل در نامهای با تاریخ 5 می1918، از همدان، باز از وضعیت سخت تأمین آذوقه گفته و رضایت خود را از توانایی تهیه آذوقه بیان میدارد: «علیرغم این اوضاع، آذوقه بسیار خوب تأمین شده، و من توانستهام نیاز یک تیپ را از نظر مقدار مورد نیاز نان و گوشت از اینجا تا منجیل تدارک کنم.» دنسترویل در 1 ژوئن 1918 ستاد خود را از قزوین جابهجا کرده بود. او از وضعیت منابع در قزوین میگوید: «قیمتها در قزوین همانند همدان است، امّا تأمین منابع سخت نبود.»
اطلاعات مربوط به خریدهای غله توسط انگلیس در آذربایجان را داناهو به دست میدهد. ما اکنون در مییابیم که چرا قحطی در آذربایجان تا تابستان 1919، دو سال بعد از خروج روسها، ادامه مییابد. در 21 می1918 «یک ستون کوچک انگلیسی» همدان را به سوی شمال غرب ایران ترک میگوید و بعد از شش روز این نیرو در آذربایجان و در ییلاق ایل افشار قرار دارد که جهانشاه افشار رئیسآن و یا امیرافشار است. امیر از انگلیسیها دعوت میکند در اقامتگاه او در روستای کرفس بمانند:
امیر افشار میزبان تحسینبرانگیزی بود، و آذوقه و تدارکات از روستاهای بسیاری که در سلطه وی بودند، سرازیر شد.
داناهو ضمناشاره به اینکه وی در معامله آدم باثباتی نبوده است، میافزاید:
اما به طور کلی، در گیرودار آن ایام قحطی، او غله کارپردازی ارتش انگلیس را، البته با قیمت مناسب، تأمین کرد.
انگلیس در 31 می1918 زنجان را تصرف کرده بود. 24000 سکنه شهر وحشت کرده بودند:
ما در یک لحظه پا در رکاب کردیم و با یک فریاد دیوانهوار انگلیسی، که مردم خفته در بستر را از جا تکان داد، از پل سنگی روی رودخانه به زنجان وارد شدیم... اگر ورود ناگهانی ما مایه شگفتی ترکها نشد، امّا سکنه زنجان را قطعاً ترساند. دست و پای خود را گم کرده بودند. در بازارها زنان و کودکان از دستمان میگریختند و دکاندارها، دست و پایشان میلرزیدند و با دستپاچگی میخواستند دکانهای خود را تخته کنند.
او در پایان مینویسد: «پشتدریها را به سرعت انداختند و اهالی به شکرانه ورود ما، تمام قیمتهای بازار را بلافاصله و به اتفاق صد در صد افزایش دادند.» دلیل این افزایش قیمتها با ورود انگلیسیها به میانه نشان داده میشود:
وقتی هیئت نظامی وگزتف نهایتاً از زنجان به میانه رسید با خرید غله به جمعآوری آذوقه پرداخت و کار تربیت و آموزش غیرنظامیها را آغاز کرد... تجار و اصناف غلهکار همواره در تلاش بودهاند تا با دغلکاری دستی در صندوق خزانه انگلیس فرو برند. بدون هیچ بیانصافی این نکته را باید گفت که این شهر به نسبت جمعیت خود و نسبت دیگر شهرها بیشترین درصد ولگردهای افسارگسیخته را در تمام ایالت آذربایجان در خود جای داده است.
انگلیسیها در پی ترک مواضع در اثر پیشروی ترکها طبق روال آذوقهای را که نمیتوانستند با خود ببرند، معدوم کرده بودند. داناهو دراشاره به ترک روستایی که ترکها به آن نزدیک بودند، مینویسد:
زمانی برای تلف کردن نبود. از این رو، ذخایر مازادمان را نابود کردیم و با چهرهای عبوس در تاریکی شب به راه افتادیم.
وقتی انگلیسیها در آستانه تخلیه میانه هستند، مردم احساس واقعی خود را به آنها نشان میدهند، از جمله ملاکان و اعیان:
به جز یک مورد، همه اعیان محلی- که همیشه دم از مرام دوستی خود میزدند، کسانی که به آنها مبالغ کلانی بابت رشوه، فرار از مالیات یا بهای غله داده بودیم- به دامن دشمن رفتند.
داناهو، درست پیش از ترک میانه در 8 سپتامبر 1918، گزارش میکند که انگلیسیها ذخایر غذایی خود را از میان بردهاند:
همه ذخایر گندم و جویی که در میانه گردآوری شده بود، پیش از تخلیه از میان برده شدند و بدون مزاحمتی از سوی ترکها و یا متحدان جدیدشان، اهالی میانه که هر ساعت برخصومت خود با انگلیسیهای در حال خروج از صحنه میافزودند، از رودخانه قرنقو عبور کردند. یقیناً از میان بردن ذخایر غذایی شهر در زمان قحطی، جرم و جنایتی جنگی است.
داناهو وقتی به عنوان افسر سیاسی انگلیس به بیجار کردستان اعزام میشود، گزارش میکند که حاکم آنجا «اشاره کرده چون منطقه دچار قحطی است، او مخالفتی برای همکاری در خرید گندم با پول انگلیسیها برای کاستن از بدبختی حاکم نخواهد داشت.» و انگلیسیها به خرید گندم ادامه میدهند. او در توصیف یکی از ملاکان مینویسد:
دوست ما یک پولوفیل واقعی بود، که یک اصطلاح بدیع ایرانی- یونانی به معنای پولدوست است، و او در عین انتظار برای شکست نظامی ما، وجدانش از این آزرده نبود که چپ و راست ما را برای معاملات گندم بتیغد.
انگلیسیها از آغاز ادعا کرده بودند که نیروهایشان بر ارزاق محلی تکیه نداشته و تمام نیاز خود را به همراه آورده و کمک بسیاری هم برای جبران قحطی کردهاند. برای مثال، در بخشی از اطلاعیه سرهنگ کنیون، کنسول انگلیس در کرمانشاه، چنین آمده است:
ارتش منظم بریتانیا به کفایت مجهز بوده و همه ملزومات سفر همچون خواربار و غیره را در اختیار دارد و نیاز به کمک کسی ندارد، لکن چنانچه ضرورتی برای خرید از ایرانیان باشد، یقیناً بهایی مناسب و عادلانه به مالکان پرداخت میشود.
همین نکته را فرانسیس وایت در گزارش خود از غرب ایران ذکر میکند:
قشون روس و ترک در پیشرویها و عقبنشینیهای پیاپی خود در این منطقه، همه آذوقه خود را از این کشور تهیه کردند که اکنون تا آخرین قطره شیره جانش گرفته شده است. امّا در مقابل، ما انگلیسیها آذوقه خود را همراه آوردیم و به طور بسیار گسترده در کمکرسانی به نیازمند قحطیزده وارد شدیم. مقامهای انگلیسی در کرند هشتصد قحطیزده را زیر نظر آقای فرانسیس ام. اسنید، میسیونر آمریکایی از کرمانشاه، برای جادهسازی به کار گرفتهاند. همین کار در مقیاس کوچکتر در شهر کرمانشاه و نیز همدان انجام شده است.
اما حقیقت غیر از این بود. کنسول انگلیس در بوشهر در تلگرامی در 1915 به حاکم کازرون درباره آنچه در بالا گفته شد، چنین میآورد:
انگلیس با آلمان در جنگ است و نه با دول اسلامی؛ و این را با واگذاردن انبوه غله از ایران و دیگر نقاط به دست ترکها ثابت کرده است.
روزنامه ستاره ایران در شماره 28 سپتامبر 1917، افشا میکند که انگلیسیها از قبل مشغول خرید غله در جنوب ایران بودهاند. در این روزنامه آمده است:
مأموران همین انگلیس هر چه ارزاق در نقاط مختلف جنوب به دستشان افتاده تا توانستهاند خریده و انبار کردهاند. هر زمان که پای مأموران انگلیس وسط باشد اوضاع به هم میریزد. در نقاط مختلف جنوب، پلیس جنوب چنان رعبی به دلها انداخته که دیگر کسی اختیار جان و مالش را از خود نمیداند.
سر پرسی سایکس خود این موضوع را تأیید میکند. سایکس در ذکر اوضاع دو جاده میان کرمان و شیراز و مسیر مستقیم میان سیرجان و نیریز، مینویسد: «در طول اینجاده آذوقه و خواربار کمیاب بود.» در اکتبر 1916، وقتی سایکس تصمیم میگیرد از اصفهان به شیراز برود، آشکار میکند که در اصفهان گندم نایاب بوده است:
به لطف مسئولین تلگراف، مشکل چندانی در مورد آذوقه، که برای بخشی از راه از اصفهان تأمین شده بود، وجود نداشت؛ امّا کنسول به ما اطلاع داد که در شیراز کمبود جدی وجود دارد و از این رو ما مقداری گندم با خود بردیم.
سایکس در 11 نوامبر 1916 وارد شیراز میشود. در اکتبر 1916 فرمانفرما به عنوان والی فارس وارد شیراز شده بود. سایکس اندکی پیش از ورود مینویسد: «به خاطر کمبود ارزاق، مجبور شدم گندم را از خارج از فارس بخرم، تعهد ظالمانهای افزون بر دیگر مشکلاتم.» روشن است که «تعهد ظالمانه» حکایت از آن دارد که سخن از حجم اندک نبوده است. سایکس در ذکر هزینههای پلیس جنوب، اظهار میدارد که این نیرو به سه دلیل پرهزینه است. نخست دو ستاد این نیرو در عمق خاک و در کرمان و آباده هستند. دوم آنکه «آذوقه در محل به خاطر آفت، خشکسالی و هرج و مرج گران است.» و سوم ارزش قران. پیش از جنگ، ارزش قران چهار پنس بود، امّا تا 1917 به 17 پنس افزایش یافت، «در نتیجه هزینههای ما به پول هندوستان دو برابر شد.»
سایکس سعی میکند بروز قحطی را به عشایر منتسب کند که استدلال تازهای است:
جان و مال مردم ایران امنیت ندارد و این کشور به فقر و بدبختی کشانده شده است، عشایر پیاپی دست به حمله میزنند و این از شمار جمعیت و ثروت مردم بسیار کاسته است... از ملاکان پول و ارزاق طلب میشود و اگر این باج را ندهند، روستاهایشان غارت میشود.
او با متهم کردن عشایر، سپس روسها و ترکها را مقصر میداند. بعد از انقلاب روسیه، روسها عقب کشیدند:
بر اساس مفاد پیمان برست- لیتوسک که در 3 مارس 1918 به امضاء رسید، مقرر شد که قشون روسیه و ترکها ایران را تخلیه کنند. در زمستان 1918-1917، حرکت آغاز شده بود. روسها، قبل از ترک سنگرها، مهمات و تجهیزات خود را به ترکها فروختند و سپس به سوی شمال به راه افتادند و در راه خود برای تأمین سوخت و غذا، خانهها را ویران کردند... غرب و شمال غرب ایران، یقیناً هزینه سنگینی برای درماندگی دولت خود پرداختند. کشور که از ارزاق و احشام تهی شده بود، شرایط قحطی سراسر آن را در بر گرفت.
در جریان قحطی، ادعا شد که به خاطر نبود جادههای کافی امکان حمل گندم وجود نداشته است. سایکس افشا میکند که بیش از یکهزار مایل در جنوب ایران وجود داشته است:
اتومبیلرانی در ایران به ویژه در آغاز، خطرات بسیاری دارد، امّا ما در مجموع بیش از یکهزار مایل راه اصلی گشودهایم، و هیچ کار ما به این اندازه خوشایند کشاورزان و کاروانداران نبود. خانها نیز بسیار مشتاق روزی بودند که بتوانند ماشین بخرند و به راحتی به املاک خود سرکشی کنند... سواریها میتوانند به راحتی بر سطح سخت اینجادهها حرکت کنند، اما کامیونها به سرعت از خود ردّ گودی به جای میگذارند. به عبارت بهتر، جادههای جنوب ایران برای آمد و شد شمار مشخصی از وسایل موتوری سبک مناسباند، ولی برای کامیونهای سنگین مطلوب نیستند.
فرانسیس وایت در گزارش خود از ایران، دید بسیار خوبی از خرید غله توسط ارتش انگلیس در ایران به دست میدهد. بنا بر گزارش وی، روشن است که خرید غله انگلیسیها برای ارتش 400000 نفریشان در بینالنهرین و نیروهایشان در ایران مهمترین دلیل کمبود غله و قحطی بوده است. وایت مینویسد:
در اثر احتکار غله به دست تجاری که میخواهند آن را با سود بسیار به انگلیسیها بفروشند، متأسفانه رنج مردم در بسیاری نقاط شدت یافته است. دشمنان انگلیسیها حضور آنها را دستمایه قرار دادهاند برای آنکه به مردم بگویند علت قیمت بالای غله آن است که تمام غله بازار برای تغذیه قشون انگلیسی خریده میشود. خوشبختانه برداشت امسال نه تنها در ایران بلکه در بینالنهرین نیز که در آن منطقه وسیعی زیر نظر انگلیسیها زیر کشت رفته، بسیار خوب است. انتظار میرود که محصول آنجا برای تغذیه تمام نیروهای مستقر در بینالنهرین کافی باشد-(محرمانه)- که شمار آنها چهارصدهزار نفر است به اضافه بخش مازادی که برای صادرات اختصاص مییابد و بخشی از آن هم صرف امدادرسانی در غرب ایران خواهد شد.
بخش بعدی این گزارش بیانگر این واقعیت است که انگلیسیها دست کم در اواسط آوریل 1918 مشغول خرید حجم زیادی غله بودهاند:
بهای گندم در کرمانشاه در 15 آوریل، یکصدوبیست تومان (دویست دلار) برای هر خروار (650 پوند) بود. در این هنگام سرهنگ کنیون، کنسول انگلیس در آنجا با ارسال اطلاعیهای به بازار اظهار میدارد که انگلیسیها قصد خرید گندم در کرمانشاه را ندارند و بلکه برعکس، تمام نیاز قشون خود را از بغداد آورده و مقداری هم علاوهبر آن برای توزیع رایگان میان مردم خواهند آورد. بهای گندم یک شبه به هشتاد تومان در هر خروار سقوط کرد و از آن زمان این کاهش ادامه دارد.