غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد(چشم به راه سپیده)
ایل خورشید
روزی سوار سبز باران خواهد آمد
آبیترین رؤیای انسان خواهد آمد
روزی نسیمانه تمام جاری عشق
تا مرز دل با رمز طوفان خواهد آمد
از شرق اقیانوس شب آرام آرام
آن ماه اطلسپوش پنهان خواهد آمد
مردی شبیه آسمان از ایل خورشید
با کوله بار نور و عرفان خواهد آمد
پای تمام چشمهها نرگس بکارید
نور دل چشم انتظاران خواهد آمد
یاس سپید من به صبح عشق سوگند
روزی شب ما هم به پایان خواهد آمد
محمد حسینی
پایان کار
پائیز شد فصل بهاری که به من دادند
طی شد تمام روزگاری که به من دادند
خورشید پیشم هست امّا من نمیبینم
نفرین به این چشمان تاری که به من دادند
یعقوب نابینای راه یوسفم کرده
اینگریه بیاختیاری که به من دادند
از بس نیامد که زمان رفتنم آمد
این گونه سر شد انتظاری که به من دادند
پایان کار «من» به وصل «او» نینجامید
آخر چه شد قول و قراری که به من دادند
ای جادهها! ای جمعهها! ای مردم دنیا
کو وعده آن تکسواری که به من دادند
من آرزوی دیدنش را میبرم، شاید -
گاهی بیاید تا مزاری که به من دادند
حالا زمستانست و من در گور خوابیدم
خورشید من! این خانه تاری که به من دادند
علی اکبر لطیفیان
کتاب انتظار
تا میان قصههای بغضدار، صحبت از حوالی ظهور شد
صفحه صفحه کتاب انتظار، با سرشک ندبهام نمور شد
آسمان ابری غزل ببار، ای پیامدار روشنی بتاب
زیر برق دشنه کبود جغد، آفتاب رفته رفته کور شد
عقل سنگ جهل را به سینه زد، عشق هر چه رشته بود پنبه شد
باز هم خدایگان عقل و عشق، تکّه سنگهای بیشعور شد
سامری الهه فریب ساخت، گندم آفرید و باغ سیب ساخت
روی نعش آدمی صلیب ساخت، آدم از تبار خویش دور شد
ابتدای مقدم بهاریت، انتهای عصر جاهلیتست
پس بیا که دختران آرزو، زنده زنده از غمت به گور شد
بهرام امیری
زخم کهنه
بی مقدم تو باغ شکوفا نمیشود
از اخم غنچهها گِرِهی وا نمیشود
باران اگر نباشی، مرداب میشود
جوی حقیر، راهی دریا نمیشود
دیروز میشود همه امروزهای من
امّا نشانهای ز تو پیدا نمیشود
چشمان غیر، زخم مرا تازه میکند
این زخم کهنه بیتو مداوا نمیشود
ای کاش مثل اشک نیفتم ز چشم تو
اشکی که اوفتاد دگر پا نمیشود
جواد زهتاب
صبح امید
شبی که اشک دلیلی برای بیداریست
شکوه ذکر بلند تو بر لبم جاریست
مسیر زمزمهها سوی توست، میدانم -
دعا برای ظهور تو عاقبت کاریست
خدا کند نشود چشم ما تهی از اشک
که از اشاره چشم تو اشک ما جاریست
قسم به گریه کنان غروب هر جمعه
قسم به فرصت پاکی که لحظه زاریست
به یک نگاه تو، آقا شدیم، یا مهدی
بیا اگر تو نیایی، نصیب ما خاریست
علم به دوش بگیر ای سوار صبح امید
که چشم عالم و آدم بر این علمداریست
از آن زمان که تو رفتی بهار خشکیدهست
دل زمانه تَرَک خورده، تشنه یاریست
حسین آذری
دلخوشی
غروب جمعه دلم بوی یار میگیرد
افق افق دل من را غبار میگیرد
نه با زیارت یاسین دلم شود آرام
نه با دعای سماتم قرار میگیرد
نوای ندبه صبحم هنوز ورد لبست
که نغمه عشراتم به بار میگیرد
دل صنوبریم زین هوای مهآلود
نه از فراق، که از انتظار میگیرد
قسم به عصر که خسران قرین انسانست
مگر که دانش خود را به کار میگیرد
بدان که دلبر ما جان برای یاری خویش
در این دیار هزاران هزار میگیرد
به گوش منتظران گو که صبح نزدیکست
اگر چه شب ز رفیقان دمار میگیرد
جمال یار چو خورشید عالم افروزست
حجاب نفس تو را زان نگار میگیرد
تمام دلخوشیم یک نگاه کوچک اوست
ز چیست یار من از من کنار میگیرد؟
اگر که یار نخواهد به جلوه غم ببرد
دل زهیر چو شبهای تار میگیرد
زهیر دهقانی آرانی
امداد آسمانی
غروب روز سهشنبه دلم هوایی توست
و عاجزانه نگاهش به میزبانی توست
غروب روز سهشنبه دوباره میخوانم
بیا که لحظه امداد آسمانی توست
نظر به حال دلم کن که سرد و خاموشست
همه امید من آقا به مهربانی توست
دوباره این دل شیدا مسافر راهست
مسیر عاشقیام صحن جمکرانی توست
نگاه مرحمت تو مرا بزرگی داد
بیا که شعر و غزلها همه فدایی توست
بیا و روضه کرب و بلا بخوان امشب
بیا که فاطمه مشتاق روضه خوانی توست
هاشم محمدی آرا