خسته شد تقویم از اما و چون و چند ما(چشم به راه سپیده)
Email:SEPIDEH@Kayhannews.ir
پلک بر هم زدی و شهر چراغانی شد
ماه، دیوانه آن حالت عرفانی شد
قل هوالله احد گفتی و همپای اذان
خاک، آکنده از آن لهجه قرآنی شد
ماهی عشق، در آرامش اقیانوست
دل به امواج زد و صخره مرجانی شد
دکمه پیرهنت بین کتابم جا ماند
نخ به نخ شعر شد و مایه حیرانی شد
یوسف، آزاد شد از چاه حسادت، امّا
گوشه دهکدهای گمشده زندانی شد
مومیایی شده در مصر، خدایی دیگر
دلِ یعقوب همان گونه که میدانی شد
حال هر کلبه برفی، لب کوهستانت
رِقّتانگیزتر از خواب زمستانی شد
عرق شرم پدر... آب و کمی نان بیات
مشقِ هر روزه هر طفل دبستانی شد
آه برخاسته از دودکش همسایه
در سرِ پنجرهها مایه ویرانی شد
بادها متفقالقول، شهادت دادند
گل سرخ از شب هجران تو قربانی شد
پشت هم میشکند شاخه زیتون و انار
باغبان! باز هوا ابری و طوفانی شد
باد با خود نَبَرد لانه زنبوران را؟!
گلِ من! وعده دیدار تو طولانی شد
شهد چشمان تو، یک روز عسل خواهد شد
گر چه کندو پر از آهنگ پریشانی شد
زندگی نامه آیینه پر از ابهامست
نور، آشفته آن تابش پنهانی شد
هیچ کس از دل و جان، درد تو را درک نکرد
گر چه شعبان شد و هر کوچه چراغانی شد
حسنا محمدزاده
دلم میلرزد
با این همه امتحان دلم میلرزد
با یاد تو ناگهان دلم میلرزد
تردید نمیکنم که خود میدانی
هر جمعه دمِ اذان دلم میلرزد
احمد کرد زنگنه
ارثیه
عاقبت روزی گره خواهد گشود از بند ما
عاقبت روزی شود از عمقِ دل لبخند ما
جمعههای بیتو اما پر شده از چون و چند
خسته شد تقویم از اما و چون و چند ما
وای از آن لحظه که ما بیپرده میبینیمتان
میشود آن روز چشمان شما سوگند ما
دست من در دست تو چنگ است در حبلالمتین
نیست چیزی غیر من مانع بر این پیوند ما
عکس ایامی که بیتو سر شده، با تو شود
ظلم و تبعیض و غم و رنگ و ریا در بند ما
تا ابد دیگر نیاید مثل تو معشوق پاک
هم نیاید عاشقان بیوفا مانند ما
انتظار ما شده ارثیۀ ما از پدر
کاش مانع میشدی زین ارث بر فرزند ما
ابراهیم کریمی
آفتاب عدل
ای واژه نهفته به دلهای منتظر
نامت به باور همه اعصار، منتشر
چشمم به جمعه خیره شد ای آفتاب عدل
لختی بتاب، تا بشود ظلم، منکسر
جانهای تشنه با تو چه سیراب میشوند
دلهای خسته در طلب توست، منحصر
قدری ببار و دشت بیارای و سبز کُن
لطف خدا به ما همه در توست، مستتر
ای ذوالفقار تشنه عدل ای ضمیر پاک
ای از ریا و ظلم و ستم، سخت منزجر
برچین بساط ظلم و ستم را، از این زمین
بفکن به خاک، پشت ریا، شاه مقتدر
در آرزوی یک نفسم، در هوای تو
ای واژه نهفته به دلهای منتظر
مصطفی معارف
شعر آدینه
قسم به جان تو ای آشنای دیرینه
همیشه پاک و صمیمی، زلال آئینه
تمام خواب مرا، شب به شب معطّر کرد
گلی شبیه تو، آرام و با طمأنینه!
همین که اسم تو و حرف جاده میآید
دلم قرار ندارد دوباره در سینه
نشسته بیتو در این ازدحام تنهایی
غروب غمزدهای در نگاه آئینه
تمام هفته به دنبال واژه میگردم
و شعر میکنم آخر، تو را در آدینه!
سید اکبر سلیمانی
آرزوی باران
در کوچههای یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
ما عابران کوچه تنهایی، در منجلاب حادثه پوسیدیم
مولا میان پنجه تاریکی، در امتداد این شب طوفانی
با آرزوی آمدن باران، در انتظار روی تو خشکیدیم
امروز خون عاطفه میبارد، از آسمان زخمی دلهامان
ما مرگ شعر آینهها را باز، در انقباض ثانیهها دیدیم
پشت نگاه شهر عروجی نیست، یعنی هبوط، عادت مردم شد
دیشب طنین غمزدهای میگفت: سمت بلوغ فاجعه تبعیدیم
حالا اگرچه نبض غزل کُندست، امّا نگاه ملتمسش جاریست؛
در کوچههای یخ زده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
فرزانه سعادتمند