نقد و تحلیل فیلم سینمایی «جشن دلتنگی»
سـوگـواره بـد فـهـمی و بـد تــرکیبی!
محمدرضا محقق
فیلم «جشن دلتنگی»- با این نام و عنوان زمخت و دافعه برانگیزش- اساسا بر مبنای یک سوء تفاهم شکل گرفته است. سوء تفاهمی همهجانبه و یکپارچه از همه چیز. تصور ابتر و غلط و سستی از تکنولوژی، انسان، دوران، تنهایی، ارتباط، ابتذال، هویت،عشق، ترحم، دوست داشتن، و خلاصه هر چیز دیگری که این فیلم ادعایش را دارد و در خود ندارد.
یک فیلم چندپاره کشدار بیطعم بیوزن غلط اندر غلط که حتی یک سکانس درست سینمایی و یا یک دیالوگ قابل اعتنا ندارد و جزاشتباهات فاحش ساختاری و ریتم غلط و بازیهای زمخت و بد در خود ندارد.
خب؛ داستان «جشن دلتنگی» چیست و ما به چه دنیایی روبروییم؟ بد نیست در ابتدا نگاهی فشرده داشته باشیم به خلاصه فیلم، شخصیتها و دنیای آنها و ببینیم بناست در چه منظومهای به تماشای روایت فیلمساز از جهان مدرن امروزی و عمق باور فلسفی و تبعات و الزامات و نتایج و تبعاتش بنشینیم:
داستان این فیلم درباره چند شخصیت متمایز با داستانهایی متفاوت است که برای ادامه دلخوشیهای خود در زندگی تنگ و تاریک و افسردهای که دارند، به فضای مجازی و به خصوص اینستاگرام روی میآورند. یکی از این شخصیتها، «جهان» است که به گفته خودش سه و نیم میلیون دنبالکننده دارد و برای رفتن از ایران به دنبال دریافت وجوهی برای تبلیغ در صفحه خود است. او در عین حال بعد از همه تلاشهایی که برای جمع کردن این میزان از «توجه» انجام داده، در آخرین خبر اعلام کرده که خودکشی کرده است. معضلی که در فیلم به صورتی نامفهوم و نامعلوم رها میشود و ادامه پیدا نمیکند تا یکی از ایرادات مهم داستان را شکل بدهد. جهان، به دنبال مهاجرت به کشور ایتالیا برای پیگیری رابطه عاشقانه خود است که سالها پیش رها شده. در عین حال او در اولین صحنههای فیلم در حال بررسی پروفایل شخصیت مهم دیگری است. «سارا» یک والیبالیست است که در صفحه مجازی خود تصویری را ارائه میدهد که دلش میخواهد! تصویری دور از واقعیت.
فیلمساز مشکل اصلی سارا را به صورت قطرهچکانی به مخاطب نشان میدهد. فیلم باز هم به تشریح مرز واقعیت و تصویر مجازی زندگی آدمها دست میزند. مرزی که خیلی زود به کلیشه اصلی فیلم تبدیل میشود و البته نمیتواند تاثیرگذار واقع شود چون به عمد و به دفعات نشان داده میشود و به همین ترتیب از شدت حساسیتزایی آن کاسته میشود.
دیگر شخصیت ماجرا «افسانه» است و خانواده او که مشخصا متوسطترین پرداختهای فیلم را دارند. این بخش از داستان فیلم در کنار پرداختن به ماجرای دستپخت اینستاگرامی «افسانه بانو» و کشمکشهای او با همسرش (که در خلال آن یک خردهداستان روابط پدر و دختر هم تعریف میشود) به عشق از دست رفته مرد قصه هم میپردازد. مردی که با وجود بازی قابل قبول و متفاوت از «بهنام تشکر» در نهایت به تصویری تار و رنگ و رو رفته از شخصیت تبدیل میشود و نه تنها نمیتواند عقدههای نوستالژی و درگیری با تکنولوژی او را درست و به جا ترسیم کند، که او را به نمایندگی از مرد سنتی در دنیایی مدرنزده تبدیل میکند که با ژست مهندس، ماشین گران قیمت و تحصیلات در تناقض است. رفتاری که از او سر میزند متمایز از دیگر شخصیتها متعلق به دههای که در آن زندگی میکند نیست، اما فیلمساز باور دارد که این شخصیت، سفیدترین شخصیت قصهاش است و به همین خاطر در مورد او قضاوت نمیکند، داستانش را بیسرانجام میگذارد و به همین ترتیب از تبدیل شدن او به یک شخصیت کامل و درست سینمایی جلوگیری میکند.
دو شخصیت دیگر یعنی «لاله» که حامله است و شوهرش (با بازی بابک حمیدیان) که در ماه 20 روز دور از خانه کار میکند، شاید میتوانست بهترین موقعیت داستانی و آدمهای اصلی فیلم را تصویر کند که نکرده!
مهمترین نکته داستان این دو شخصیت در فیلم جشن دلتنگی تحولی است که برای این خانواده رخ میدهد. زمانی که زن و شوهر قول میدهند از گوشی خود استفاده نکنند.
اما فیلم مدعی است روایتی از تنهایی انسان معاصر را به همراه دارد. شخصیت جهان، مردی 32 ساله که سودای شهرت دارد. افسانه و رضا که در میانسالی مشکلات تازهای را تجربه میکنند. کاوه و لاله که در انتظار تولد اولین فرزندشان هستند و بالاخره سارا، دختر جوانی که تصمیم دارد با هویت جدیدی به زندگی خود ادامه دهد.
شاید بتوان یکی از جدیترین حفرههای اصلی فیلم «جشن دلتنگی» را فقدان فراز و فرودهای دراماتیک دانست. خلأ ویژگیهای یک درام بلند سینمایی که ماهیت ناقص یک اثر کوتاه یا حتی مستند را در ظرف فیلم بلند سینمایی باقی گذارد و در نهایت به هیچ توفیقی در جذب و جلب مخاطب نرسد.و همه اینها در اتمسفری با نمایههای فضای مجازی و اینستاگرام و تأثیراتش بر زندگی آدمهای جامعه مدرن شهری.
و باز هم البته فقدان خط داستانی مشخص که مثل خیلی از عناصر سینمایی دیگر، جای خالیش در آن حس میشود و البته این خلأ با تعددِ بیمبنا و بیجهت شخصیتها و انبوه روایتهای مجزا و ابتر و وامانده آدمهای ناشناس فیلم که حتی تیپ هم نیستند چه برسد به شخصیت، پر شده است! همه این عوامل دست به دست هم داده و باعث شده است که با اثری شلخته و در هم و برهم و بدون اندکی یکدستی دراماتیک روبرو باشیم و به لحاظ روایی اساسا دچار سردرگمی و دافعه و بلبشوی روایی شویم. اینکه در فیلم نوع نگاه به مقوله تکنولوژی تا چه حد ابتدایی و فاقد ارزشهای نگاه فلسفی و موشکافیهای جذاب اندیشگی است حکایت دیگری است مزید بر علتهای درماندگی و ناکارآمدگی فیلم.
به نظر میرسد تنها کارکرد و ترفند فیلمساز این بوده که با تعداد زیادی شخصیت و داستانهای فرعی هر کدام از حفرههای فیلمنامهاش را پر کند و در نتیجه تنها به این دستاورد نایل شده که در سراب این داستانکها و عدم تمرکز بر وجوه خاص شخصیتی کاراکترها در رفت و آمدی بیفایده و عبث مشغول باشد و نه تنها داستانِ اصلیای در مجموعه درام و روایت به چشم نیاید بلکه همه چیز در ابتداییترین و سطحیترین رویکرد ساده انگارانه انتقال پیام و محتوای مثلا تربیتی و آموزشی به تماشاگری باقی بماند که خودش خیلی جلوتر از فیلم است. جلوتر، آگاهتر و دقیق تر.
گویا قرار بر این بوده که مضمون فیلم، تنهایی انسانهای دنیای معاصر بر اثر گرایش شدید به فضای مجازی باشد و در عین حال فیلمساز چه بسا تنها به این راضی بوده که پیامکی نحیف و ابتر و نارسانا به مخاطب خود را برساند در حالی که هیچ یک از پیش نیازها و زمینههای رسانایی این محتوای خیالی را تأمین و تدارک نکرده است.شاید اگر فیلمساز با تمرکز بر تنها یکی از داستانکها- اپیزودها- رویکرد عمیقتری در روایتگری و شخصیتپردازی را پی میگرفت به نتیجه قابل قبولتری میرسید و چنین در سراب فیلمی بیسر و شکل گرفتار نمیآمد.در حالت فعلی فیلم همه داستانها، آدمها و روایتها به نحوی ناتمام و ابتر و ابتدایی باقی ماندهاند و نه شروع و نه انجام و فرجام چندان جدی و درستی هم ندارند. و طبیعی است که در چنین حالتی رویکرد حل و فصل این روایتها هم به شکلی دم دستی صورت میگیرد.
به قول منتقدی مشکلات بسیار بزرگ و اساسی آدمهای این روایتها به سادهترین شکل ممکن حل میشود و آنها هر یک به نحوی از پیله تنهایی خود بیرون میآیند. فیلمساز و فیلمنامهنویس تمهیداتی دم دستی را برای این گره گشاییها و راهحل دادن به دست کاراکترهای خود دادهاند. مثلاً در رابطه با کاراکتر رضا (با بازی بهنام تشکر) و دیدار دوبارهاش با رؤیا، زنی که 30 سال قبل دوست داشته و زن سالها خارج از ایران زندگی کرده است (با بازی پریوش نظریه) در شرایطی که دختر و همسر مرد به او پشت کردهاند شاید به لحاظ نمایشی و ارائه وجوه رمانتیک خوشایند باشد اما منطقاً به دور از منطق است و کار را به سمت و سوی ملودرامی عاشقانه سوق میدهد بیآنکه بستر کافی برای این سبک در کار مهیا شده باشد.
ضمن آنکه معمولاً در این دسته از فیلمها باید روایتها در نقطهای مشترک به یکدیگر برسند اما این اتفاق رخ نمیدهد. داستان آدمهای فیلم اصلاً شروع نمیشود و در نقطه پایانی نیز تقاطعی میان آنها وجود ندارد جز آنکه مثلاً رضا، لاله و همسرش (مینا ساداتی و بابک حمیدیان) را در خیابان میبیند بیآنکه دیالوگی میان آنها برقرار شود!
درست است که شاید «جشن دلتنگی» از جهت «موضوع» انتخاب مهم و درخوری را در حوزه معضلات روز اجتماعی به نمایش گذارده اما این انتخاب هرگز نتوانسته در رگههای سینمایی و زمینههای هنرورزی بصری و در تلفیق با عناصر تصویری و به خصوص نحوه دراماتیزه کردن این «پیام و مضمون و محتوا» به توفیق رسد و متأسفانه در حد یک طرح اولیه خام و بیشکل باقی مانده است.
فیلمی با بازیهای بد و زخمت که گرچه فهرست بازیگرانش، مخاطب را به تماشای آن وسوسه میکند اما هیچ بازی درخشانی از هیچ کدام آنها قابل رویت نیست و البته شاید به این دلیل که نقشها آن قدر کوتاه و نادرست و غیر عمیقند که نه فرصتی برای پرداخت به آنها در دست بازیگر قرار میگیرد و اصلا فیلمنامه چنین قابلیتی را برای هیچ یک از عناصر فیلم باقی نمیگذارد.