kayhan.ir

کد خبر: ۱۳۱۵۲۴
تاریخ انتشار : ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ - ۱۹:۵۱
آشنایی با شهیدی دیگر از صف مدافعین حرم؛ شهید روح‌الله قربانی

زندگی عاشقانه‌ای که شهادت نتیجه‌اش بود

سید محمد مشکوه الممالک

تا به حال از خود سؤال کرده‌ای که رزمندگان مدافع حرم که خیلی زود به درجه شهدای مدافع حرم می‌پیوندند چه کسانی هستند و چه در سر دارند؟ چه اهدافی دارند و آرمانشان چیست؟ و چگونه دل از آرامش زندگی روزمره می‌کنند و بدون اجبار خود را عازم در مسیر جغرافیایی رها کرده و کارزار دفاع از حرم می‌شوند.
به قول شهید آوینی که می‌گفت: عقل می‌گوید بمان، عشق می‌گوید برو و این را هر دو خداوند آفریده تا وجود انسان در حیرت میان عقل و عشق معنا شود.ثروت این شهدا عشقی است که قابل تحریم نیست چگونه می‌توان با ابزار عقل به قضاوت عاشقی نشست که اگر چه ردای مقابله با داعشیان را به تن کرده‌اند اما خود نیز چندان در قید و بند عقل نبوده و پا در مسیری گذاشتند که دیگران جزبه حیرت نمی‌توانند به روایت آن بپردازند حیرتی از جنس همان عقل و عشق!
روایت این هفته صفحه فرهنگ مقاومت روایت عشقی است که به حرم حضرت زینب کبری (س) شنیدن دارد روایت شهيد روح‌الله‌ قرباني که متولد محله هفت‌تير بود و بزرگ شده شهرك محلاتي ولي دست روزگار دلش را در ميان ساختمان‌هاي شهرك اكباتان ‌بند كرد و شد داماد خانواده فروتن و گفت گو با زینب عبد فروتن همسر شهید روح‌الله قربانی وقتي از شهيد قرباني صحبت مي‌كند احساس خاصي در چشمانش مي‌درخشد. او زندگی مشترکش را برایم این طور می‌گوید: بچه شرق تهرانم ولي 6 سالي مي‌شود كه به اكباتان آمده‌ايم. پدرم نظامي است و سال 1391 با همسرم پای سفره عقد نشستم.
همسري كه هديه امام هشتم بود
آقا روح‌الله هديه امام رضا(ع) به من بود. همسری كه امام هشتم به آدم هديه می‌دهد و امام حسين(ع) او را می‌گیرد وصف نشدني است، من عروس چنين مردی بودم. با بچه‌هاي دانشگاه رفته بوديم مشهد. آنجا براي نخستين بار براي ازدواجم دعا كردم. گفتم: يا امام رضا(ع) اگر مردي متدين و اهل تقوا به خواستگاري‌ام بيايد قبول مي‌كنم. يك ماه بعد از اينكه از مشهد برگشتيم روح‌الله آمد خواستگاری‌ام. از طريق يكي از اقوام با هم آشنا شديم. پدر او از سرداران سپاه و از مجاهدان هشت سال دفاع مقدس و مادرش هم فرهنگي بود. البته روح‌الله در 15سالگي مادرش را از دست داده بود. تدارك ازدواج را در حد و اندازه آبروي خانواده برگزار كرديم. همه چيز خيلي زود سر و سامان گرفت. البته مي‌دانستم قرار نيست به خانه مردي بروم كه همه امكانات زندگي‌ام از همان اول تأمين باشد اما معتقد بودم كه با هم كار مي‌كنيم و زندگي‌مان را مي‌سازيم. رفتيم حوالي ميدان امام حسين(ع) خانه‌اي 47 مترمربعي اجاره كرديم و زندگي‌مان شروع شد. با اينكه خانه‌ام كوچك بود ولي برای من حكم كاخی را داشت كه من ملكه‌اش بودم. از همان ابتدا می‌دانستم با چه كسي ازدواج كرده‌ام. يعنی مي‌دانستم شهادت و دفاع از كشور حرف اول روح‌الله است. حرف شهادت در خانه‌مان بود ولي فكرش را نمي‌كردم روح‌الله روزی شهيد شود.
سوریه را به صندلی دانشگاه ترجیح داد
روح‌الله آدم بابرنامه‌ای بود، یک دفتر مشکی کوچک داشت که تمام کارهایش را در آن می‌نوشت، بدهی، کارهای انجام نداده، کارهایی که باید انجام می‌داد و هر کاری که داشت را یادداشت می‌کرد. من هیچ وقت روح‌الله را بیکار ندیدم؛ یا کار می‌کرد یا مشغول جزوه خواندن بود.
روح‌الله رشته مترجمی زبان انگلیسی قبول شده بود. وقتی که جواب قبولی‌اش در دانشگاه آمد که سوریه بود.
روح‌الله به شدت شجاع و نترس بود. از هیچ چیزی نمی‌ترسید. هر وقت به من زنگ می‌زد می‌گفت دعا کن شجاع باشم هیچ وقت نمی‌گفت که من نمی‌توانم، همیشه می‌گفت من می‌توانم.
همسرم می‌گفت من اگر شجاع باشم به هدفم می‌رسم. در هر کاری به رسیدن به بالاترین درجه آن کار فکر می‌کرد. روح‌الله در درس همیشه اول بود، در همه کارهایش اول بود. روح‌الله در دوره‌های مختلفی که می‌گذراند اگر اول نمی‌شد حتما دوم می‌شد.
دلش براي ياري رساندن به مردم مي‌تپيد
همسر شهید قربانی درباره ويژگي‌هاي شخصيتي وی مي‌گويد: «روح‌الله دلش پر مي‌كشيد براي كمك به ديگران. انگار خدا او را آفريده بود تا بي‌وقفه دلش براي ديگران بتپد. با آن روحيه مردم دوستي كه از روح‌الله سراغ داشتم، رفتنش به سوريه و دفاع از حرم برايم عجيب نبود. من در همين كوچه و خيابان ازخودگذشتگي‌هاي روح‌الله را با چشم ديده بودم. يكبار در حال عبور از بزرگراه شهيدهمت براي رفتن به محل كارمان بوديم كه خودرويي را ديديم كه با يك موتورسوار برخورد كرد. روح‌الله ترمز كرد و ديدم كه به طرف موتورسوار مي‌دود. هيچ‌كس از ماشينش پياده نشد. روح‌الله سر موتورسوار را بست و تا اورژانس نيامد، برنگشت.» وی كمي مكث کرده و شروع به تعريف خاطره‌اي ديگر مي‌كند و مي‌گويد: «دو سال پيش بود كه با هم از خيابان انقلاب رد مي‌شديم. مردي كنار خودرويش ايستاده بود و از رهگذران كمك مي‌خواست. بخشي از ماشينش آتش گرفته بود. چون احتمال انفجار وجود داشت كسي جلو نمي‌رفت. روح‌الله تا اين صحنه را ديد زد روي ترمز. هميشه در صندوق عقب آب داشتيم. آب‌ها را برداشت و به سمت خودرو دويد و آتش را خاموش كرد. مرد راننده‌اشك مي‌ريخت و از روح‌الله تشكر مي‌كرد. مي‌گفت: جوان! خدا عاقبت به خيرت كند. همين دعاها روح‌الله را عاقبت به خير كرد.»
یک هفته قبل از شهادتش به من زنگ زد؛ قرار بود برگردد اما گفت: «اجازه بده بمونم؛ دلم برای بچه‌هایی که اینجا به ناحق کشته می‌شوند می‌سوزد. تو هم دلت بسوزد بگذار بمونم اینجا به من احتیاج دارند گفتم‌اشکالی نداره بمون ولی مواظب خودت باش.»
هیچ وقت از رفتن به سوریه منصرفش نکردم. می‌دانستم که اگر برود شاید دیگر برنگردد اما هیچ وقت به زبان نیاوردم که نرو و بمان.
آخرین تماس...
یک هفته قبل از شهادت تماس گرفت. قبلا هر وقت تماس می‌گرفت، زود قطع می‌شد اما این بار یک ساعت و نیم با من حرف زد اما تلفن قطع نشد. از روح‌الله نپرسیدم که چرا تلفن قطع نمی‌شود گفت این دنیا می‌گذرد تمام می‌شود مادرم هم رفت خیلی‌ها رفتند حاج آقا مجتبی تهرانی هم رفت (روح‌الله شاگرد حاج آقا مجتبی تهرانی بود) گفت این دنیا خیلی کوتاه است. اگر من شهید شدم تو ناراحت نباش من به تو قول می‌دهم که آن دنیا همیشه با هم باشیم. یک ساعت و نیم روح‌الله از این حرف می‌زد که آنجا کار خیلی زیاد است و باید بماند از من می‌خواست که بگذارم بماند.
آقا روح‌الله از ظلم به مظلوم خیلی ناراحت می‌شد و ظلم را برنمی‌تافت همیشه می‌گفت در سوریه افرادی هستند که مورد ستم قرار می‌گیرند در حالی که بی‌گناه هستند. می‌گفت من باید بروم و در نابود کردن این ظلم کمک کنم و می‌گفت که حرم حضرت زینب(س) نباید خالی بماند. می‌گفت ما باید برویم تا حرم خالی نباشد.
نحوه شهادت
مدتي كه آنجا بود 54 روز مي‌شد. در روزهاي آخري كه مأموريتش تمام شده بود، ساكش را جمع كرده بود تا برگردد. شهيد قدير سرلك را مي‌بيند كه مي‌خواستند بروند تا لوازم بياورند. روح‌الله با او همراه مي‌شود. با ماشين مي‌روند و وسايل را برمي‌دارند. هنگام برگشت وقتي روح‌الله از ماشين پياده مي‌شود ناگهان ماشين را منفجر مي‌كنند. بر اثر انفجار هر دو شهيد مي‌شوند و چيزي از جسم‌شان نمي‌ماند.
خبر شهادت...
آن روز اضطراب عجيبي داشتم و حالم خيلي بد بود. يكي از اقوام كه از شهداي مدافع حرم مطلع بود با پدرم تماس گرفت و از پدرم خواست به ديدنش برود. پدرم ناراحت بود و سريع رفت. مادر و برادرم هم بسيار منقلب شدند. از مادرم سؤال كردم پدر كجا رفت؟ گفت مادربزرگ حالش بد است و پدر رفته تا او را به دكتر برساند. با جواب مادر شك و ترديدم برطرف شد. تا فردا صبح كه قرار بود پدرم به مأموريت برود اما نرفته بود و گوشي روح‌الله پر شده بود از تماس‌هاي بي‌پاسخ دوستانش. اضطراب داشتم. خاله روح‌الله تماس گرفت وقتي فهميد اطلاع ندارم چيزي نگفت. بعد پدر روح‌الله تماس گرفت و گفت روح‌الله مجروح شده است. بلافاصله با پدرم تماس گرفتم گفت آرام باش روح‌الله مجروح شده و قرار است برگردد. مرخصي گرفتم و برادرم و چند نفر از اقوام دنبالم آمدند. وقتي رسيدم خانه همه اقوام و دوستان جمع ‌بودند. مادرم در آغوشش گفت روح‌الله شهيد شده است. تنها در آغوش مادرم طاقت شنيدن اين خبر را داشتم.
پيكر سوخته روح‌الله چيزي جز زيبايي نداشت
بعد از رجعت پيكر اولين ملاقات بنده با روح‌الله به معراج شهدا بود. خيلي حال خوبی نداشتم و اصلاً متوجه اطرافم نبودم. نمي‌دانم چطور آن لحظات برايم گذشت. خيلي لحظات سختي بود. وقتي رسيديم به معراج كمي معطل شديم تا او را آوردند. هنگام ورود من از بالاي سرش وارد شدم. چيزي از جسمش نمانده بود. اگر نمي‌گفتند او روح‌الله است نمي‌شناختمش. فقط سرش را به من نشان دادند. ولي با همه اين جراحات من به جز زيبايي چيزي نديدم. صورت روح‌الله به من آرامش داد و از اضطراب‌ها و پريشاني‌هايم كم شد.
مي‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم
مدتي است سرپا شده و درسم را از سر گرفته‌ام. دلم مي‌خواهد آنقدر حالم خوب شود كه چشم همه دشمنان را كور كنم. مي‌خواهم پرچمدار راه روح‌الله باشم. اگر او حسين‌گونه رفت من زينب‌وار صبر مي‌كنم. خانم زينب(س) مرا سرپا نگه داشته است. ياد او مصيبتم را كوچك مي‌كند. من ديگر آن زينب قبل نيستم. زينبي كه يك جا ‌بند نبود و شور و هيجانش مثال‌زدني بود. من فرق كرده‌ام. حالا كوهي از مسئوليت بر دوش دارم. مسئوليت من پيروي از راه روح‌الله است. مسئوليتم رسيدن به تقوايي است كه بتوانم امثال روح‌الله را پرورش دهم. مسئوليت من حرف زدن از مرداني است كه همه آرزوهايشان را گذاشتند و براي حفظ اعتقادات و ارزش‌هايشان رفتند. من با روح‌الله بزرگ شدم و پر و بال گرفتم و با شهادتش به بار نشستم.
من می‌دانستم روزی آقا روح‌الله شهید می‌شود اما فکر نمی‌کردم این‌قدر زود، ما حلقه‌های ازدواجمان را نذر حرم امام حسین(ع) کرده بودیم، چون عقیده داشتیم هیچ‌گاه از هم جدا نمی‌شویم.در حال حاضر خودم را خوشبخت‌ترين دختر دنيا مي‌دانم.
روحیه جهادی داشت...
عباس عبد فروتن پدر همسر شهید روح‌الله قربانی درباره داماد شهیدش می‌گوید: آقا روح‌الله نزدیک به چهار سالی بود که با ما فامیل شدند. روحیات خاص دامادم از همان بدو ازدواج ایشان یک روحیه جهادی بود. بعد از اینکه از دانشگاه افسری امام حسین(ع) فارغ‌التحصیل شده بود، در یگان مشغول به کار شد. اهل کار اداری و دفتری نبود. فرمانده‌اش از دوستان بنده بود. پدر شهید بزرگوار هم از فرماندهان سپاه بودند. به همین خاطر او با جنگ مانوس بود.
زمانی که شهید در یگان مشغول شد از همان ابتدا با مسائل عملیاتی و جهادی سر و کار داشت. شهید روح‌الله دو بار به سوریه اعزام شده بود. فرمانده روح‌الله آقای حاج رحیمی بود که می‌گفت روح‌الله همیشه در کارهای رزمی نفر اول و پیشتاز بود. آقای حاج رحیمی گفت من به روح‌الله گفتم باید به یگان دریایی بروی روح‌الله به یگان دریایی رفت و غواصی را تعلیم دید و به محض اینکه از دوره آموزشی برگشت مجددا به من گفت که من باید به منطقه بروم.
به هر واسطه‌ای که بود مسئولین خود را متقاعد کرد که باید حتما به سوریه برود.
فرمانده روح‌الله به من می‌گفت که ما در سوریه هر کاری می‌خواستیم انجام بدهیم روح‌الله نفر اول بود. روحیه خستگی ناپذیر و شجاعی داشت. دوستان روح‌الله تعریف می‌کنند که اگر در منطقه مشکلی پیش می‌آمد و درگیری به وجود می‌آمد روح‌الله با روحیه بسیار خونسرد پشت بیسیم صحبت می‌کرد. علیرغم مشکلاتی که در منطقه پیش می‌آمد روح‌الله آرامش عجیبی داشت و با خونسردی کامل با مسائل برخورد می‌کرد.
یکی از دوستان آقا روح‌الله می‌گفت من می‌خواستم روح‌الله را سمت شمال حلب پیش خودم ببرم اما روح‌الله قبول نکرد گفت آن منطقه خیلی ساکت است اینجا درگیری بیشتر است و من همین جا می‌مانم.
چهار روز قبل از شهادتش برای احوالپرسی با من تماس گرفت. به روح‌الله گفتم برگرد و به ما سری بزن اما گفت حاجی من دیگه برنمی‌گردم شما دعا کن من اینجا شجاع باشم.
ماموریت روح‌الله تمام شده بود. فرمانده‌اش می‌گفت من به روح‌الله گفتم روح‌الله نفر جایگزین شما آمده تو خودت را آماده کن که باید به تهران برگردی. می‌گفت روح‌الله التماس می‌کرد و من را قسم می‌داد که بذار یک ماه دیگر هم بمانم حتی به خانمش زنگ می‌زد می‌گفت تو دعا کن که با ماندن من موافقت کنند شما نمی‌دانید که اینجا بچه‌ها چطور غریبانه شهید و مظلوم می‌شوند اگر بدانی خودت از من می‌خواهی که بمانم، فرمانده روح‌الله می‌گفت که با ماندنش موافقت نشد و روح‌الله ساکش را برای برگشتن به تهران آماده کرده بوده اما آن هدفی که روح‌الله دنبال می‌کرد برایش مقدر شده بود و روح‌الله به درجه رفیع شهادت رسید.
حضرت آقا فرمودند که ما مدعیان صف اول بودیم از ته مجلس شهدا را چیدند، حضرت آقا فرمودند جوان‌های امروز اگر بیشتر از جوان‌های دوران دفاع مقدس نباشند کمتر نیستند چهره جوان‌ها امروز فوق‌العاده باتقوا و بصیر بچه‌های حزب‌اللهی آماده شهادت هستند.
کسانی که از منطقه برمی گردند از مظلومیت مردم منطقه خیلی صحبت می‌کنند که چطور مردم به دست نامردهای تکفیری کشته می‌شوند همه تاکید می‌کنند که امروز خط مقدم ما سوریه است. اگر ما امروز جلوی دشمن را در سوریه نگیریم فردا به مرزهای ما خواهند آمد. خط قرمز ما امروز در سوریه، عراق و یمن است. طراحی دشمن بر این است که این مناطق را تصرف کند و بعد از آن به سمت مرزهای جمهوری اسلامی ایران بیاید.
دوست نداشت دیده شود
حسین عبد فروتن برادر خانم شهید روح‌الله قربانی در ادامه می‌گوید: روح‌الله همیشه درگیر موضوع شهادت بود اما دوست نداشت خیلی دیده شود. به من می‌گفت اگر من شهید شدم اجازه ندهید درباره من فیلم بسازند.
روح‌الله همیشه درگیر کار بود. همیشه دوست داشت یاد بگیرد و تجربه کند. روح‌الله کسی بود که کمتر با اطرافیانش رفت و آمد می‌کرد. اما وقتی با کسی همراه می‌شد با تمام وجود برای آن فرد مایه می‌گذاشت. خیلی سختگیر بود. دوست داشت به دوستان و کسانی که به آنها اعتماد دارد آن چیزهایی را که می‌داند آموزش دهد.
آن زمانی که با هم بودیم من متوجه رفتارهای خاص روح‌الله نبودم. فکر می‌کردم این کارها خیلی سخت است. اما الان که روح‌الله شهید شده فهمیدم که افراد کاردرست با افراد معمولی واقعا فرق دارند روح‌الله با دیگران فرق داشت آن زمان من نفهمیدم که چرا روح‌الله فرد خاصی بود.
بر اصول و اعتقاداتش محکم بود
روح‌الله هیچ وقت پشت سر دیگران حرف نمی‌زد، هیچ وقت حرف زور را قبول نمی‌کرد، بر اصول و اعتقاداتش محکم بود و ایستادگی می‌کرد حتی اگر به ضررش تمام می‌شد باز هم از اصولش کوتاه نمی‌آمد. خیلی مواقع در دفاع از حرف حقش چوب می‌خورد اما از آن حرف حق کوتاه نمی‌آمد بر عقیده به حق خود مستحکم بود.
پیکر روح‌الله وضعیت خوبی نداشت سوخته بود یکی از دوستان روح‌الله وقتی پیکر شهید را دید شروع کرد به‌گریه کردن. می‌گفت روح‌الله عاشق این طور شهید شدن بود.
سی چهل روز قبل از شهادت شهید محمد حسین رسول خلیلی عروسی روح‌الله بود. شهید خلیلی در عروسی روح‌الله شرکت داشت، رسول خلیلی از بچه‌های نیروی قدس بود. وقتی رسول شهید شد روح‌الله جای رسول قرار گرفت. پیکر رسول خلیلی را برای تشییع به محله شهید محلاتی آورده بودند. خیلی شلوغ شده بود. روح‌الله با صدای بلند به یکی از دوستانش می‌گفت که فلانی مردم چرا‌گریه می‌کنند؟ رسول خلیلی به من گفته بود که وقتی او را تشییع می‌کنند هیچ کس نباید مشکی بپوشد و‌گریه کند،‌گریه فقط برای ائمه است.
دل‌نوشته همسر شهید قربانی
بسم رب الزینب(س)
از برای حرم این دل من آشوب است  نکند سنگ به پیشانی گنبد بزنند
چند روز دیگر از رفتنت یک‌سال برایم می‌گذرد... و مطمئنم که می‌دانی هیچ‌گاه نبودنت برایم عادی نخواهد شد.این روزهای واپسینی که به روز شهادتت نزدیک می‌شود برایم سخت و نفس گیر است و هر ثانیه‌اش لحظه آوردن خبر شهادتت را برایم زنده می‌کند...اما من هم مثل تو غرق در عشق به زینب(س) هستم و همین مرا محکم نگه می‌دارد که در نبودنت تاب بیاورم و رباب‌گونه بایستم.
همسری با تو برای من زندگی شیرین و سراسر مِهر به خدا رقم زد که آخرش را هم با مُهر شهادتت تا به همیشه ابدی کرد...خودم راهیت کردم و تو باید در راه دفاع از حریم دختر علی(ع) می‌رفتی و این من بودم که باید صبر می‌کردم و اکنون با رضایت کامل قلبی خوشحالم و خدا را سپاس می‌گویم که توانستم یکی از بهترین افراد زندگی‌ام در راه زینب کبری و فدایی رهبر عزیزم در برابر کافران به ظاهر مسلمان بدهم...
از خواهران و برادران سرزمینم می‌خواهم که زنانمان با حفظ حجاب خود مدافع چادر حضرت زهرا(س) و مردانمان با غیرت خود مدافع غیرت حضرت علی(ع) باشند و با حفظ این ارزش‌ها از خون به ناحق ریخته شده عزیزان ما پاسداری کنند و در آخر از همه عزیزان می‌خواهم که گوش به فرمان ولی امر مسلمین بوده و برای ظهور مهدی فاطمه(س) دعا بفرمایند.
ومن‌الله التوفیق
وصیت نامه شهید روح‌الله قربانی
شهید قربانی در وصیتنامه خود نوشته بود: همسر عزیزم، پدرم، خواهرم، برادرم، بقیه دوستانم: اگر شهید شدم یک کلام حاج آقا مجتبی به نقل از علی علیه‌السلام می‌گفتند منتهی فضل الهی تقوی است، شهادت خوب است اما تقوی بهتر است تقوایی که در قلب است و در رفتار بروز پیدا می‌کند فکر نکنم مال یک روز باشد شاید یک روزه هم باشد ولی حاج آقا می‌گفت پی ساختمان فنداسیون آهن است.
چیزی که نمی‌دانید عمل نکنید. ادای کسی را در نیارید. بدون علم درست وارد کاری نشوید مخصوصا دین؛ اول واجبات بعد مستحبات مؤکد مثل کمک به پدر و مادر و دور و بری‌ها.. نه حج و کربلا صد بار... بدون این کارها؛ هیئت و زیارت با توجه به نیاز با توجه به دین و سید‌الشهدا، مستثنی است و فقط قال الله: افضل الاعمال بر والدین و اولادها.
مادر ازت متشکرم وقتی تحملم کردی، وقتی با اسم ارباب شیرم دادی، وقتی دعا کردی شهید شم. وقتی بابام عراق و سوریه و اردوگاه و جنگ و کمیته و بوسنی، پاکستان و افغانستان، جنوب غرب و شرق بود و تو مارو بزرگ کردی تنها و سخت. ان شاءلله همیشه پیرو بی‌بی باشی انشاءالله با شهادتم شفاعتت کنم. دوست دارم وقتی که بهم شیر می‌دادی وقتی که بهم نماز یاد می‌دادی وقتی می‌فرستادیم هیئت پا برهنه؛ وقتی می‌فرستادیم ایستگاه صلواتی وقتی که باهام درسهام را مرور می‌کردی ازم می‌پرسیدی که هیچ مادری نمی‌کرد یا هیچ مادری تنهایی نمی‌کرد یا هیچ کدوم روزی 50 بار نمی‌کرد. به زینب گفتم مثل تو غضروف نخوره و استخوان میک بزنه و گوشتارو دهن ما بذاره باشه که انشاءالله دو روز سایه‌اش بیشتر بالای سر ما باشد.
سر خاک مادرم بروید علی و فایزه شما دوتا مخصوص. حالم نداشتید بروید حاجت بگیرید آروم شوید من را کنار مادرم دفن کنید که هرچی دارم از مادر و پدرم است بابا را هم همون جا بگذارید خواهرم را هم همینطور تا همه دور هم باشیم ان شاءالله امام زمان عج الله هممون را با هم
قبول کند.
خوبی مامان سختی تورو زحمت‌های بابا و... زینب منم پیش من خاک کنید عشقم که سخت‌ترین موقع‌ها به دادم رسید، آرومم کرد، قبولم کرد، دوستم داشت همه چیز من دوست دارم یادم باشه که چند روز بیشتر زنده نیستم و چند باری بیشتر پیش نمیاد که کسی از من چیزی بخواد و منم بتونم کمکش کنم و بعد من با کمال میل به آخرت این کار را بکنم باشه که خدا هم خوشش بیاد من اونی نیستم که بگم برای خدا کاری می‌کنم. بیشتر برای خوف و عقاب؛ ولی نمی‌دونم پدر و مادرم چکار کردن خدا چی می‌خواست.
 حضرت زهرا سلام الله چی دوست داشته که امام علی علیه‌السلام و بچه‌هایش و رسول‌الله اینجوری تو دلم هستن شاید خیلیشم به خاطر چیزهایی که تو زندگی ازشون گرفتم (همه وصیت نامه هاشون را خوش خط می‌نویسم ولی من خوش خط نبودم که بخواهم خط خوش نشان بدهم) دوست داشتم از همون اول لاتی تا کرده بودم و اون چند روز آقاجونی
هم نداشتم..