تحریر پاسخ حضرت آیتالله جعفر سبحانی به دکتر رضا داوری اردکانی
دو نگرش متفاوت در باب علوم انسانى اسلامى
اشاره:
محضر استاد محترم و مرجع عالىقدر حضرت آيتالله جعفر سبحانى(دامت بركاته)، طبق معمول مشرف شدم و از نامه استاد عزيز و ارجمندم جناب آقاى دكتر رضا داورى اردكانى(دام عزّه) به دبيرخانه همانديشى اسلامى، استفسار نمودم. معلوم شد كه معظمله در جريان مطالب نامه قرار داشتند.
از حضرت ايشان خواهش نمودم كه در صورت صلاحديد، نظرات خود را در اين باره اعلام نمايند. ايشان با اين پيشنهاد موافقت نموده و مطالب خود را به اينجانب عرضه داشتند. باز از معظمله درخواست اجازت نمودم كه براى استفاده بيشتر جامعه علمى آن مطالب را با تحرير و قلم خود به سمع دانشپژوهان و عالمان و دانشجويان و طلاب محترم برسانم كه باز با اين پيشنهاد نيز موافقت نمودند كه از اين باب صميمانه تشكر و قدردانى مینمایم.
(لازم به ذكر است كه اينجانب (محمد محمدرضايى) ساليان متمادى از محضر استاد محترم جناب آقاى دكتر رضا داورى بهره بردهام كه به رسم ادب و سنت اسلامىمان تكريم و احترام ايشان بر ما واجب است).
در ابتدا خلاصه محتويات نامه استاد ارجمند جناب آقاى دكتر داورى اردكانى ارائه و سپس نظرات استاد گرانقدر حضرت آيتاللهالعظمى سبحانى منعكس میشود.
خلاصه ديدگاههاى آقاى دكتر داورى
1. جناب آقاى دكتر داورى رياست محترم فرهنگستان علوم و عضو شوراى انقلاب فرهنگى به دبيرخانه هم انديشى اسلامى جهت ايراد سخنرانى دعوت شده بودند كه در پاسخ به دعوت چنين مى فرمايند:
«از دعوتى كه فرموده بوديد تشكر مىكنم، متأسفانه من توفيق شركت در نشست علمى علم دينى و علوم انسانى اسلامى را ندارم كسى را هم نمىتوانم به عنوان نماينده معرفى كنم. اين بحث چنان كه توجه داريد 30 سال است كه به نتيجه نرسيده است و به نظر نمىرسد كه در آينده نيز به نتيجه برسد».
سپس يادآور مى شوند:
«وقتى مطلب سياسى با مسئله علمى خلط شود هر چه بكوشند به نتيجه نمىرسند. علم ماهيتى متفاوت با دين دارد به اين جهت آن را به صفت دينى نمىتوان متصف كرد و به عبارت ديگر وصف دينى نمىتواند صفت ذاتى علم باشد».
آنگاه مىافزايند:
«هيچ علمى را با ملاك بيرون از آن نمىتوان سنجيد، چنانچه حكم در باب فقه و حديث با ملاك و ميزان متدلوژى علم جديد اعتبار و وجهى ندارد.
البته دين و دينداران مىتوانند نسبت به مسائل همه علوم و بخصوص علوم معروف به علوم انسانى و اجتماعى نظر انتقادى داشته باشند و پس از مطالعه و آشنايى كافى كه البته به آسانى حاصل نمیشود در مباحث آن علوم چون و چرا كنند. امّا اين چون و چرا در نقد علم است نه اين كه علم تازه باشد».
سپس درباره فعاليتهاى غربيان درباره علوم انسانى چنين مىنويسند:
«در 300 سال اخير در غرب علوم اقتصاد و تاريخ و حقوق و جامعهشناسى و مردمشناسى و... به وجود آمده و تحقيقات عظيمى در مسائل آن علوم صورت گرفته است كه بىاطلاع وسيع و دقيق از آنها و بدون نقد و تحقيق نمىتوان درباره آنها حكم كرد و مثلاً تصميم گرفت كه علم ديگرى جانشين آنها شود».
در آخر نامه ايشان توصيه مىنمايند كه:
«علم يك طرح مهندسى ساختنى نيست بلكه يافتنى است. من حرف ديگرى ندارم و چيزى ديگر نمىتوانم بگويم جز اين كه خوب است كه اگر مىتوانيم به جاى بحث در علوم اجتماعى اسلامى در باب شرايط امكان تجديدعهد دينى و بناى يك جامعه اسلامى بينديشيم و در اين راه به لطف پروردگار عليم اميدوار باشيم».
اين عصاره نامهاى است كه استاد محترم جناب آقاى دكتر داورى اردكانى كه در روزنامه اطلاعات، مورخ چهارشنبه 2 اسفند1396، ص 3 مرقوم فرمودهاند و چاپ شده است.
***
ديدگاههاى آيتالله سبحانى
استاد محترم حضرت آیتالله سبحانى با تكريم و احترام خاصى كه نسبت به جناب آقاى دكتر رضا داورى اردكانى اظهار داشتند، نقطه نظرات خود را چنين اعلام نمودند:
مسلماً از تقابل دو انديشه بسان تقابل سيم مثبت و منفى، روشنايى حاصل میشود.
در ابتدا به صورت روشن پاسخهاى كوتاهى به سخنان ايشان ارائه نمودند:
1. اين كه مىفرمايند: سى سال است كه به نتيجه نرسيده است و به نظر نمىرسد كه در آينده نيز به نتيجه برسد.
در اين جا مىتوان چنين سؤال كرد:
چرا در اين سى سال به نتيجه نرسيده است، آيا نارسايى در قابل يعنى علوم انسانى در قالب اسلامى شدن است؟ يا ايراد در متوليان امور است كه به دلايلى علاقه به اين موضوع ندارند و مىخواهند همان روش سابق ادامه يابد.
طبعاً دومى است، چون در اين مدت كار اساسى صورت نگرفته است تا بگوييم اشكال در ماده بحث است. امّا اين كه اگر به صورت جدّى به موضوع اسلامى شدن علوم انسانى پرداخته شود، نيز به نتيجه نمىرسد اين نوعى غيبگويى است كه از شأن ما نيست، مگر رنگ حدس به خود بگيرد.
2. اين كه مىفرمايند: «وقتى مسئله سياسى با علمى خلط شود هر چه بكوشند به نتيجه نمىرسد»، در اين مورد مىتوان چنين گفت: اين داورى نيز از نظر موضوع، منتفى است، مطلب سياسى نيست بلكه مكتبى و علمى است، مدافعان اسلامى شدن علوم انسانى مىخواهند به اين آيه شريفه: (وَقَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَالإِيمَانَ)تجسم بخشند. و اين ايده سياسى نبوده بلكه نوعى عمل به وظيفه است.
3. اين كه مى فرمايند: «علم ماهيتى متفاوت با دين دارد و به اين جهت نمىتوان آن را به صفت دينى توصيف كرد».
در اين باره بايد گفت: اين گزاره كلى نيست زيرا علوم بر دو قسم است:
الف. علوم تكوينى و بيرون از انديشه انسانى كه قوانين آن به دست آفريدگار تنظيم شده است و تابع انديشه و نظر كسى نيست. مسلماً اين نوع علوم به دينى توصيف نمىشوند البته به الحاد نيز توصيف نمیشود، از هر دو قيد آزاد است. فيزيك، اسلامى و غيراسلامى ندارد. كيهانشناسى بايد از طريق خاص شناخته شود. در اين مورد شناخت مسلمان و غيرمسلمان يكسان است. اين قانون كه سه زاويه مثلث، مساوى با دو قائمه است تبعيضپذير نيست. قانون جاذبه نيوتن (كه مىگويد: نيروى جاذبه بين دو جسم ارتباط مستقيم با جرم آن دو دارد، يعنى هر چه جرم آنها بيشتر باشد نيروى جاذبه بين آن دو بيشتر است اين قانون هم چنين مى گويد كه نيروى جاذبه ميان دو جسم ارتباط وارون با فاصله دو جسم به توان دو دارد)، قانون عمومى است و همه بايد به نحوى كه علم گفته بپذيرند مگر آن كه خلاف آن ظاهر شود.
بنابراين درباره اين علوم بحث اسلامى و غير اسلامى خارج از موضوع بحث است.
ضمناً توجه شود اين كه مى گوييم رنگ و بوى دينى ندارد مقصود شناخت قوانين حاكم بر درون طبيعت است نه وابستگى طبيعت به مقام ديگر كه خارج از بحث است. مسلماً در اين جا طرز تفكر الهى با مادى متفاوت است.
ب. علوم اعتبارى كه مى توان آن را از دو منظر مطالعه كرد. گاهى از نظر الهى و گاهى از منظر مادیگرايى. اين بخش از دانشها مىتواند رنگ دينى داشته باشد زيرا موضوع اين علوم انسان است و ديدگاه الهى و مادى درباره آن كاملاً متفاوت است.
توضيح اين كه موضوع علوم انسانى خود انسان است. و انسان از دو منظر محكوم به يك رشته قوانين و احكام است. از آنجا كه توصيف انسان از دو منظر كاملاً متفاوت است، طبعاً انديشههاى الهى درباره او با دگرانديشان نيز متفاوت خواهد بود، انسان از نظر الهى وابسته به عالم بالا است. و موجود گسسته از عالم ديگر نيست و از نظر غايت و غرض نيز براى هدفى آفريده شده است.
ولى موضوع در تفكر مادى به گونهای ديگر است. او انسان را بريده از عالم بالا مى داند و عملاً او را مخلوق قوانين طبيعى لحاظ میکند(هر چند ممكن است برخى اعتقاداً به گونهاى ديگر باشند)و هيچ نوع غرضى و غايتى براى آفرينش قائل نيستند.
ما فعلاً كار با صحت و سقم يكى از دو منظر نداريم ولى مسلماً علوم انسانى كه بر پايه نظر اول تنظيم مىگردد قطعاً بايد با آن انديشههايى كه طبق منظر دوم تأليف میشود، تفاوت پيدا كند.
به عبارتى ديگر ما نمىخواهيم علمى را دينى كنيم، علم، علم است ولى اگر موضوع از منظر الهى مورد بررسى قرار گرفت، طبعاً آثار و عوارض آن رنگ دينى به خود مى گيرد و لذا مديريت، اقتصاد و علوم اجتماعى كه مبنى بر اين چنين انسانى است بالطبع دينى خواهد شد. در حالى كه در مكتب ديگر همين موضوعات حالتى ديگر پيدا میکند.
براى روشن شدن موضوع يادآور میشویم پايهگذاران علوم انسانى در غرب غالباً انسانهاى مادیگرا بودند و بر همين اساس، علوم را پايهگذارى كردهاند و اينك چند گواه روشن:
اگوست كنت(1798ـ1857) فيلسوف و جامعهشناسى فرانسوى كه معمولاً او را بنيانگذار جامعهشناسى مىدانند تحت تأثير يك بعدى ابزار شناخت قرار گرفته و جز به تجربه به ابزار ديگرى معتقد نيست و لذا مىگويد: شناخت جهان تنها به روش علمى (البته از نظر او مشاهده و آزمايش) امكانپذير است و از اين جهت هر نوع موجودى كه دور از اين روش باشد شناخت آن امكانپذير نيست.
در واقع او مىخواهد بگويد اديان الهى و آنچه در اين اديان است جنبه علمى ندارند و قابل شناخت نيستند. در نتيجه از دايره شناخت بشر خارج هستند. در حالى كه اگوست كنت از يك اصل فلسفى غفلت كرده كه تجربه حق اثبات دارد و حق نفى ندارد، نديدن روح زير چاقوى جراح دليل بر نبودن آن نيست. هر نوع علوم انسانى كه از اين منظر تدوين شود مسلماً آثار خاصى دارد كه در جامعه دينى قابل پذيرش نخواهد بود.
او كسى است كه دوران تفكر انسان را به سه دوره تقسيم مىكنند: 1. ربانى، 2. فلسفى، 3. تجربى.
او همچنين يادآور میشود كه زمان دو دوران اوّلى (ربانى و فلسفى) سپرى شده و فقط بايد به تجربه تأكيد نمود. مسلماً با اين طرز تفكر مديريت و اقتصاد و علوم اجتماعى و حتى اخلاق با آنچه جامعه دينى اعتقاد دارد مختلف است.
بنابراين عزيزانى كه همّ دينى دارند و خود را در مقابل، خداى متعال مسئول مىدانند علاقهمندند كه اين علوم را با ملاك هاى خود آن علم نه از منظر تنگ تجربه، بازسازى كنند تا در دانشگاهها ملاك عمل قرار گيرد.
امّا همه ما میدانیم كه هيچ جامعهاى از اقتصاد و يا علم اقتصاد بىنياز نيست. امّا ديدگاه اسلام در مورد اقتصاد با ديدگاه غربيان تفاوت فاحشى دارد. در آيين اسلام اقتصاد وسيله است نه هدف و به اصطلاح «ما ينظر به» است و نه «ما ينظر فيه». لذا گردآورى ثروت در اقتصاد اسلامى بايد از طريق مشروع باشد. درآمدهايى كه از طريق ربا، احتكار، و خداى ناكرده از طريق اعمال نامشروع به دست مىآيند فاقد ارزش هستند. در حالى كه در اقتصاد غربى محدوديت بسيار كم و فقط اموال مسروقه و حداكثر درآمد از طريق مواد مخدر ممنوع است.
اكنون سؤال میشود كه در دانشگاههاى ما كدام اقتصاد بايد تدريس شود؟ پاسخ روشن است كه روش دوم با اصول ما سازگار نيست. مقصود مدافعان علوم انسانى اسلامى چنين پالايشى است نه ايجاد علم جديد. علم عوض نمیشود امّا دگرگونى در آن امكانپذير است. امروز رباخوارى در غرب يك درآمد رسمى است و بانکهاى بزرگ از اين راه درآمدهاى هنگفتى به جيب مى زنند و عملاً منطق جاهليت را زمزمه مى كنند: (إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبَا)، در حالى كه در اقتصاد اسلامى (وَأَحَلَّ اللهُ الْبَيْعَ وَحَرَّمَ الرِّبَا) است.
مسلماً علم اقتصاد در كشورهاى سوسياليستى با آنچه در كشورهاى سرمايهدارى است تفاوت روشن دارد. هر كشورى طبق اصول خود اين علم را تعديل میکند. اگر كشور اسلامى دست به اين كار زد نبايد گفت اين علم غربى است و بايد به همان متد تدريس شود.
از اين بيان همچنين روشن میشود كه مديريتها در هر كشورى تابع قانون و اصول اساسى خودش مى باشد. اسلام كه در مسائل مديريت بهترين اصول را داراست نمى توان آنها را ناديده گرفت و مديريت غربى را بدون پالايش در محافل دانشگاهى عيناً تدريس نمود.
همچنين هيچ ملتى نمىتواند بدون اصول اخلاقى زندگى كند. و همه ما نيك میدانیم كه بين اخلاق در حوزه اسلام با اخلاق در برخى از مكاتب غربى تفاوت آشكار است.
به طور قطع در اخلاق اسلامى قيود و حدودى هست كه عقل عملى آن را ايجاب میکند. امّا در غرب، برخى از متفكران معاشرتهاى دو جنس مخالف را كاملاً مشروع لحاظ مىكنند به شرطى كه به تجاوز جنسى نرسد و فرزند نامشروع به بار نياورند، حال اين مرزبندى، امكانپذير است يا نه فعلاً در اين باره سخن نمىگوييم در حالى كه در اسلام مسئله به گونهاى ديگر است، آيات سوره مباركه نور، حدود معاشرت را روشن كرده است. و آيا دانشمندان اسلامى نبايد بر اساس معيارهاى اخلاقى اسلامى نظريهپردازى كنند.
بالأخره بايد يكى از اين سه ضلع را انتخاب كرد: 1. دانشگاههاى ما قيد تدريس اين علوم انسانى با مبانى مادىگرى را بزنند و اصولاً از چرخه تدريس حذف شوند. 2. دانشگاههاى ما اين علوم را به نحو غربى بدون نظريهپردازى اسلامى و نقد و انتقادى بر آن تدريس كنند. 3. دانشگاههاى ما اين علوم را همراه با نظريهپردازىهاى اسلامى تدريس كنند و به اصطلاح به تحرير اين علوم بپردازند و در حقيقت كارى كنند كه خواجه به نام تحرير اقليدس انجام داد، (البته نام واقعى كتاب «تحرير اصول المهندسهًْ والحساب» است هر چند به نام تحرير اقليدس بوده است).
جان كلام آن كه معناى علوم انسانى اسلامى آن است كه 1. موضوع اين علوم انسانى كه انسان است، بر خلاف نظريات دانشمندان غربى بريده از مبدأ و غايت الهى نباشد. 2. با روش صرفاً تجربى، به انكار و بحث و بررسى در حوزه الهيات و مابعدالطبيعه نپردازيم كه از توان روش تجربى خارج است، 3. اهداف و غايت انسان را كمال و فضايل الهى و اخلاقى و حيات جاودانه بدانيم نه صرفاً لذتطلبى و سودطلبى در اين دنياى مادى.
طبعاً وقتى ديدگاه ما نسبت به آفرينش انسان و غايت و هدف از خلقت او عوض شود، نظريات اين حوزه نيز دگرگون خواهد شد. و اين است معناى علوم انسانى اسلامى.
4. كلمه زيبايى كه آقاى دكتر داورى فرمودند بسيار ارزشمند است (هيچ علمى را با ملاك بيرون از آن نمى توان سنجيد) اين يك مسئلهاى است كه در حوزه علميه هم مطرح است.
مرحوم آیتالله بروجردى(رحمهًْالله)(1292ـ 1380هـ.ق) در درس اصول مىفرمودند: اصول ما تكامل پيدا نكرده بلكه تورم به آن راه يافته است. مرحوم طباطبايى(1321ـ 1402هـ.ق) كه قهرمان تفكيك علوم تكوينى از اعتبارى بود مىفرمود از زمانى كه قوانين فلسفى كه بر تكوين تكيه میکند به علوم اعتبارى مانند اصول راه يافت علم را از مجراى خود بيرون برد.
بنابراين جمعى از اساتيد دانشگاه كه به نام شوراى تحول علوم انسانى دور هم گرد آمدهاند، نمىخواهند علوم انسانى را با ملاك بيرون از آن بسنجند بلكه با ملاكهاى خود آن علم اما در يك چارچوب معين و آن اين كه انسان مخلوق خداست و حيات جاودانه دارد و اعمالش تحت حساب و كتاب است و زندگى او در روز رستاخيز مورد بازخواست میشود. علوم انسانى را مورد تدوين قرار دهند.
5. اين كه در پايان مىفرمايند: «خوب است كه اگر مىتوانيم به جاى بحث در علوم اجتماعى و انسانى درباره شرايط امكان تجربه عهد دينى و بناى يك جامعه اسلامى بينديشيم» كلام ارزشمند است ولى مانع نيست كه انديشمندان به صورت تقسيم كار درباره هر دو موضوع تلاش كنند و كشورهاى اسلامى را از وابستگى به افكار غربيان رهايى بخشند.
در اينجا بايد رفع توهم شود، هدف علوم انسانى اسلامى اين نيست كه فرآوردههاى علمى غربيان را ناديده بگيريم يا به دور كشور ديوارى بكشيم و از ورود اين افكار جلوگيرى كنيم، اين يك توهمى است كه برخى دارند كه برخلاف گفتار پيامبر گرامى اسلامى(صلى الله عليه وآله وسلم) است كه مى فرمايند: «اطْلُبُوا العِلْمَ وَلَو بِالصِّينِ»، بلكه مقصود آن است كه با همان مبانى خاص آن علم و با توجه به اصول مسلم و صحيح در علم مديريت و اقتصاد و علوم اجتماعى نظريهپردازى كنيم. چه بسا ممكن است در پارهاى از مسائل وحدت نظر داشته باشيم در برخى ديگر از هم جدا باشيم.
اينجانب در پايان از هر دو استاد گرامى تقدير و تشكر مینمایم.
با احترام
محمد محمدرضايى
استاد فلسفه دين دانشگاه تهران و رئيس كارگروه تخصصى فلسفه دين و كلام جديد
شوراى تحول علوم انسانى
5 اسفند 1396