چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن (چشم به راه سپیده)
مناجات فاطمیه
بیتو هر جا میروم احساس غربت میکنم
راه بر جایی ندارد هرچه همت میکنم
بیتو آرام و قراری نیست در دنیای ما
دور مانده از خوشی با هرکه صحبت میکنم
نامه اعمال من حال تو را بد میکند
جمعهها بدجور احساس خجالت میکند
غیر تو هرکس رفیقم شد نزد چنگی به دل
بعد ازین تا زندهام با تو رفاقت میکنم
روز و شب فکر همه هستم ولی فکر تو نه
حال هر کس جز تو را آقا رعایت میکنم
من که باری برنمیدارم ز روی شانهات
با چه رویی بر تو اظهار ارادت میکنم
تا نرفته فاطمیه آبرویم را بخر
فکر کن که مادرت گفته وساطت میکنم
محمد حسین رحیمیان
خدا کند برسد
خدا کند که بهار رسیدنش برسد
شب تولد چشمان روشنش برسد
چو گرد بر سر راهش نشستهام شب و روز
به این امید که دستم به دامنش برسد
هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ
که آن انارترین روز چیدنش برسد
چه سالها که در این دشت منتظر ماندم
که دست خالی شوقم به خرمنش برسد
بر این مشام و بر این جان چه میشود یا رب
نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد
خدای من دل چشم انتظار من تا چند
به دور دست فلک بانگ شیونش برسد؟
چقدر بر لب اینجاده منتظر ماندن
خدا کند که از آن دور توسنش برسد
سعید بیابانکی
آقای من!
از نو، تمام پنجرهها را مرور کن
برگرد و از مسیر نگاهم عبور کن
بر استوای اطلس چشمت گذار نیست
این توبهتوی قطب دلم را مرور کن
روزی در این مسیر، به بنبست میرسیم
بال و پری برای دلم جفت و جور کن
با چلچراغ باور چشمان روشنت
تاریک لحظههای مرا غرق نور کن
گفتی به من که حاجت هیچ استخاره نیست
از کوره راه مبهم ایمان عبور کن
رفتم ولی، میانة راه است و شکّ و مرگ
دست دلم به دامنت آقا! ظهور کن
علی رضوانیراد
هر روز در هوای تو
ایجاز شاعرانه چشم تو تاکنون
ما را کشانده است به اعجازی از جنون
هر روز در هوای تو پرواز میکنیم
هر روز میشویم چو خورشید، سرنگون
تا آستین به قصد تو بالا زدیم شد
شمشیرهای تشنه به خون از کمر برون
باید امید هرچه فرج را به گور برد
بیهوده میبری دل ما را ستون ستون...
این شعر هم ردیف غزلهای چشم توست
زخمی نزن که قافیه افتد به خاک و خون
مرتضی آخرتی
یک سؤال
ما را درآورده از پا، این درد چشمْ انتظاری
تا کی جدایی و دوری؟ تا کی دل و بیقراری؟
این خانهها بیحضورت، زندان زجر و شکنجهست
شوقی به خواندن ندارد، در این قفسها، قناری
ای عیدِ جمعه، ز هجرت، روز عزای عمومی
ای چشمها در فراقت، از اشک، چون رودِ جاری
در بوته امتحانت، مثل طلا ذوب گشتیم
ممنون، دل سنگ ما را دادی چه نیکو عیاری
نه کوفی بیوفائیم، نه اهل مکر و ریائیم
ما بنده تحت امریم، تو صاحبُالاختیاری
مالک نبودیم اگر نیست شور علی در سر ما
میثم نبودیم اگر نیست تقدیرمان سربداری
هر کس گدایت نباشد، فقر و فلاکت سزاش است
در چشم ما گنج قارون، بیتوست عینِ نداری
از قول کعبه اجازهست از تو بپرسم سؤالی
کِی دست پُر مِهر خود را بر شانهام میگذاری؟
محمد قاسمی
هرچه خواستی
ما را بزن دوباره صدا هرچه خواستی
مثل غلام، مثل گدا، هرچه خواستی
پُر کن دوباره کیل مرا «ایها العزیز»
یابنالحسن برای خدا هر چه خواستی
آقا بریز «حین تُصَلی و تَقنُتَ»ت
در دست خالی فقرا هرچه خواستی
دل را تکاندهایم از اغیار، پس بیا
دیگر فراهم است بیا هرچه خواستی
من مهزیار تو شدهام محض یاریات
جان میدهم برای تو با هرچه خواستی
وقتی «بنفسی أنت» مرا میکنی قبول
یا هرچه خواستم شده یا هر چه خواستی
چون مستجاب میشود آقا فرج بخواه
دور ضریح کربوبلا هرچه خواستی
یادی بکن ز هر که نرفته به کربلا
در مرقد امام رضا هر چه خواستی
رضا دینپرور