از هراره تا تهران - ۳۸
در دیدار صمیمانه آیتالله خامنهای و فیدل کاسترو چه گذشت؟
چهارشنبه روز پُرديداري است. همراهان آقاي خامنهاي نگرانند که برنامهها درست اجرا نشود و قرارها به هم بخورد. هشت نفر از رهبران و رؤساي جمهور قرار است با آقاي خامنهاي ديدار داشته باشند. شش نفر در محل اجلاس و دو نفر در ويلا.
يکي از ديدارها با «يوري موسویني» مردي با چهرة دردکشيدة کاملاً سياه، رئيسجمهور اوگاندا است. بحث به جنگ ميکشد؛ او هم تا قبل از شنيدن نطق ديروز، خبر زيادي از جنگ نداشته، سؤال ميکند: منظور شما از تنبيه صدام چيست؟ آقاي خامنهاي جواب ميدهند: ما حاضريم تنبيه را به ديگران واگذار کنيم، ولي اگر آنها در اين زمينه موفق نباشند، ما رأساً تنبيه را به عهده ميگيريم. رئيسجمهور اوگاندا در آخر ديدار ميگويد: انقلاب شما، يک انقلاب مردمي و تاريخي است و به همين دليل، امپرياليسم از آن لرزيد. ما سعي ميکنيم در اوگاندا از شما الگو بگيريم.
آقاي خامنهاي در ديدار با رئيسجمهور يوگسلاوي، بيشتر در مورد جنبش صحبت ميکنند.
يوگسلاوي، روزي با رهبري مارشال تيتو، از بند شوروي رها، و يکي از پايههاي تشکيلات جنبش عدمتعهد شد. جايگاه يوگسلاوي براي همين، مهم و اثرگذار است و آقاي خامنهاي هم گلايههايشان از جنبش را با او مطرح ميکنند: «علاج مشکلات جنبش، بازگشتن به همان اصول اولية عدمتعهد است. در نطق هم اشاره کردم. دراين صورت جنش ميتواند از نفوذ ابرقدرتها نجات پيدا کند. شما ببينيد در زمينة آفريقاي جنوبي؛ اين ماية ضعف غيرمتعهدهاست که در همسايگي آفريقاي جنوبي، در زيمبابوه، نتوانند تصميم قاطع و تعيينکنندهاي براي نجات اين کشور بگيرند. در مورد جنگ ما با رژيم عراق هم همينطور.»
رئيسجمهور يوگسلاوي فقط گوش ميکند. او که حرفي براي گفتن ندارد، همان حرفهاي کليشهاي اين نوع ديدارها را تکرار ميکند، افزايش روابط و... فاصلة اين دولت يوگسلاوي با دولتِ مستقل مارشال تيتو زياد شده است.
بعد از دو ديدار کوتاه و ساده با رؤساي جمهور اتيوپي و نيجريه، آقاي خامنهاي در ديدار با «سامورا ماشل» رئيسجمهور موزامبيک، بيشتر وقت ميگذارند.
ماشل مرد مبارزي است که کشورش را از استعمار نجات داده. موزامبيک امروز هم به عنوان يکي از کشورهاي خط مقدم مبارزه با رژيم نژادپرستِ آفريقاي جنوبي، از پايگاه هاي مهمِ انقلابيون و گروه هاي ضدِ آپارتايد است. آقاي خامنهاي، حدود يک سال پيش از اين ديدار، به آنجا رفته و سامورا ماشل را ديده بودند. ماشل که از نطقهاي آقاي خامنهاي در مورد جنوب آفريقا به وجد آمده بود، در این ديدار هم مرتب از آن تعريف ميکند. صحبتها همه بر سر آفريقاي جنوبي و راههاي شکست دادن رژيم آپارتايد است. در آخر ديدار، سامورا ماشل عرفهاي ديپلماتيک را کنار ميگذارد و ميگويد: ببين برادر، اينها را که ميبيني آنجا نشستند (به سالن اجلاس اشاره ميکند) همهشان از آمريکا ميترسند.
مترجم با تعجب ترجمه ميکند.
بعد ميگويد: تازه، من هم ميترسم.
آقاي خامنهاي سريع جواب ميدهند: اما ما هيچ نميترسيم.
ميگويد: بله، معلوم است که شما نميترسيد.
مفصلترين و مهمترين ديدار صبح، ديدار با «فيدل کاسترو» رئيسجمهور کوبا است. هرکدام از اين دو رئيس جمهور، حدود يکساعتونيم در اجلاس سخنراني کرده بودند. يعني حرفهايي براي گفتن داشتند. گرچه کاسترو بيشتر شعاري و سطحي حرف زده بود و خودش اعتراف ميکرد که محتواي نطق آقاي خامنهاي، يک اتفاق تاريخي در اجلاس بود. کاسترو با يونيفورم مرتب نظامي، درجهها و دکمههاي طلايي به سمتِ آقاي خامنهاي ميآيد. درمقابلِ اتاق ملاقات، به همديگر ميرسند. كاسترو ميخواهد دست بدهد، اما با تعجب ميبيند كه آقاي خامنهاي بهجاي دست راست، دست چپ را جلو آوردهاند. كاسترو با دست چپ دست ميدهد و در حاليكه هنوز دست آقاي خامنهاي را در دست دارد، سوال ميكند: علت اينكه شما با دست چپ دست داديد چيست؟
آقاي خامنهاي دست راستشان را كمي بالا ميآورند، به آن نگاه ميكنند و ميگويند: اين از ضايعات انقلاب است! كاسترو كه متوجه ماجرا شده، دست چپ آقاي خامنهاي را به نشانة محبت فشار ميدهد و با افتخاري همراه با شرم ميگويد: اين ضايعات تاريخي و جاودانه است.
در نظر کاسترو، آقاي خامنهاي با همة رؤساي جمهور ديگر فرق ميکند. او رنگ و بوي مردي را دارد که بدون کودتا و بدون رابطه با شوروي، آمريکا را در خاورميانه زمين زد؛ رنگ و بوي امام را. کاسترو مبهوت امام خميني است و اين سيد، با اين لباس و با اين ادبيات، برايش يادآور همان مرد است. چندين بار قصد کرده بود به ايران بيايد و امام را ببيند، اما شروع جنگ و حمايت شوروي از عراق، دست و پاي انقلابيِ بزرگِ آمريکاي لاتين را بسته است. سفر به ايران بهمعني مخالفت با جهتگيريهاي بلوک شرق است؛ و نماد عدمتعهد در غرب، متعهد است به اين جهتگيريها!
کاسترو شخصيت مهم و مورد توجهي در اين اجلاس است. چند برابر سايرِ سران محافظ دارد. هرجا وارد ميشود، نظرها را جذب ميکند. پُرجذبه، قوي و محبوب، وقتي در سالن اجلاس حرکت ميکند، معمولاً يکي، دو نفر از سران کشورها هم پشت همراهانش ميدوند تا همراهش باشند. رئيسجمهوري که بهجز عوامل خودش، با کسي مصاحبه نميکند. اما در اين جلسه، اين کاسترو، آن کاسترو نيست. کاسترو متواضع و بهمعني واقعي کلمه، مجذوب است.
با اينکه ترجمه در دو مرحله انجام ميشود، اما صميمي صحبت ميکنند. مترجم کاسترو، خانمي کوبايي است با موهاي قهوهاي و با لباسي بسيار ساده. او از اسپانيولي به انگليسي و برعکس ترجمه ميکند و مترجم ايراني، از فارسي به انگليسي و برعکس. کاسترو از سخنراني ديروز آقاي خامنهاي شروع ميکند: «من نطق شما را کامل شنيدم، در اين سخنراني عالي، ارزشهاي اخلاقيِ عالي وجود داشت. شما در مورد اخلاق جوامع صحبت کرديد. و اين براي من خيلي جالب و جديد بود. من بايد نطق شما را يک بار ديگر با دقت مطالعه کنم و آن را داشته باشم، تا گاهي به آن رجوع کنم.»
نقطة خوبي براي شروع است. آقاي خامنهاي هم از همين موضوع گفتگو را شروع ميکنند. ديدار بيشتر از يک ساعت طول ميکشد. در تمام اين يک ساعت، کاسترو که معروف بود به پُرحرفي و به اينکه براي نفر مقابلش مجال حرف زدن نميگذارد، کمتر صحبت ميکند و بيشتر گوش ميکند. سعي ميکند وقتي آقاي خامنهاي حرف ميزنند، با دقت به چهرة ايشان نگاه کند و از لحن کلام و حالت صورت، مفهوم را حدس بزند. خيلي باهوش است و اغلب، کليات را درست حدس ميزند.
بحث کمکم به آفريقاي جنوبي ميکشد. هر دو، از اين اعضاي بيحرکت و سست، شاکي و ناراحت هستند. کاسترو با حرارت ميگويد: «ما اجلاس را به هراره، در خط مقدم مبارزه با نژادپرستهاي آفريقاي جنوبي آوردهايم، تا جنبش به حرکت بيفتد و يک اقدام اساسي بکند. قرار بود اين اجلاس شمشيري عليه آپارتايد باشد، اما ظاهراً اميد اثر از اين جمع نيست. بايد چند کشور اثرگذار جمع شويم و يک فکر اساسي بکنيم. الان بايد همة توجهات به آفريقاي جنوبي باشد. نيروهاي خودِ ما الان در آنگولا مشغول جنگند.» آقاي خامنهاي در اين صحبت هم همان ادبيات محکوميت تجاوزگري را ادامه ميدهند: «اجلاس اگر به يک نتيجة قطعي و فوري براي آفريقاي جنوبي نرسد، مسيرش را گم کرده. بايد جلوي تجاوز را گرفت. اين مداخلهها و درگيريهايي که عليه کشورهاي خط مقدم ميشود، مصداق کامل تجاوزگري است.»
بحث بعدي در مورد آمريکاي لاتين و بهخصوص نيکاراگوئه است. کاسترو از اينهمه تسلط آقاي خامنهاي بر اوضاعِ مناطقي با اين فاصله از ايران، متعجب شده، به خصوص که ايران درگير يک جنگ فرسايشي شده و عادي است که از اين مسائل بيخبر باشد. کاسترو از اوضاع کوبا و آمريکاي لاتين تعريف ميکند و از آقاي خامنهاي نظر ميخواهد ـ کاري که کمتر از کاسترو سر مي زند ـ و ايشان هم تخصصي نظر ميدهند.
درنهايت هم بحث به جنگ تحميلي ميرسد. کاسترو وارد حيطة احتياط ميشود و براي پايان يافتن زودتر جنگ، اظهار اميدواري ميکند و در پاسخ، آنچه حق است ميشنود. کاسترو با خود فکر ميکند؛ اگر صدام اينهمه ساده و ابله نبود و اين جنگ درنميگرفت، الان انقلاب ايران چه قدرتي داشت.
کاسترو با اميد به تکرار اين ديدار، و به اميد روزي که بتواند به ايران برود و امام و مردم ايران را ببيند، از جلسه خارج ميشود.
مقامات ايراني که صبح پرکاري را پشت سر گذاشتهاند، به سمتِ ويلا ميروند. براي بعدازظهر دو مهمان دارند، بهعلاوة جلسات غير رسمي.
تعدادي از همراهانِ کمتر معروف آقاي خامنهاي، بعد از ناهار به سالن اجلاس برميگردند تا از نطق معاون صدام، طه ياسين رمضان خبر بگيرند. طه رمضان آن قدر نطقش را به تعويق مياندازد تا موگابه از جلسه خارج ميشود و ياسر عرفات، دوست نزديکِ صدام، رئيس جلسه ميشود. حدود نُه ساعت از شروع جلسه گذشته است و ديگر، اکثر صندليها خالي است.
طه رمضان در نطقش اعتراف ميکند که صدام، بهخاطر اوضاع جنگ و تهديداتي که متوجه رژيم بعث عراق است، نتوانسته به اجلاس بيايد. همين يک جمله، در کنار حضور يک هفتهاي آقاي خامنهاي، رئيسجمهور و رئيس شوراي عاليِ دفاعِ ايران در هراره، شرايط جنگ را براي همه روشن ميکند.