بی مقدم تو باغ شکوفا نمیشود(چشم به راه سپیده)
آرزوی باران
در کوچههای یخزده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
ما عابران کوچه تنهایی، در منجلاب حادثه پوسیدیم
مولا میان پنجه تاریکی، در امتداد این شب طوفانی
با آرزوی آمدن باران، در انتظار روی تو خشکیدیم
امروز خون عاطفه میبارد، از آسمان زخمی دلهامان
ما مرگ شعر آینهها را باز، در انقباض ثانیهها دیدیم
پشت نگاه شهر عروجی نیست، یعنی هبوط، عادت مردم شد
دیشب طنین غمزدهای میگفت: سمت بلوغ فاجعه تبعیدیم
حالا اگرچه نبض غزل کُندست، امّا نگاه ملتمسش جاری ست:
در کوچههای یخزده تاریخ، چشم انتظار دیدن خورشیدیم
فرزانه سعادتمند
زخم کهنه
بی مقدم تو باغ شکوفا نمیشود
از اخم غنچهها گِرِهی وا نمیشود
باران اگر نباشی، مرداب میشود
جوی حقیر، راهی دریا نمیشود
دیروز میشود همه امروزهای من
امّا نشانهای ز تو پیدا نمیشود
چشمان غیر، زخم مرا تازه میکند
این زخم کهنه بیتو مداوا نمیشود
ای کاش مثل اشک نیفتم ز چشم تو
اشکی که اوفتاد دگر پا نمیشود
جواد زهتاب
خاک حبیب
ز کاروان سفر کردهام نشانی نیست
برای گفتن درد دلم زبانی نیست
برای اینکه به کوی حبیب خود برسم
من غریب چه سازم که کاروانی نیست
شبیه خیمه نازی که خانهام شده بود
برای دیدن دلدار من مکانی نیست
چه چهرههای قشنگی که نور مهدی داشت
شبیه همسفرانم که دلسِتانی نیست
اذان جبهه سحرگه دل از همه میبرد
چو رفته روح نمازم دگر اذانی نیست
خوشا گلی که به خاک حبیب خود افتاد
نشان ز جسم غریبش جز استخوانی نیست
مرا نبود لیاقت که رخت خون پوشم
کسی که وصل به دنیاست آسمانی نیست
چه عاشقان جوانی که پیر ره بودند
به شور و عشق شهیدان دگر جوانی نیست
برای مرغ شکسته پری که جا مانده
به غیر منزل دلدار آشیانی نیست
جواد حیدری
ستاره شرقی
تو را ستاره شرقي، سلام مولایِ...
دل آشناي غزلها سلام همسايه!
دوباره وقت اذانست، حضرت خورشيد
صداي گرم قدمهاي تو كجاهایِ
بلند آبي صبح ظهور جامانده...؟
كه واژه واژه دلم شد اسير آرايه...؟
وَ عشق خاطره سبز ايل باران ست
كه قطره قطره چكيده به روي جا پایِ
غريب عصر سهشنبه دوباره مي آيد -
صداي خيسِ قنوت نگاهِ يلدایِ
هميشه منتظر آن دو چشم نرگس تو:
«و أينَ صاحبُ يومِ طلوع فردایِ... ؟»
فخرالسادات موسوی
شعله عشق
عیب از کجاست؟ غیبت او بیدلیل نیست
چون ذاتاً آفتاب، به مردم بخیل نیست
ما فرع خاک پای تو هستیم ـ ای حبیب!
خاکی که سر به سجده نیارد، اصیل نیست
باید میان کوره بسوزد که گُل کند
دل تا میان شعله نیفتد خلیل نیست
جایی که جای پای عروج محمّد ست
راهی برای پر زدن جبرئیل نیست
بعد از دو نیم کردن دل پا بر آن گذار
این سینه کمتر از وسط رود نیل نیست
رضا جعفری
چلچراغها
میایستم شبانه کنار چراغها
تنهاتر از همیشه در این کوچه باغها
بعد از تو شهر پر شده از سایههای شوم
دیوار باغ پر شده است از کلاغ ها
بی تو تمام پنجرهها سوت و کور ماند
حتی امید نیست به نور چراغها
تنها دلیل چلّهنشینی! توئی هنوز
تنها دلیل ماتم این چلچراغها
با ندبهها همیشه به آتش کشیدیاَم
هر صبح جمعه تازه شده سوز داغها
علی اصغر شیری