ماجرای «تیپی» که به «لشکر» تبدیل شد
«اشتریان» به خیمه «معاویه» رسیدند به گوش باشید
مهسا شمس کلائی
قيام حسينی با همه رمز و رازهای آشكار و نهانش، شاهدی برای از جان گذشتگی و ايثار افلاكيانی است كه بدون توجه به ظواهر دنيايی، زيباترين و خوشترين عاقبتها را برای خود خريداری كردند.
جان دادن در راه حسین(ع) و اهل بیت از دیرباز تاکنون بوده و هست، شناخت این خاندان، دین و نژاد خاصی نمیخواهد؛ فقط کافی است به صدای ذات خود گوشدهی تا ببینی چه سخنها دارد...
شهدای كربلا را بايد جزو برترين انسانهای تاريخ و همنشين انبياء و اولياء در بهشت جاويدان خدا ناميد.سال 61 هجری خانوادهای که از سه نفر تشكیل شده بودند و از عشایر هم بودند و به آیین مسیحیت اعتقاد داشتند، هنگامى كه كاروان امام حسین(ع) در مسیر خود به سوى كوفه، به سرزمین«ثعلبیه» رسید، امام از دور خیمه سیاه سوختهاى دید، تنها به سوى آن خیمه حركت كرد، وقتى به آنجا رسید پیرزنى را دید، نام او «قمر» بود، پسرش «وهب» براى صید به صحرا رفته بود، عروسش «هانیه» هم در این وقت همراه شوهرش وهب بود.
امام احوالپرسى گرمى با قمر كرد، قمر مقدارى از حال و روزگار خود را براى آن مرد ناشناس (كه نمىدانست او امام حسین است) تعریف كرد از جمله گفت: «ما در این بیابان، در مضیقه آب هستیم.»
امام او را به كنارى برد و سنگى که در آنجا بود، با نیزه خود به آن زد و آن سنگ را از جا كند. چشمه آب زلالى از زیر آن سنگ آشكار شد، سپس امام با قمر خداحافظى كرد و هنگام خداحافظى ماجراى خود را تذكر داد و از قمر خواست كه به پسرش بگوید مرا در راه یارى حق و مبارزه با ظلم، كمك كند.
امام از آنجا رفت، قمر آن چنان دلباخته امام شده بود كه مىخواست پر درآورد و همراه امام برود ولى صبر كرد تا پسر و عروسش آمدند، ماجراى چشمه و برخورد مهرانگیز امام را براى آنها تعریف كرد. آن سه نفر مجذوب دیدار امام شدند. همه چیز را رها كردند و به سوى امام حسین(ع)حركت کردند و خود را به امام رساندند، و در محضر آن بزرگوار، مسلمان شدند و جزو یاران آن حضرت شدند و با هم به كربلا رسیدند، آن لحظه ، 9 روز از عروسى وهب با هانیه مىگذشت.
روز عاشورا فرا رسید، قمر پسرش وهب را براى یارى فرزند زهرا(س) آماده مىكرد، مكرر به او مىگفت: «پسرم! برخیز و پسر دختر پیامبر را یارى كن.» وهب به میدان رفت و با دشمن جنگید و سرانجام اسیر شد. او را نزد عمر سعد آوردند، عمر سعد كه دلاوریهاى او را دیده بود گفت: «چه شكوه و رشادت سختى داشتى» سپس به دستور او گردنش را زدند و سرش را به سوى لشكر امام حسین(ع) افكندند، مادرش قمر سر او را گرفت و به آغوش كشید و خون صورتش را پاك كرد و گفت: «حمد و سپاس خداوندى را كه با شهادت تو روى مرا سفید كرد.»
از دیرباز تا کنون عاشقان این خاندان با هر دین و مسلکی و از هرکجای این کره خاکی به دنبال ایستادگی در برابر ظلم یزیدیان زمان بوده اند، «لشکر فاطمیون» یکی از همین موارد است، لشکری که مزین به خون شهدای افغان است، شهدایی که تا دیدند به خاندان پیامبر(ص) توهین میشود و حرمین آل الله در خطر است به دور از هرگونه مرز و جغرافیا و بدون توجه به نژاد و اهلیت پا به جبهههای حق علیه باطل گذاشتند.
با یکی از اعضای این لشکر به گفتوگو نشستیم.
این سرباز مدافع حرم آل الله، نحوه شکل گیری تیپ فاطمیون و ارتقاء آن به لشکر را این گونه تعرف میکند:
«مدت زمان زیادی نیست که در صف شهدای مدافع حرم سوریه، نام «فاطمیون» شنیده میشود؛ گروهی خودجوش که با رسیدن خبر تجاوز تکفیریها به حرم سیده عقیله حضرت زینب(س) به سمت سوریه رهسپار شدند، با بازگشت نخستین پیکرهای شهدای مدافع حرم تیپ فاطمیون، تعدادی زیادی از جوانان افغانستانی برای رفتن به سوریه اعلام آمادگی کردند، همین امر موجب شد که مدتی بعد تیپ فاطمیون به لشکر ارتقا یابد. «فاطمیون» امروز در مبارزه با تکفیریها در صف نخست جنگ ایستاده است.
هسته اولیه شکلگیری تیپ فاطمیون، تعدادی از بچههای افغانستانی بودند که به آنها سپاه محمد(ص) میگفتند. این گروه در افغانستان علیه شوروی میجنگیدند و نیروهایی بودند که از انقلاب اسلامی ایران هم حمایت میکردند و به نوعی نیروهای امام خمینی(ره) محسوب میشدند و در جنگ با طالبان هم حضور داشتند.
حتی یکی از رزمندهها به خاطر اینکه بتواند در جنگ تحمیلی شرکت کند، شناسنامه ایرانی گرفته بود. زمانی که آمریکا در افغانستان مستقر شد، گروه از هم پاشید و بسیاری از رزمندهها مقیم ایران شدند؛ چون دولت افغانستان آنها را بازداشت میکرد و سرویسهای جاسوسی آمریکا به دنبالشان بودند.
زمانی که بحث سوریه پیش آمد از جمهوری اسلامی تقاضا کردند که کمک کند تا در جنگ شرکت کنند، این تقاضا را حاج آقا علوی و شهید ابوحامد (فرمانده تیپ فاطمیون) مطرح کردند؛ انقلاب اسلامی هم که همیشه و همهجا حامی گروههای مقاومت است، از تشکیل گروه فاطمیون حمایت کرد.
اوایل با گروههای عراقی «کتائب سیدالشهدا» و دیگر گروهها کار میکردند و به عنوان دسته کوچکی در کنار آنها قرار میگرفتند، کم کم راه باز شد و هر بار که شهیدی از بچههای افغانستانی را برای تشییع به ایران و افغانستان میآوردند موجی از شیعیان افغانستان برای دفاع از حرم حضرت زینب(س) به سوریه رفتند.
نام «فاطمیون» به این دلیل انتخاب شد که این تیپ در ایام شهادت حضرت زهرا(س) شکل گرفت، همچنین بچهها میگفتند چون حضرت زهرا(س) غریب بود و در غربت شهید شد و ما هم در سوریه غریب هستیم، نام فاطمیون برازنده است.
همه رزمندههای فاطمیون، افغانستانی هستند؛ عدهای از خود افغانستان و عدهای هم از افغانستانیهای مقیم سوریه هستند، افغانستانیهای مقیم سوریه در همان اطراف زینبیه زندگی میکردند و جمعیتی در حدود ۱۵ تا ۱۶ هزار نفر داشتند که بعد از حمله تکفیریها، چیزی حدود پنج هزار نفر ماندند و از حرم دفاع کردند.
یک عده از افغانستانیها هم با حزبالله لبنان کار میکنند، ولی غالباً با فاطمیون هستند.»
اکنون و بعد از گذشت چهار سال، شهدای سوریه محرمانه نیستند و خانوادههایشان هم مثل خانواده شهدای دفاع مقدس مورد تکریم قرار میگیرند.
ولی سؤال اصلی اینجاست که برادران افغانستانی، شما که مرزی با سوریه مشترک نداشتید چرا دور از وطن مردانه برای اسلام و ایران جنگیدید و جان دادید؟
روی اصلی صحبتم با شبه روشنفکران وطنی است، آنها که حتی ایرانیها را هم مورد تمسخر قرار میدهند که چرا در مرزهای کشورهای همسایه در حال جنگ هستند! اگر بحث دفاع از مرز و یا افراطیگری بود چرا تیپ فاطمیون شکل گرفت و حتی لشکر هم شد؟!
بیاییم این طوری به قضیه نگاه کنیم و بیاییم پس از قرنها یک بار دیگر دوراندیشی راهبردی را امتحان کنیم؛اشتریان امروز رسیدهاند به خیمه معاویه زمان و عمرو عاص دستور داده قرآنها بر سر نیزه شود. بیاییم اینباراشتریان را تشویق به مبارزه با تزویر کنیم.
آنها دیدند حریف مدافعان حرم ما نمیشوند؛ شروع به شبهه افکنی در دل مردم کشور ما کردهاند و ما هم بیاییم کار بزرگی کنیم و در راستای حمایت از تفکرات راهبردی انقلاب گام برداریم.
بیاییم روشن شویم و روشنگری کنیم...