از هراره تا تهران - ۲۲
کشتار صبرا و شتیلا ؛ زخمی ماندگار بر وجدان خوابیده سازمان ملل
بهانة جنايت وحشيانة صبرا و شتيلا، انفجاري بود که هيچوقت عاملش معلوم نشد. سه ماه پيش از آن، اسرائيل بهبهانة از بين بردن چريکهاي سازمان آزاديبخش فلسطين، با سوءاستفاده از جنگ داخلي لبنان که خودش بهراهانداخته بود، جنوب لبنان را اشغال و لبنانيها را به قبول طرح صلح شارون مجبور کرد. آن روز در لبنان، فالانژهاي حزب کَتائب ـ يکي از فرقه هاي مسيحي تندرو در لبنان ـ دستنشانده و بازيچة اسرائيل بودند و رسماً از صهيونيستها حمايت و فرمانبري ميکردند. شارون، «بشير جميل» رئيس فالانژها را رئيسجمهور کرد. اما سه هفته بعد، در انفجاري، بشير جميل و تعدادي از سران حزب کَتائب كشته شدند. انفجاري که هيچ وقت عاملش معلوم نشد، اما بهانة خوبي بود براي تصفيه حساب با آوارگان فلسطيني؛ کشتار صبرا و شتيلا با اين بهانه واقع شد. در ابتداي يورش، شارون با کلت کمري خودش، دو کودک فلسطيني را از فاصله ده متري شهيد کرد تا مزدوران فالانژ، با خيال راحت قتلعام را شروع کنند. و اين اتفاق زماني رخ داد که حتي يک چريک و مبارز فلسطيني در اردوگاه نبود و شارون اين را خوب ميدانست. آنها به سخن رهبران خود عمل ميکردند؛ «مناخيم بگين» نخست وزيرِ وقت اسرائيل که خودش سال ها قبل، فرماندة کشتار هولناک روستاي «دير ياسين» بود و تمام ساکنان آن را بهشکل فجيعي قتل عام کرده بود، گفته بود: «در موقع کشتن دشمن، نبايد دلسوزي کنيد! روي خرابههاي شهر و روستاهاي آنان، مدنيت را بنا خواهيم کرد. تا محو و نابودي فرهنگ عرب، نسبت به آنان کوچک ترين احساسي نشان نخواهم داد، تاکنون بايد درک کرده باشيم که در اين ديار، براي دو نفر جا نيست، تنها راه حل، پاکسازي فلسطين از اعراب است. حتي يک عرب يا يک گروه عرب هم نبايد باقي بماند.» شوراي امنيت هم طبق معمول نتوانست کاري بکند. مجمع عمومي اين فاجعه را محکوم کرد و به آن نسلکشي گفت؛ گرچه به اين قطعنامه هم آمريکا و دوستانش رأي منفي يا ممتنع دادند!
در ميان سران غربي از هيچکس صدايي در نيامد، بهجز صدراعظم اتريش که گفت: «تنها يک رژيم فاشيستي ميتواند با اهالي سرزمينهاي اشغالي، مانند اسرائيل رفتار کند.» ظرف چند روز، آژانس يهوديان در آمريکا، از لابهلاي اسناد خاکخوردة جنگ جهاني دوم، به طورِ اتفاقي اين نکته را بيرون کشيدند که اين صدراعظم هم در هولوکاست نقش داشته است! ترور رسانهاي او آغاز شد تا درس عبرتي شود براي اهل سياست.
[ادامه سخنرانی آیت الله خامنهای در اجلاس هراره:] با توجه به سفر اخير نخستوزير رژيم صهيونيستى به مراکش، مايلم در اينجا، به ويژه به برادران آفريقايى هشدار دهم که سياست بسط نفوذ صهيونيست در آفريقا، دنبالة طبيعى سياستهاى رژيم نژادپرست است و مآلاً جز به ضرر عظيم کشورهايى که با صهيونيست رابطه برقرار کردهاند، نخواهد انجاميد.
همکاريهاى اين دو رژيم، در زمينههاى هستهاى، بزرگ ترين هشدار نسبت به خطرى است که آفريقا و خاورميانه را بالسويه تهديد مىکند. همانند مسئلة رژيم نژادپرست، مشکل صهيونيست، جهانى است و ناچار، مبارزه با هر دو بايد از ابعاد بينالمللى برخوردار باشد. سياست غيرمتعهدها در مورد هر دو رژيم، بايد از يک برنامة واحد و مشترک تبعيت کند و بهصورت لازم الاجرا مورد تصويب اجلاس قرار گيرد.
همين چند ماه پيش بود که «شاه حسن» پادشاه مراکش، بهبهانة اجلاسي از «شيمون پرز» نخستوزير صهيونيستها دعوت کرد تا به مراکش بيايد و او هم با سر، آمد. دست دادن با هر يک از سران عرب، پيروزي جديدي براي رژيم اسرائيل بود و ضربة محکمي به ماهيت فلسطين. شاه حسن بعد از انورسادات معدوم، نفر دومي بود که با صهيونيستها دست داد. گرچه برخي ديگر هم، نه به اين وضوح، اما در پس پرده، دوستي را با دشمنان امت اسلامي شروع کرده اند، مثل حسين اردني و شيخ نشينها.
طنز ماجرا آنجاست که مراکش و مصر، هر دو، بدون خجالت، در جنبش عدم تعهد هم عضو شدهاند و داعية عدم وابستگي دارند!
فلسطين از صدر اسلام مسلمان شد؛ و حتي زبانشان به عربي تغيير کرد. و در دست مسلمانها بود، بهجز چند ده سالي که در جنگهاي صليبي بين مسلمانان و مسيحيان دست به دست شد. و جالب آنکه، وجه مشترک دو طرف اين جنگها، دشمني با يهوديان افراطي بوده! سال 1881 ميلادي تعداد زيادي از يهوديان خارجي ميخواستند در کشور عثماني زندگي کنند. سلطانِ عثماني به آنها اجازه داد که هر کجا ميخواهند، بهجز در فلسطين، زندگي کنند. و يازده سال بعد، سال 1892 ميلادي، دستوري صادر شد که فروختن زمين به يهوديان را ممنوع کرد.
«تئودور هرتزل» يک روزنامه نگار يهودي اتريشي بود. خدا را قبول نداشت و مخالف شديد شناخت يهود، بهعنوان دين بود. او هيچ اعتقادي به اين مکتب نداشت و يهود را دين نميدانست، بلکه يهود را يک قوم و نژاد ميدانست. هرتزل کوچک تر از آن بود که او را مؤسس و ايدهپرداز اسرائيل بدانيم؛ اين پديدة شوم، ريشه در تاريخ سياه بنياسرائيل دارد که خداوند بيشترين پيامبران را براي هدايت آنها فرستاد و بيشترين نافرمانيها هم از آنها بود. هرتزل هم در دورهاي وارد نقشة شيطاني يهوديان صهيونيست شد و نقشش را ايفا کرد. او بچهدار نميشد و ميخواست از خود يادگاري بگذارد تا ماندگار شود. کتابي نوشت به نام «دولت يهود» و ايدة تشکيل کشوري مستقل براي يهوديها و مهاجرت تمام آنها از دنيا به اين کشور را مطرح کرد.
اولين و بهترين گزينه، فلسطين بود که حس تاريخيِ مبهمي در حافظة يهوديها داشت. هرتزل براي رسيدن به يک راهکار عملي، براي تصاحب يک سرزمين، به مشورت نياز داشت؛ دنبال مردي ميگشت که در اين کار صاحب تجربه باشد. به سراغ «سيسيل رودس» رفت، قهرمان استعمار انگليس. کسي که چندين کشور آفريقايي را با سياست و زور از چنگ مردمش درآورده بود. براي ماندن اسمش، نام خود را هم بر يکي از اين مستعمرهها گذاشته بود تا «زيمبابوه» را «رودزيا» بخوانند. «رودزيا»؛ کشور «رودس».
هرتزل با تلاش زياد، نشاني رودس را پيدا کرد و در نامة خود به او نوشت «آقاي رودزيا! شما از خودتان ميپرسيد چرا به شما مراجعه ميکنم، بايد بگويم به اين علت که برنامة من نيز يک برنامه استعماري است.» خلاصة راهکار رودس در چند کلمه اين بود: خريد زمينهاي بزرگ و سپس تصرف کشور با نيروي نظامي.
قدم بعدي هرتزل، جمع کردن يهوديها، براي احياي ملت واحد يهود از نظر سياسي بود. او سال 1897 ميلادي از همة تاجران پولدار، روزنامهنگاران، سياستمداران، صاحبمنصبان، و بانفوذهاي يهودي دعوت کرد تا به شهر بال سوئيس بيايند. آنجا سازمان صهيونيسم جهاني تأسيس شد. همة اعضاي شرکتکننده قرار گذاشتند که تمام تلاش خود را براي تأسيس کشوري يهودي انجام دهند. بعد از اين اجلاس، شعار «سال آينده در اورشليم» براي مدتها ورد زبان يهوديان اروپا بود.
قدم اول براي تصاحب فلسطين را هرتزل، پيش از اجلاس «بال» برداشته بود. او به ملاقات «سلطان عبدالحميد دوم» رفت و پيشنهاد داد که حکومت عثماني، در قبال دريافت بيست ميليون ليرة عثماني، اجازة تشکيل حکومت خودمختار يهودي در فلسطين و مهاجرت يهوديان به اين سرزمين را بدهد؛ که سلطان بسيار تند با او مخالفت کرد.
بعد از اجلاس بال، در سال 1901 ميلادي، بار ديگر هرتزل به سراغ سلطان عبدالحميد رفت تا با پيشنهاد پنج ميليون ليرة طلا، به علاوة شش پيشنهاد تحريککنندة ديگر، فلسطين را از عثماني جدا کند. اما سلطان دستور داد او را با خفت از کاخ بيرون کنند، و اين آخرين تلاش هرتزل، قبل از مرگش بود.
هرتزل اولين نفري نبود که ميخواست فلسطين را براي صهيونيستها تصاحب کند. انگليسيها که براي خريد سهام کانال سوئز پول نياز داشتند، دست به دامن يهوديان شدند؛ يهودياني که در تمام اعصار به دادن ربا مشهور هستند. اما اينبار «بارون روچيلد» ثروتمند يهودي مشهور، بهجز نزول پولش، سود ديگري هم ميخواست. او از «بنيامين ديزرائيلي» نخستوزير انگليس، قول گرفت که در ازاي دادن وام، سرزمين بالاي کانال سوئز، يعني فلسطين را به او واگذار کنند!
با وجود دولت عثماني، رسيدن به فلسطين ممکن نبود. شايد عوامل متفاوتي در شروع جنگ جهاني اول مؤثر بودهاند، اما بيشک يکي از عوامل شروع و مخصوصاً گرم کردن آتش جنگ جهاني اول، صهيونيستها بودند. روچيلدها، دلالان اسلحه، جاسوسها، بانکها و واسطهها، از جملة اجزاي شبکة جهاني يهود براي برافروختن آتش اين جنگ بودند. جنگي با ده ميليون کشته که باعث فروپاشي حکومت عثماني و بهغنيمت رسيدن فلسطين براي انگليسيها شد؛ انگليسيها هم که قول داده بودند اين غنيمت را به صهيونيستها بدهند، به قول خود عمل کردند.